اولین خاطره رو خودم تعریف میکنم :
برای آموزش رانندگی رفتم به یکی از آموزشگاه های سطح شهر و ثبت نام کردم. البته اولش ثبت نامم نکردن و گفتن : شما فاقد شرایطی !! حالا اینکه شرایط چی بود که من فاقدش بودم رو توضیح میدم.
از قوانین ثبت نام اون زمان (و البته شاید این زمان !!) برای آقایون این بود که یا باید دانش آموز باشی و معرفی نامه از مدرسه بیاری ، یا اینکه کارت دانشجویی داشته باشی و یا کارت پایان خدمت در دستت باشه. و من هم که در اون زمان هیچ کدوم از این شرایط و مدارک رو نداشتم به مشکل برخورده بودم. ولی از اونجایی که « خدا گر ز حمت ببندد دری ، ز رحمت گشاید در دیگری » از عالم غیب یک آشنای قدیمی ( به زبان خودمانی تر همون پارتی ) پیدا شد و این مشکل رو حل کرد. یعنی در چند دقیقه معلوم شد که پدر بزرگ من و مدیر آموزشگاه همشهری هستند !!. و جدا" که چه اتفاق جالب و به موقعی بود !!
به هر حال ثبت نام کردم و توی کلاس های آموزش تئوری حاضر شدم و بعدش هم کلاس های آموزش عملی شروع شد. از مربی آموزشیم خیلی راضی بودم. روز اول من رو توی خیابون های کم تردد منطقه بووووووق !! برد و روزهای بعدی برای اینکه ترس و استرس رانندگی برای همیشه در من محو بشه ،من رو توی ساعات پر ترافیک برد سمت تجریش و نیاوران اون هم در مناطقی که اگه راننده باتجربه هم بودی ، باز هم ممکن بود اتفاقی بیفته حالا چه برسه به راننده تازه کاری مثل من .
به هر حال دوره آموزش رانندگی عملی هم تموم شد و روز آزمون و مرحله خنده دار ماجرا رسید !!
سوالات تستی آزمون رو پاسخ دادیم و پاسخ نامه ها رو به سرهنگ مربوطه تقدیم کردیم. ایشون هم سریع پاسخ ها رو بررسی کردن و اکثر هنرجوها رو قبول اعلام کردن. بعدش هم در دسته های چهار نفری مارو فرستادن بیرون آموزشگاه که بریم توی آزمون عملی شرکت کنیم. اون محلی که سرهنگ دوم و مسئول آزمون عملی منتظر بچه ها بود و هر بار یک گروه رو سوار میکرد و ازشون امتحان میگرفت، چند مشکل اساسی داشت !!
نمیدونم سهوی بود یا عمدی، ولی خودروی خودشون رو در یک کوچه یک طرفه با ترافیک تقریبا" زیاد و کنار یک جوی آب پارک کرده بودن که هیچ حفاظی نداشت ، یک درخت خمیده هم درکنار این جوی آب بود . اگه موقع پارک کردن دقت نمیکردی حتما" یا به درخت میخوردی یا توی جوی میافتادی !! یادآوری میکنم که هنگام پارک کردن خودرو ترافیک هم ایجاد میشد و همین موضوع باعث تنش افزایی !! در هنرجوی بیچاره میشد.
از اونجایی که مشکلات سبب ابداع افکار خنده دار میشه، من هم رو به همراهانم که همگی منتظر برگشتن جناب سرهنگ بودیم گفتم : آقایون اگه موافقین یه کاری کنیم که سری بعدی که نوبت ما میشه مشکل پارک کردن نداشته باشیم.
گفتن : مثلا"چی ؟
یه لبخندی زدم و گفتم : کاری نداره . از یکی از این ساکنین خواهش میکنیم ماشینش رو چند دقیقه اینجا پارک کنه . آقایون هم که مثل خودم نمیخواستن از این آزمون رد بشن، موافقت خودشون رو اعلام کردن و با هم دنبال یک راننده یا بهتر بگم یک فرشته نجات !! گشتیم که خودروش رو در این جای پارک وحشتناک پارک کنه. به هر ترفندی بود یکی رو راضی کردیم که بیاد اونجا. ولی ایشون گفت: میام ولی نیم ساعت دیگه میرما. چند دقیقه بعد سرهنگ اومد و ما که خیالمون راحت شده بود ، سوار ماشین شدیم و چون بر اساس حرف اول نام خانوادگی نشسته بودیم ، من نفر آخر افتادم و از اونجایی که خیالم از بابت جای پارک راحت بود، هیچ غمی نداشتم.
نکته ایی رو همین جا اعتراف می کنم. با اینکه همه ما دوره آموزش رانندگی رو گذرونده بودیم ولی نمیدونم چرا این جناب سرهنگ که به ما نگاه میکرد، گاز و کلاچ و ترمز رو با هم قاطی میکردیم !! از چهار نفرمون، دو نفر به خاطر سوتی رانندگی رد شدن و یک نفر هم به خاطر زبانی که بیجا باز شد !! آخه یکی نیست بگه مگه تو خودت چقدر تجربه رانندگی داشتی که به اون راننده مسن گفتی : چطوری لاک پشت ؟؟!!
حالا حساب کنید من با دیدن این شرایط و افتضاحات رانندگی این سه نفر در چه تنشی قرار داشتم !! همون اولش یه سوتی دادم که سرهنگ بیچاره ازخنده روده بر شد. خودرویی که ایشون برای آزمون در اختیار داشت ازاین مدل خودروهای پیکان وطنی بود که ترمز دستیش زیر صندلی راننده و کنار در بود. من هم نمیدونستم ایران خودرو اینقدر تنوع توی پیکان لحاظ کرده که یه سری پیکان میزنه ترمز دستیش زیر صندلیه ، و یه سری دیگه هم میزنه که ترمز دستیش نزدیک دنده ماشینه !!. بعدا" که این موضوع رو فهمیدم کلی به این همه تنوع در یک محصول خندیدم.
سوتی من این بود که از جناب سرهنگ پرسیدم :ببخشید جناب سرهنگ این ماشین ترمز دستی نداره که رهاش کنم ؟؟
بالاخره با هزار سلام و صلوات راه افتادم. حواسم به همه جا بود که یه موقع تابلویی رو ندیده رد نکنم و مرتکب خطایی نشم. البته زیر چشمی هم به پرونده ایی نگاه میکردم که جناب سرهنگ داشت یه چیزایی توش مینوشت. حدود یک ربع در خدمت ایشون بودم که گفتن بریم همونجایی که سوار شدی. منم با اطمینان و اطلاع از نقشه خودم دور زدم و با خیال راحت رفتم به مرحله نهایی آزمون.
وای ....
چه صحنه وحشتناکی بود وقتی که دیدم اون راننده جای پارک رو خالی کرده و من باید درست همونجا پارک کنم !! عجب شانسی داشتم . حیف اون همه فسفری که برای این نقشه سوزونده بودم. حالا دیگه مجبور بودم پارک کنم و به هر ضرب و زوری هم بود پارک کردم. خوشبختانه نه به درخت خوردم و نه در جوی آب افتادم!! وقتی سرهنگ گفت : آفرین، ماشین رو خاموش کن؛ خیالم راحت شد که همه چی تموم شده.
پرونده رو داد به من و گفت : مبارکت باشه پسرم، حالا برو پیش سرهنگ آزمون کتبی تا مدارکت رو مهر کنه.