برخوردار و ماجراهایش
در خبر های روزنامه ی چاپ کابل آمده بود:(طبق صلاحدید سازمان ملی جوانان کابل از این بعد زوج های جوان در رقابت ثقیل کنکور از 20 درصد سهمیه برخوردار خواهند بود).
با رسیدن این خبر به اسکولکستان کابلک محمد برخاست و اشاره کرد که استفاده از واژه ی برخوردار در این جا ناپسند است زیرا که درست است که برخوردار بودن از سهمیه صفتی
مثبت است ولی مزدوج شدن یک نوع بلای طبیعی برای او و هم نوعانش محسوب شده
و لذا چون ترکیب عطفی بین این دو برقرار گشته پس استفاده از صفت برخوردار کاری نکوهیده و حساسیت زا می باشد و فضای جامعه را ملتهب می کند.
در
جواب او صدایی از قلی بر آمد که ای محمد دماغو!تو که دم از رعایت قوانین
زبان فارسی می زنی چرا از فاعل جمع برای بیان نظر خود استفاده کرده ای .او در ادامه اذعان داشت:نظر من کاملا مخالف نظر جناب آلو است.
این نیست که ما بگوییم مزدوج شدن دو انسان کاری نکوهیده و
یک نوع بلای طبیعی برای یکی از طرفین عمل مزدوج شدن محسوب می شود من بارها
در انطاق خود این را گفته ام که حکومت ما حکومتی دین پایه و دین ما که عین
سیاست ما و در نتیجه عین ریاضت ما(درس ریاضی)و در نتیجه عین الگوی زندگی ماست بیان می کند که مزدوج شدن نه تنها یک بلای نیست بلکه تتمه کننده ی دین(قرض)ما نسبت به دین ما است.
در
این موقع رضا که بقل دستی قلی بود از جای برخاست و گفت:البته قلی جان شما
به مبحث قوانین متغیری که در اسلام وجود دارند توجه نکرده اید طبق نظر این
جانب که نظر کتاب دین و زندگی سال سوم اسکولکستان هم می باشد این موضوع
جزو احکام ثابت نمی باشد و برای هر زمانی باید با حفظ روح و حقیقت موضوع و هدف اصلی انسان ها که رضای خداست اقدام
شود این است که حال با توجه با توجه به اصل سوم موجود در کتاب معهود ما
مسلمین باید به دنبال فردی آگاه بگردیم تا حکم مرتبط با زمان را اعلام
کند)
بعد از او حاجی که فردی مادی پرست بود اشاره کرد:بابا شما چه کار دارید به درست بودن یا غلط بودنش ...من که دارم میرم جستجوی طرف دیگه ی عمل مزدوج و بعدشم میرم پبت احوال و بعدشم....یوهو حالشو میبرم)
ولی
محمد و قلی و رضا که افرادی حق جو بودند به حرف مادی پرست اهمیت ندادند و
چون محمد و قلی دیدند که حرف رضا حرف حساب است بنابراین هر دو با رضا
موافقت کردند .پس محمد و قلی و رضا آن روز هر سه بعد از اتمام ساعت اسکولکستان
از
اسکولکستان خارج شده و به دنبال حل کننده ی مشکلشان رفتند و اکنون بعد از
گذشت 100 سال آن ها هنوز به دنبال هدف خود در خیابان های کشورکستان گیج و
سرگردان می گردند و کسی از آن ها خبر ندارد.
ام.اس
به نظر شما این داستان یک طنز مطبوعاتی است؟