به نام خدا
آن شب قرار بود شام را از جایى خارج شهر برایمان بیاورند.
وقتى آوردند، دیدیم یخ كرده. با وجود خستگى زیاد، با چند نفر از بچه ها دیگ غذا را بردیم داخل آشپزخانه ى محل اسكان تا دوباره گرم كنیم.
دیدیم دكتر هم آمد داخل آشپزخانه و از ما پرسید اگر كمكى لازم داریم بیاید كمكمان.
خسته و مستأصل گفتیم :نه !آقاى دكتر !شما بفرمایید.الان غذا رامى آوریم!
دكتر بدون توجه به تعارفِ ما آمد تو و شروع كرد به كمك به ما تا غذا را گرم كنیم.
داخل ظرف ها بكشیم و بین دانشجوها توزیع كنیم.
10
در مراسم اختتامیه ى اردوى جنوب، از طرف دانشگاه به اساتیدى كه همراهمان آمده بودند ،نفرى یك لوح تقدیر و یك سكه ى بهار آزادى دادیم.
بعداز بازگشت از اردوى جنوب، دكتر مرا به اتاقش خواست و گفت مى خواهد به واحد فرهنگى دانشگاه كمك كند.
مبلغى معادل بهاى سكه را كه داخل پاكتى گذاشته بود داد دستم.
11
هر وقت دانشگاه از اساتید تقدیر مى كرد، مبلغى پول یا سكه به آنها هدیه مى كرد، دكتر آن را به بهانه هاى مختلف با همان عنوان هدیه به خدماتى ها مى داد.
12
در سال 69-1368 دانشگاه علم وصنعت زمینى را از سازمان تبلیغات خریده بود تا بین اساتید و كارمندان دانشگاه تقسیم كند.
اسم دكتر هم در فهرست بود. اما ایشان از دانشگاه خواست اسمش را خط زده و سهیه اش را به كس دیگرى بدهند.
13
یكى از رفتارهاى جالب دكتر این است كه از زمان شهردارى تا به حال كه رئیس جمهور است، ریالى حقوق از تصدى این پست ها نگرفته. و به همان حقوق استادى دانشگاه كفایت مى كند.
14
دكتر عادت ندارد كارهاى شخصیش را به كسى واگذار كند.
خدماتى ها از خدا شان هست كه دكتر به آنها كار بسپارد. اما بارها شده وقتى مثلا" با تلفن كار دارد و گوشى دور از دسترسش هست، به منشى و خدماتى ها كه آنجا براى انجام وظیفه ایستاده اند، نمى گوید گوشى را به من بده ! خودش بلند شده دور زده . گوشى را برمى دارد !
15
باغبان خانه ى ریس جمهور،خود دكتر است.
توى حیاط خانه اش باغچه درست مى كند.خاك و كود مى ریزد وگل و سبزى و نهالِ درخت مى كارد.
16
دكتر گاهی تسبیح ، انگشتر و حتى كاپشنى كه مى پوشد را هدیه مى دهد.
یعنى مردم نامه مى نویسند. از او مى خواهند. او هم از ما،كارمندانِ دفتر مى خواهد به آدرس درخواست كننده پست كنیم.
براى خودش هم دوباره یكى دیگر تهیه مى كند.
یك بار به شوخى به بچه هاى دفتر گفتم: ریاست جمهورى از لحاظ اقتصادى خیلى به ضرر دكتر بوده .چون دكتر از وقتى رئیس جمهور شده خرج و مخارجش كمتر نشده كه بیشتر هم شده!
17
آن موقع ها كه دكتر شهردار بود، خبرنگارى از ایشان پرسید چرا ازشهردارى حقوق نمى گیرد؟
دكتر گفت چون كارمند دولت است و حقوق استادى دانشگاه براى او كافى است.
خبرنگار: شما فرزند دارید. فرزندان شما نیاز به حمایت شما دارند.
دكتر: هم من و هم همسرم كه فرهنگى است ازدولت حقوق مى گیریم. بسِّمان است.
وظیفه ى ما این است كه هزینه ی تحصیلیشان را فراهم كنیم.كار و زندگیشان باخودشان است.
مگر پدرِمن به من كار و خانه داد. خودم زحمت كشیدم. درس خواندم. كاركردم.
تلاش كردم تا توانستم با زحماتم یك خانه ى قسطى بخرم.بچه هاى من هم خودشان باید تلاش كنند.
18
یك روز دكتر خاطره اى را از دوران جوانیش براى راننده اش تعریف كرد:
به یاد ندارم هیچ وقت به پدرم گفته باشم به من پول بده.
حاجى همیشه خودش پول توى جیب همه ى بچه هایش مى گذاشت.
صبح ها كه بلند مى شدیم ،مى دیدیم پنج تومان-ده تومان توى جیبمان گذاشته.
در دوران دانشجویى ،یك روز مى خواستم كتاب بخرم. پول خرید كتاب صد و پنجاه-دویست تومان بود. غیر از ده تومانى كه حاجى آن روز توى جیبم گذاشته بود،پول دیگرى نداشتم. كتاب هم برایم ضرورى بود.
طبق معمول چیزى از حاجى نخواستم. گفتم توكل برخدا. آمدم بیرون از خانه.
سر خیابان كه رسیدم ، اتومبیل یكى از دوستانم كه قبلا"مبلغی به او قرض داده بودم جلوى پایم ترمز كرد.
گفت: آقا محمود!بیا بالا.
همین طور كه رانندگى مى كرد وصحبت مى كردیم، بدون آن كه من چیزى بگویم،صدوپنجاه تومان گذاشت روى داشبرد و گفت:یادت هست چند وقت پیش صدوپنجاه تومان به من قرض داده بودى؟!
خدا را شكر كردم وپول را گذاشتم توى جیبم.
19
دكتر در هرشرایطى كه هست،سر زمان مقرر باید برود و مادرش را ببیند. زمانى كه پدرش زنده بود، هم همین برنامه را داشت. مرتب بِهِشان سرمى زد. دست خالى هم نمى رفت. میوه یاشیرینى یا....
20
مى خواست برود دیدن مادرش. در مسیر منزل مادر، وانت بارى كه هندوانه ى نوبرانه مى فروخت، دیدند. دكتر از راننده خواست ماشین را نگه دارد. پیاده شد و به سمت وانت بار رفت.اما راننده دید كه دكتر دست خالى برگشت.
از او سؤال كرد كه :آقاى دكتر!پس چرا نخریدید؟
دكتر جواب داد:كیلویى ....تومان مى گفت.گران بود. نخریدم!
21
در زمان شهردارى یك بار دكتر آنفولانزاى سختى گرفته و نتوانسته بود سركار بیاید.
ما؛بچه هاى بهدارى تصمیم گرفتیم به دیدنش برویم.
وقتى داخل خانه اش شدیم، دیدیم آقاى لاریجانى و آقاى ولایتى هم به دیدنش آمده اند.
دكتر روى یك تشك خوابیده بود. گوشه ى اتاق هم یك بخارى كوچك گازى روشن بود.
كف اتاق با فرش ماشینى فرش شده بود.نه ازمیز و صندلى خبرى بود و نه از مبلمان.
از دیدن خانه و زندگى دكتر همگیمان حسابى جا خوردیم.
خانه هاى ما كارمندان شهردارى كه آن زمان ماهى سیصد-چهارصد تومان حقوق مى گرفتیم ،خیلى بهتر از خانهى شهردار تهران بود.