خانم جوانی که در کودکستان با بچه های 4 ساله کار می کرد می خواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به
پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشارو خم و راست شدن، بچه رو بغل می كنه و می ذاره روی میز، بعد روی زمین... و بالاخره
با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه می کنه و یه نفس راحت می کشه که...
هنوز آخیش گفتنش تموم نشده که بچه می گه این چکمه ها لنگه به لنگه است!