به نام خدا
سلام
خب مثل اینکه باید خودم شروع کنم
دیروز روز، روز اصلی خونه تکونی ما بود. سخت ترین کارش هم دستمال کشیدن دیوارها بود که داداشتم زحمتش رو کشید. شاید به نظر چیزی نمییومد. اما همین کار چیزی نزدیک به 12 ساعت طول کشید.
آبجی و مادرم هم رفته بودن تو آشپزخونه و آشپزخونه تکونی میکردن. تا این دستمال رو نزدی به کاشی های آشپزخونه اصلاً باورت نمیشه که اینا هم ممکنه کثیف باشن. اماوقتی دستمال رو میکشی و دودههای یک سال جمع شده رو روی دستمال میینی و روشن شدن رنگ کاشی ها رو، اونوقت باور میکنی که اینجا هم کثیف بوده.
مادرم هم تجربه رو داشت و برای همین سراغ این کاشی ها رفته بود. بعد نوبت یخچال و فریزر بود که باید تمام یخ هاشون آب میشد و یه نفس تازه میکشیدن.
کاش تو این خونه تکونی خونه تکونی دلها هم انجام بشه و یخ روابط بین دلها آب.
راستش برای اولین بار پس از چندین سال این خونه تکونی باعث شد همه ی اعضای خونواده سر یه سفره غذا بخورن و این با ارزش نتیجهی این خونه تکونی بود
بگذریم
خب مثل هزاران خانواده ی دیگه خانوادهی ما هم آپارتمان نشین هستند. برای همین نمیتونستیم فرشها رو خودمون بشوئیم. پس دادیم به این قالی شویی ها.
الان خونهی ما شده خونهای که تازه بهش اسباب کشی کردن .
و قراره خودشو تا عید جمع جور کنه و سالی دیگه رو انشالله همراه هممون سپری کنه.
من مطمئنم که این خونه هم شعور داره و الان خوشحاله از این که یه دستی به سر و روش کشیدیم.
انشالله که اون دنیا در و دیوارش چیزی بد از ما نگن و خاطرات خوب ما یادشون مونده باشه. نمیدونم چطوری شد، خب زبون من هم همین طوریه هست و از این بهتر نتونستم بنویسم.
انشالله اصل مطلب رو تو ایام عید میذارم.
شما ها هم شروع کنید دیگه منتظرم.
حتماً خونه تکونی انجام دادین. بیاین بگین چطوری . بیایین و از خاطرهای که تو این خونه تکونی براتون اتفاق افتاده بگین.
میدونم شما بهتر از من بلدین تعریف کنین. پس زود باشین که منتظرم
زود باشین دیگه