به نام خدا
سلام
در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم. او مرا در مسجد جای داد. آنان نماز جمعه میخواندند (واجب میدانستند). از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولی من نایب خاص او هستم. به او گفتم: امام را دیدهای؟ گفت: نه، ولی پدرم، صدای او را شنیده و جدم، او را دیده است.
سید مرا به اطراف برد. در آنجا کوهی مرتفع بود که قُبّهای در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند. سید گفت: من هر صبح جمعه آنجا میروم و امام زمان را زیارت میکنم و در آنجا ورقهای مییابم که مسایل مورد نیاز درآن نوشته شده است.
من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذیرایی کردند... در مورد دیدن امام زمان(عج) از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممکن است.
دربارهی سید شمس الدین از شیخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسیدم. گفت: او از فرزندانِ فرزندان امام است و بین او و امام، پنج واسطه است.
با سید شمس الدین، گفت وگوی بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم. از او دربارهی ارتباط آیات و اینکه برخی آیات، با قبل بی ارتباط هستند، پرسیدم. پاسخ داد:.... مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآوری کردند. از همین رو، آیاتی که در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط کردند. از همین جهت، آیات را نامربوط میبینی، ولی قرآن علیعلیه السلام که نزد صاحب الامر(عج) است، از هر نقصی مبرّاست و همه چیز در آن آمده است.
در جمعهی دومی که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صدای بسیار زیادی از بیرون مسجد شنیده شد. پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعهی میانی ماه سوار میشوند و منتظر فرج هستند. پس از اینکه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش کردی؟ گفتم: نه. گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقی ماندهاند.