• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 1188)
چهارشنبه 10/3/1391 - 23:11 -0 تشکر 458472
مرثیه ای از شهید حبیب روزیطلب - شهید آیت اللّه دستغیب

آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب

shahid dastgheib

به مناسبت بیست آذر، سالروز شهادت شهید محراب حضرت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب (ره)، مرثیه ای را که شهید حبیب روزیطلب به مناسبت اربعین آن سلالۀ رسول الله (ص) برقلم آورده بود در آینجا می آوریم:

صلی اللّه علیک یا ابا عبد الله، و علی الارواح التی حلّت بفنائک.

چهل روز پیش، یک هفته مانده بود به اربعین ابا عبد الله الحسین(ع)، قرار بود خدمت آقا برسیم تا از اربعین جدّشان بگویند. وقتی که می‌خواستیم از آقا وقت بگیریم یک هفته قبل از اربعین وقت دادند. اصرارشان کردیم که آقا اگر ممکن است زودتر وقت دهید. فرمودند: رضا به رضای خدا؛ بروید و همان شنبه بیایید، یک هفته به اربعین مانده. و ما صبح شنبه وقتی که آسمان خون می گرید، قبل از طلوع آفتاب خدمت آقا رسیدیم، محل قرار نه خانه کوچک و گِلین پشت مدرسه خان، که قتلگاه دارالرّحمه بود. در که زدیم، جبّاری پاسدار آقا دم در نیامد، از درون تابوتی مهربانانه صدایمان زد، بفرمایید تو. قتلگاه با یک فضای معطّر نُه تن شهید: جباری ، منشی، جعفری ، رفیعی، حبیب زاده، حاج عبداللهی، سادات، جوانمردی و سید محمد تقی دستغیب گرداگرد سیّد بزرگوارشان ،در خون خویش، به پاسداری ایستاده بودند.

به طرف صدای جبّاری رفتیم: یک بسته پیچیده سفید. پارچه را کنار زدیم: یک سرِ بریده، سر بی پیکر. دستمان را بطرفش دراز کردیم، دستی نبود که دستمان را بفشارد و نه پایی که تا درِ اتاق بدرقه مان کند. فقط گفت: آقا اذن داده اند، می گویند بفرمایید. دو زانو کنار آقا نشستیم، دست چپ آقا را بوسیدیم که آقا دست راستشان نبود، صورتمان را به صورتشان گذاشتیم، آقا را بوسیدیم، اول پیشانی به خون نشسته و جای مهر آقا را بوسیدیم، پیشانی ای که یک عمر بر خاک عبودیت خدای متعال گذاشته بود. چشمان آقا را هم بوسیدیم، چشمانی که یک عمر بر مصیبت حسین (ع) گریسته بود، لبان آقا را هم بوسیدیم، لبانی که یک عمر ذاکر، ذِکر حسین (ع) بود. چهره آقا را با تربت حسین معطّر کرده بودند. آقا خوش آمدمان گفت. ابتدا برایشان قرآن خواندیم، سوره حدید را، واقعه را که دوست می داشتند و بعد آقا شروع کردند برایمان از بعد از عاشورا درباره اربعین سخن گفتن. سرمان را نزدیک سر آقا کردیم و قلبمان آماده ضبط سخنان ، آقا مثل همیشه با گریه نالید:« عمربن سعد، چون از کار سیّد الشهداء تمام شد، عازم سفر کوفه شد و فرمان داد تا سرها را از خاک و خون تنظیف کنند. ابتدا، سر مبارک حسین(ع) را به خولی بن یزید و حمید بن مسلم سپرد تا به نزد عبید الله بن زیاد حمل دهند. چون نیمه شب رسید و باب العماره را بسته یافت، سر را در طشت گلینی نهاد و بعضی نوشته اند در تنور گذاشت و بجای مشک و عنبر بر خاکستر جای داد.» و آقا بعد روضه اش را خواند. به چشمان آقا نگاه کردیم که اینبار نه اشک که خون می بارید، نه! چشمان آقا خونی بود. دوباره چشمان آقا را بوسیدیم و هم لبانشان را، آقا ادامه دادند: «روز یازدهم چون روز از نیمه گدشت، عمربن سعد آهنگ کوفه نمود، پس سوار شد، و با جماعتی از لشکر به کنار خیام اهل بیت حسین (ع) آمد و فرمان داد خیمه ها را آتش بزنند و از خیمه ها فریاد برخاست، وا محمّدا، وا علیّا، وا حسنا،وا حسینا.» به پاهای سوخته آیت اللّه شهید می نگریستم که آقا فرمود: «چون شعله آتش بالا گرفت، فرزندان پیغمبر بهت زده و سراسیمه از خیمه ها بیرون دویدند و رو به قتلگاه گذاشتند و زینب (س) با صوتی حزین و قلبی اندوهناک ندا برداشت که:

«وا محمّدا، علیک منّی السلام، هذا حسین مُرمّل بالدِّماء مُقطَّعُ الاعضاء». یا محمّد! رحمت خدا بر تو، این حسین تواست با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته. «و بناتک سبایا الی الله المشتکات و الی محمّد المصطفی و الی علیّ مرتضی و الی حضرت حمزة سیّد الشهداء». واینک دختران تواند که مانند اسیران شکایت به خدا و محمّد مصطفی و علیّ مرتضی و حمزه سیّد الشهداء می‌برند. اینها ذریّه رسول خدایند که چون اسیران می رانندشان». یا محمّداه! بناتک سبایا و ذریّتک مقتول.»

آقا بلند بلند خون می گریست، پیکر لاغر و پوست به استخوان چسبیده آقا می لرزید.

حبی علیهم امری سوایا لا تسفی علیهم ریح الصبا. یا محمد بیا ببین این حسین توست که عریان محلّ وزش باد صبا گشته «و هذا حُسین مَجزوز الراس من القَفا مَسلوبُ العِمامة و الرّدا». ما هرگز آقا را سر برهنه و بی عمامه ندیده بودیم. یا محمّد بیا ببین این حسین توست که سرش را از قفا بریده اند و عبا و عمامه را سلب کرده اند از او. آقا بلند بلند می‌گریستند، آقا ردائی و قبائی نداشتند تا از جیب آن دستمال بیرون آورند و چون همیشه چشمانشان را پاک کنند. آقا خون چشمانشان را با کفنشان پاک می کردند، کفن آقا گلگون شده بود، وقتی که می‌خواستیم به آقا کفن دیگری بپوشانیم، آقا برایمان روضه سوار کردن اهل بیت به جانب کوفه را، خواند و از کلمات علیّ بن الحسین نالید که:

«کیف لا اضرع و اهله؟» چگونه جزع و زاری نکنم و بر این مصائب شکیبا باشم که اینها را می بینم در خون آغشته و بی کفن.»

انگار که آقا می گفت حالا چگونه می خواهید با این وضع بر من کفن پوشانید. نگاهمان به پهلوی شکسته و بازوی خونین آقا افتاد. پهلوی شکسته فاطمه زهرا (س) یادمان آمد و مصیبت بزرگ دختر فاطمه را که آقا می خواند وقتی وارد کوفه شد که: «ما را کشتید، وای بر شما آیا می دانید کدام پاره جگر مصطفی را شکافتید و کدام عهد را شکستید.»

چهل روز پیش، آسمان خون می گریست و زمین هم، و این فرزند حسین(ع) و یاور خمینی، برایمان با خون خویش، و پیکر قطعه قطعه شده اش مرثیه حسین(ع) می خواند و بسیار مرثیه خواند و بسیار خون گریست و بسیار سفارشمان کرد به وفاداری اماممان، و در آخر، خطبه امام سجاد (ع) در شام را خواند، «وقتی که بر فراز منبر پس از حمد خدای در معرفی خود و خانواده خویش فرمود: «اناابن فاطمة الزهرا، اناابن سیّدة النساء العالمین، اناابن خدیجة الکبری، انبن المقتول الظلماء، انبن مجزوز الراس من القفا». من پسر آن کسم که با ظلم و ستم کشته شد، من پسر آن کسم که سرش را از قفا بریدند، من پسر آن کسم که لبِ تشنه، بریدند سرش، من پسر آن کسم که در زمین کربلا زخم دارش کردید و به خاک افکندید. من پس آنکسم که عمّامه و ردائش سلب شد. من پسر آن کسم که ملائکه آسمان بر او گریستند و جنّ ، در زمین و پرنده در هوا بر او نوحه کرد.»

خدایا! آقا چه روضه ای می خواند، کم کم داشت ساعت ملاقات تمام می شد، جسد آقا بسیار معطّر شده بود.

آنها آمده بودند، آقا را ببرند، و قتی که خواستیم سر آقا ببینیم، آقا فریاد زد : «اناابن من راسه علی السنان»: من پسر آن کسم که سرش را بر نیزه، شهر به شهر گرداندند. «اناابن اسر حرمه من العراق الی الشام»: من پسر آن کسم که حرمش را از عراق تا به شام به اسارت بردند.»


پنج شنبه 11/3/1391 - 8:46 - 0 تشکر 458524

SPYP61_ گفته است :
[quote=SPYP61_;502934;458472]









به نام خدا
ممنون از مطلب زیباتون
سلام ودرود خدا بر شهید بزرگوار آیت الله دستغیب
یوم ولد
و یوم یموت
و یوم یبعث حیا

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

چهارشنبه 9/12/1391 - 18:44 - 0 تشکر 592203











به نام خدا
ممنون از مطلب زیباتون
سلام ودرود خدا بر شهید بزرگوار آیت الله دستغیب
یوم ولد
و یوم یموت
و یوم یبعث حیا


ممنون

چهارشنبه 14/1/1392 - 20:10 - 0 تشکر 596582

72 - نجات از اسیرى و به روزى حلال رسیدن
مرحوم آقا میرزا محمود شیرازى كه چند داستان از ایشان نقل گردید فرمود شنیدم از مرحوم حاج میراز حسن ضیاءالتجار شیرازى كه سالها در شیراز و اخیرا در تهران داروخانه ((عمده فروشى )) داشت ، سالى به قصد زیارت كربلا از طریق كرمانشاه همراه قافله حركت كردم و الاغى كرایه نمودم و اسباب و لوازم خود را بر آن گذاشته و سوار شدم تا نزدیك قزوین یك نفر پیاده همراه قافله بود. چون مرا تنها دید نزدیكم آمد و در كارهایم با من همراهى كرد و با هم غذا صرف نمودیم و با من قرار گذاشت تا كاظمین با من همكارى كند و زودتر به منزل رسیده وجاى مناسبى آماده كند تا من برسم و در خوراك شریك شوم به همین حال بود تا به كاظمین رسیدیم اسم و حالاتش را پرسیدم گفت نامم كربلائى محمد از اهالى قمشه اصفهان هستم ، هفت سال قبل به قصد زیارت حضرت رضا علیه السّلام با قافله مى رفتم تا حدود استراباد، تركمن ها قافله را غارت كردند و مرا هم همراه خود بردند و غلام خود قرار دادند روزها مرابه كار وامى داشتند وسخت ناراحت ودر فشار بودم تا اینكه روزى تصمیم گرفتم هر طورى هست از دستشان فرار كنم و خود را نجات دهم .
نذر كردم كه اگر خداوند مرا یارى فرمود و نجاتم داد كه به وطن خود بروم از همان راه كربلا مشرف شوم پس به بهانه اى قدرى از آنها دور شدم و چون شب بود و خواب بودند مرا ندیدند پس سرعت كردم تا به محلى رسیدم كه یقین كردم از شرّ آنها در امانم ، شكر خداى را به جاى آورده واز همانجا به قصد كربلا آمده ام .
مرحوم ضیاءالتجار گفت من عازم سامرا بودم ، گفتم بیا با هم برویم و بعد با هم كربلا مشرف مى شویم هرچه اصرار كردم نپذیرفت و گفت هرچه زودتر باید به نذرم وفا كنم . مقدارى پول جلوش گرفتم و گفتم هرچه مى خواهى بردار، هیچ برنداشت و چون زیاد اصرار كردم سه ریال ایرانى برداشت و رفت ودیگر او را ندیدم .
هنگامى كه در نجف اشرف مشرف شدم ، روزى در صحن مقدس از سمت بالاى سر عبور كردم ، جمعى را دیدم كه دور یك نفر جمعند چون جمعیت را عقب زده نزدیك رفتم ، دیدم همان كربلائى محمد قمشه اى همسفر من است و با پارچه اى گردن خود را به شباك رواق مطهر بسته و گریه مى كند و یك نفر تهرانى به او مى گفت هرچه مى خواهى به تو مى دهم و نقدا صد تومان حاضر شد به او بدهد قبول نكرد نزدیكش شدم گفتم رفیق از حضرت امیر علیه السّلام چه مى خواهى ، برخیز همراه من به منزل برویم و هرچه لازم داشته باشى به تو مى دهم ، قبول نكرد و گفت به این بزرگوار حاجتى دارم كه جز او دیگرى بر آن توانا نیست و تا نگیرم از اینجا بیرون نمى روم . چون در اصرار خود فایده ندیدم او را رها كرده رفتم .
روز دیگر او را در صحن مقدس دیدم خندان و شادان ، گفت دیدى حاجتم را گرفتم . پس دست در بغل نمود و حواله اى بیرون آورد و گفت از حضرت گرفتم . پس نقش ‍ آن را دیدم طورى است كه پشت و رو، پایین و بالاى آن مساوى است و ازهر طرف خوانده مى شود.
از او پرسیدم كه حواله چیست و بر عهده كیست ؟ گفت پس از وصول آن به تو خبر مى دهم ، آدرس مرا در تهران گرفت و رفت .
پس از چند سال ، روزى در تهران وارد مغازه ام شد پس از شناسائى او گله كردم وگفتم مگر نه قول دادى مرا به آن حواله اى كه حضرت امیر علیه السّلام به تو عنایت فرمودند خبر دهى .
گفت من چند مرتبه به تهران آمدم و تو به شیراز رفته بودى والحال آمده ام تو را خبر دهم كه حاجت من از آن حضرت رزق حلالى بود كه تا آخر عمرم راحت باشم و آن حضرت حواله اى به یكى از سادات محترم فرمود كه قطعه زمین معینى با بذر زراعت آن را به من دهد.
آن سید هم اطاعت كرد از آن سال تا كنون از زراعت آن زمین در كمال خوشى معیشت من مى گذرد و راحت هستم .


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.