جماران:
نمی توان از حضرت امام خمینی (س) گفت و نوشت اما پای سخنان و خاطرات آیتا... هاشمی رفسنجانی ننشست، و از او نپرسید که امام چگونه زیست؟ چه گفت و چه شنید؟ پیشینه پیوسته و طولانی آیتا... هاشمیرفسنجانی در مناصب مهم اجرایی، شنیدن روایت انقلاب و امام از زبان او از هرجهت جذاب است و رابطه نزدیک او با امام، باعث شد تا پای خاطرات او بنشینیم. در گفت وگوی زیر که با حضور سرکار خانم لیلی بروجردی نوه حضرت امام (س) در ایام چهلم بانوی بزرگ ایران در اردیبهشت ماه سال 1388انجام شده است، گوشهای از این خاطرات را بازگو میکند.
بخشی از گفتگو:
من در کل زندگیم خیلی زیاد همسایه خانم بودم. اول که آمدیم قم بعد از یکسالی همسایه بیت امام شدیم رو در رو، ما در خانه اخوان مرعشی بودیم، خانم هم یخچال قاضی بود، مقابل هم بودیم. درخانه ما مقابل در خانه ای که بعداً حاج آقا مصطفی طرح خانه را جدا کردند و خانه مستقل شد قرار داشت. در آن دوره یادم نیست خانم را دیده باشم در اندرون خانه امام، امثال ما دیگر راهی نداشتیم، سر و کارمان با امام، به عنوان شاگرد و مریدی بودیم، اما در دورانی که امام در زندان و تبعید بودند سر و کارمان مثلاً برای احوال پرسی یا پیغام بیشتر شده بود. به هر حال، یادم نیست قبل از انقلاب با خانم رو در رو شده باشیم...
مثل یک فرمانده!:
من تا وقتی امام بودند اینطور کاری که احتیاج باشد رو در رو با ایشان صحبت بکنیم، نبود، چون اگر کاری بود که حاج احمد آقا یا با آقای بروجردی یا با بستگانی که ارتباط داشتیم مطرح میشد وجواب میگرفتیم، اولین باری که رو در رو صحبت کردیم. درست لحظه فوت امام بود که ما در بیمارستان بودیم، امام وقتی فوت کردند خبر رسید به اندرون، زود خبر رفت یکدفعه صدای گریه خانم ها از اندرون بلند شد، ما سران قوا و شخصیت های مربوطه تصمیم گرفته بودیم آن شب فوت امام را اعلام نکنیم. برای آنکه آن موقع ما هنوز جنگ داشتیم و خطرناک بود، دنیا مطلع بود از کسالت امام، ما میخواستیم مجلس خبرگان را تشکیل بدهیم وضع رهبری را مشخص بکنیم بعد اعلام بکنیم که در این فاصله شیطنت و خبر بدی پیش نیاید. لذا صدای گریه که بلند میشود طبعاً این گریه میرسید، چون مردم دور کوچه جماران جمع شده بودند، جمعیت زیاد بود و سه راهی جماران به پایین مردم بودند، آنجا صحبت شد که یک کسی برود و به خانم ها اطلاع بدهد که امشب نباید چیزی معلوم بشود، حالا حاج احمد آقا اینها خودشان حالشان مساعد نبود کمتر از من آمادگی داشتند، من رفتم.
دقیقاً یادم هست مطلبتان را گفتید که منافقان آمدند تا پشت مملکت، اگر بفهمند حمله میکنند، حالا شاید ما دو سه روز هم نخواهیم اعلام کنیم، حتی این جمله را هم گفتید.
من آنجا خانم امام را رو در رو دیدم و مخاطبم هم ایشان بود چون میدانستم ایشان نفوذ دارند و در خانم های دیگر، صبر ایشان هم بیشتر بود. من گفتم این تصمیم و این مصلحت است که خبر فوت امام بیرون نرود. برایم خیلی جالب بود. خانم مثل یک فرمانده به حضار دستور دادند که خیلی خوب آرام باشید و بگذارید ملاحظات نظام مورد توجه قرار گیرد. این اولین چیزی هست که من یادم است.