دیروزداشتم از خیابان رد میشدم یهو دیدم یه پیرزنه صدام كرد گفت جوان میتونی منو از حیابان رد كنی ماهم گفتیم اره .خلاصه ما پیرزنه رو داشتیم از تو خیابان رد میكردیم یهویه ماشین امد به جای اینكه من پیرزنه بكشم این بر پیرزنه من كشید
وقتی رسیدیم اون بر خیابان گفتم مادر الهی خیرت بده برعكس شد
یادم رفت بچه ها هركی دوست داره میتونه اتفاقات باحال بی حالش برا دوستای دیگه بتعریفه