• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن سياسي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
سياسي (بازدید: 779)
دوشنبه 7/2/1388 - 18:41 -0 تشکر 108834
فرزند ملت

به نام خدا

به نام خداى مهربانفرزند ملت

به جاى مقدمه

سخنى با دكتر محمود احمدى نژاد

جناب آقاى دكتر احمدى نژاد!

مى دانیم كه از خواندن برخى از این نوشته ها اعصابتان به هم مى ریزد.شاید لعن و نفرینمان هم بكنیدكه چرا زندگى خصوصى شما را توى ویترین گذاشتیم تا همه ببینند. امّا به ما حق بدهید.

ما، جوانان دانشجوى ایرانى هدفى جز روشن كردن اذهان عمومى نسبت به كسى كه چهار سال رئیس جمهورآنها بوده است، نداشته ایم.

تنها جرم ما اگر دادگاهى تشكیل شود و محاكمه شویم، این است و بس!

در طى این چهار سال، جسته و گریخته ،خاطراتى از كارها و عملكرد شما به گوش مردم رسیده.

 خوش شانسى ما این بود كه صحبتهاى خصوصى پسرتان ،علیرضا با چند نفر از دوستانش ضبط شده و در اختیار ما قرار گرفت. این نوار زوایاى پنهان زیادى از شخصیت احمدى نژاد را برایمان شناساند و تشنه ترمان كرد تا در مورد شما بیشتر بدانیم.

برای همین بچه ها كلى دوندگى كردند تا این گزارش –خاطرات را بدست آوردند. حاصل این تلاش ها؛ مصاحبه با آقایان؛ دكتر لنكرانى؛ وزیر محترم بهداشت كه هنوز روحیه ى دانشجویى خود را حفظ كرده اند، دكتر الهام؛وزیردادگسترى،مهندس فتاح ؛ وزیر نیرو، آقاى رضایى ؛منشى مخصوص شما در شهردارى و ریاست جمهورى،آقاى كریمیان؛ راننده ى شما در شهردارى و ریاست جمهورى، آقایان آشتیانى ، معاون مراسمات و تشریفات ریاست جمهورى و غرقى؛ رئیس رسیدگى به شكایات مردمى ریاست جمهورى و.... بود.

این عزیزان پیه ى خشم، ناراحتى و برخوردتان را به جان خریده و با اصرار و دوندگى بچه ها، حاضر به صحبت در مورد شما شدند.

البته تمام موارد ذكر شده در این كتابچه مستند بوده و حتى كلمه اى ازخودمان ازقول و فعل شما،جناب دكتر ذكر نكرده ایم.

***

حالا با این اقدام ، فقط پیش شما شرمنده ایم.امّا اگر این خاطرات ونكاتِ كارى و رفتارى شما را منعكس نمى كردیم،پیش وجدان و بالاتر خدایمان شرمنده مى شدیم.

خیلى از ما تا به حال شما را از نزدیك ندیده ایم.ولى به شما اعتقاد داریم. و افسوس مى خوریم كه كاش دستمان باز بود و شما را آن طوركه هستید وآن طوركه براى مملكت و مردم خدمت مى كنید،مى شناختیم و به دیگران هم مى شناساندیم.

از انرژى هسته اى و فشارهایى كه سر آن قضیه متحمل شده و مقاومت هایى كه كرده اید تا پشت پرده هاى ساخت و پرتاب ماهواره ى امید و شكوفایى دانشمندان ایرانى كه تا چند سال پیش حتى خوابش را هم نمى دیدیم.

از سهمیه بندى بنزین گرفته تا هدفمند كردن یارانه ها كه باید در دولت هاى قبلى انجام مى شد و شجاعت انجامش را نداشتند.

از سفرهاى استانى و طرح هایى كه تصویب كردید و به نتیجه رسید یا آنهایى كه به خاطر كم كارى و شاید عناد و دشمنى برخى ، تعدادى از آنها به نتیجه نرسید و خون به دل شما كرد، ازسفرهاى خارجى و اقتدارتان در برخورد با اجانب به عنوان نماینده ى ایران ووو....

***

 از خدا مى خواهیم این كتابچه ، تبدیل شود به یك كار فرهنگى از طرف اهل فن براى شناساندن یكى از مفاخر ایران زمین به نام "محمود احمدى نژاد".

جمعى از دانشجویان مستقل دانشگاههاى ایران

ص 8 (در هر صفحه یک خاطره درج شده)

دكتر ارادت زیادى به امام رضا علیه السلام دارد.

تا قبل از عهده دارى شهردارى تهران ، به همراه خانواده اش ،با پیكان مدل پایین و بعدها پژو 504 مدل 1979 میلادى كه هنوزهم اتومبیل شخصیشان همان است، به پاى بوسى امام رضا علیه السلام مى رفتند.

در زمان شهردارى تهران با هزینه ى شخصى، ماهى یك بار به زیارت ثامن الحجج علیه السلام مى رفت. یكى - دو ساعت زیارت مى كرد .به فرودگاه برمى گشت و با پرواز همان روز مشهد-تهران ، بر مى گشت. توقف طولانى مدتِ دكتر در مشهد، زمانى بود كه با خانواده اش مى رفت.

به محض پیروزى در انتخابات ریاست جمهورى و استقرار در مقام ریاست جمهورى  ، اولین كارى كه كرد، رفتن به پاى بوسى امام رضا علیه السلام بود.

اولین جلسه ى هیئت دولت را هم در حرم حضرت على بن موسى الرضا برگزار كرد.

بااین مقدمه كه یكى از دلایل اقتدار و پیشرفت ایران بهره مندى از توجهات امام هشتم علیه السلام است. و ما در اولین جلسه ى هیئت دولت از ایشان كمك مى خواهیم.

9

آن زمان من مسئول فرهنگى دانشگاه علم و صنعت بودم. براى دیدار از مناطق جنگى جنوب ،دانشجوها را به خوزستان برده بودیم.

دكتر هم به همراه یكى-دو نفر دیگر از اساتید به دعوت ما آمده بودند. شب اوّل جاى مناسبى براى اسكان نبود. بچه ها را در سدّ كارون اسكان دادیم. پتو هم به اندازه ى كافى نبود.

آن شب تا صبح من و دكتر نشستیم با هم به صحبت كردن.

انگار یكى از ماها بود. اصلا"به روى خودش نیاورد جایى براى استرحت و پتویى براى گرم شدن ندارد.

***

شب بعد هم براى اسكان دانشجوها به مشكل برخوردیم. بعد از كلى دوندگى بالاخره جایى پیدا كردیم و دانشجوها را اسكان دادیم.

یكى از بچه ها كسالت شدیدى پیدا كرده بود و باید او را به یك مركز درمانى مى رساندیم.

دكتر كه متوجه مشغله ى زیاد ما شده بود،گفت آن دانشجو را براى معالجه به یك بیمارستانى-جایى مى رساند.

وقتى برگشتند، آن دانشجو به دوستانش گفته بود،پول ویزیتش را دكتر ،خودش حساب كرده و به او اجازه نداده دست به جیبش ببرد!

ادامه دارد.....

دوشنبه 7/2/1388 - 18:43 - 0 تشکر 108835

به نام خدا

آن شب قرار بود شام را از جایى خارج شهر برایمان بیاورند.

وقتى آوردند، دیدیم یخ كرده. با وجود خستگى زیاد، با چند نفر از بچه ها دیگ غذا را بردیم داخل آشپزخانه ى محل اسكان تا دوباره گرم كنیم.

دیدیم دكتر هم آمد داخل آشپزخانه و از ما پرسید اگر كمكى لازم داریم بیاید كمكمان.

خسته و مستأصل گفتیم :نه !آقاى دكتر !شما بفرمایید.الان غذا رامى آوریم!

دكتر بدون توجه به تعارفِ ما آمد تو و شروع كرد به كمك به ما تا غذا را گرم كنیم.

داخل ظرف ها بكشیم و بین دانشجوها توزیع كنیم.

10

در مراسم اختتامیه ى اردوى جنوب، از طرف دانشگاه به اساتیدى كه همراهمان آمده بودند ،نفرى یك لوح تقدیر و یك سكه ى بهار آزادى دادیم.

بعداز بازگشت از اردوى جنوب، دكتر مرا به اتاقش خواست و گفت مى خواهد به واحد فرهنگى دانشگاه كمك كند.

مبلغى معادل بهاى سكه را كه داخل پاكتى گذاشته بود داد دستم.

11

هر وقت دانشگاه از اساتید تقدیر مى كرد،  مبلغى پول یا سكه به آنها هدیه مى كرد، دكتر آن را به بهانه هاى مختلف با همان عنوان هدیه به خدماتى ها مى داد.

12

در سال 69-1368 دانشگاه علم وصنعت زمینى را از سازمان تبلیغات خریده بود تا بین اساتید و كارمندان دانشگاه تقسیم كند.

اسم دكتر هم در فهرست بود. اما ایشان از دانشگاه خواست اسمش را خط زده و سهیه اش را به كس دیگرى بدهند.

13

یكى از رفتارهاى جالب دكتر این است كه از زمان شهردارى تا به حال كه رئیس جمهور است، ریالى حقوق از تصدى این پست ها نگرفته. و به همان حقوق استادى دانشگاه كفایت مى كند.

14

دكتر عادت ندارد كارهاى شخصیش را به كسى واگذار كند.

خدماتى ها از خدا شان هست كه دكتر به آنها كار بسپارد. اما بارها شده وقتى مثلا" با تلفن كار دارد و گوشى دور از دسترسش هست، به منشى و خدماتى ها كه آنجا براى انجام وظیفه ایستاده اند، نمى گوید گوشى را به من بده ! خودش بلند شده دور زده . گوشى را برمى دارد !

15

باغبان خانه ى ریس جمهور،خود دكتر است.

توى حیاط خانه اش باغچه درست مى كند.خاك و كود مى ریزد وگل و سبزى و نهالِ درخت مى كارد.

16

دكتر گاهی تسبیح ، انگشتر و حتى كاپشنى كه مى پوشد را هدیه مى دهد.

یعنى مردم نامه مى نویسند. از او مى خواهند. او هم از ما،كارمندانِ دفتر مى خواهد به آدرس درخواست كننده پست كنیم.

براى خودش هم دوباره یكى دیگر تهیه مى كند.

یك بار به شوخى به بچه هاى دفتر گفتم: ریاست جمهورى از لحاظ اقتصادى خیلى به ضرر دكتر بوده .چون دكتر از وقتى رئیس جمهور شده خرج و مخارجش كمتر نشده كه بیشتر هم شده!

17

آن موقع ها كه دكتر شهردار بود، خبرنگارى از ایشان پرسید چرا ازشهردارى حقوق نمى گیرد؟

دكتر گفت چون كارمند دولت است و حقوق استادى دانشگاه براى او كافى است.

خبرنگار: شما فرزند دارید. فرزندان شما نیاز به حمایت شما دارند.

دكتر: هم من و هم همسرم كه فرهنگى است ازدولت حقوق مى گیریم. بسِّمان است.

وظیفه ى ما این است كه هزینه ی تحصیلیشان را فراهم كنیم.كار و زندگیشان باخودشان است.

مگر پدرِمن به من كار و خانه داد. خودم زحمت كشیدم. درس خواندم. كاركردم.

تلاش كردم تا توانستم با زحماتم یك خانه ى قسطى بخرم.بچه هاى من هم خودشان باید تلاش كنند.

18

یك روز دكتر خاطره اى را از دوران جوانیش براى راننده اش تعریف كرد:

به یاد ندارم هیچ وقت به پدرم گفته باشم به من پول بده.

حاجى همیشه خودش پول توى جیب همه ى بچه هایش مى گذاشت.

صبح ها كه بلند مى شدیم ،مى دیدیم پنج تومان-ده تومان توى جیبمان گذاشته.

در دوران دانشجویى ،یك روز مى خواستم كتاب بخرم. پول خرید كتاب صد و پنجاه-دویست تومان بود. غیر از ده تومانى كه حاجى آن روز توى جیبم گذاشته بود،پول دیگرى نداشتم. كتاب هم برایم ضرورى بود.

طبق معمول چیزى از حاجى نخواستم. گفتم توكل برخدا. آمدم بیرون از خانه.

سر خیابان كه رسیدم ، اتومبیل یكى از دوستانم كه قبلا"مبلغی به او قرض داده بودم جلوى پایم ترمز كرد.

گفت: آقا محمود!بیا بالا.

همین طور كه رانندگى مى كرد وصحبت مى كردیم، بدون آن كه من چیزى بگویم،صدوپنجاه تومان گذاشت روى داشبرد و گفت:یادت هست چند وقت پیش صدوپنجاه تومان به من قرض داده بودى؟!

خدا را شكر كردم وپول را گذاشتم توى جیبم.

19

دكتر در هرشرایطى كه هست،سر زمان مقرر باید برود و مادرش را ببیند. زمانى كه پدرش زنده بود، هم همین برنامه را داشت. مرتب بِهِشان سرمى زد. دست خالى هم نمى رفت. میوه یاشیرینى یا....

20

مى خواست برود دیدن مادرش. در مسیر منزل مادر، وانت بارى كه هندوانه ى نوبرانه مى فروخت، دیدند. دكتر از راننده خواست ماشین را نگه دارد. پیاده شد و به سمت وانت بار رفت.اما راننده دید كه دكتر دست خالى برگشت.

از او سؤال كرد كه :آقاى دكتر!پس چرا نخریدید؟

دكتر جواب داد:كیلویى ....تومان مى گفت.گران بود. نخریدم!

21

در زمان شهردارى یك بار دكتر آنفولانزاى سختى گرفته و نتوانسته بود سركار بیاید.

ما؛بچه هاى بهدارى تصمیم گرفتیم به دیدنش برویم.

وقتى داخل خانه اش شدیم، دیدیم آقاى لاریجانى و آقاى ولایتى هم به دیدنش آمده اند.

دكتر روى یك تشك خوابیده بود. گوشه ى اتاق هم یك بخارى كوچك گازى روشن بود.

كف اتاق با فرش ماشینى فرش شده بود.نه ازمیز و صندلى خبرى بود و نه از مبلمان.

از دیدن خانه و زندگى دكتر همگیمان حسابى جا خوردیم.

خانه هاى ما كارمندان شهردارى كه آن زمان ماهى سیصد-چهارصد تومان حقوق مى گرفتیم ،خیلى بهتر از خانه­ى شهردار تهران بود.

دوشنبه 7/2/1388 - 18:45 - 0 تشکر 108837

به نام خدا

سلام

22دختر دكتر، در زمان ریاست جمهورى پدرش به خانه ى بخت رفت جهیزیه اش مثل جهیزیه ى اغلب دخترانى كه پدرانشان كارمند ساده هستند،بود23وقتى دختر دكتر ازدواج كرد ، همه منتظر بودیم از طرف نهاد یك خانه به آنها در همان پاستور بدهند.امّا آنها در یكى از محلات تهران خانه اى اجاره كرده و درآنجا زندگى جدیدشان را شروع كردند.چند بارى دكتر براى دیدن دخترش به منزلشان رفت و هربار ما؛بچه هاى حفاظت توى در دسر مى افتادیم. اینكه باید دكتر را ازمسیرى مى بردیم كه شناخته نشود.وبراى دختر و دامادش از لحاظ امنیتى مشكلى به وجود نیاید.امّا با همه ى اینها باز مردم متوجه شدند .ممكن بود از طرف ضد انقلاب برایشان خطرناك باشد.آن قدر به دكتر فشار آوردیم تا بالاخره پذیرفت آن دو بیایند بنشینند در طبقه ى دوم منزل یكى از كارمندهاى نهاد در پاستور. داماد دکتر ماه به ماه كرایه ى آن جا را به حساب نهاد واریز مى كند.24پدر دكتر مثل مردم عادى زندگى مى كرد.نه محافظى ،نه محل زندگى خاصى .دم در یك چارپایه مى گذاشت. مى نشست روى آن و با مردمِ محل خوش و بش مى كرد.انگار نه انگار كه پدِرِ ریس جمهور مملكت است.25وقتى پسربزرگ دكتر، مهدى وقتِ سربازیش شد ، چون بچه هاى سپاه او را مى شناختند، ارتش را انتخاب کرد تا مثل سایر سربازان خدمت کند.26خط تلفن پسر دكتر، اعتبارى و 0919 است.27براى نماز عید فطر رفته بودم مصلا.آن روز هوا ابرى وبارانى بود. در حین صحبتهاى آقا(مدظله العالى) ، باران شدیدى گرفت.با این كه كارت ویژه داشتم تا در جایگاه مسئولین بنشینم، از آن استفاده نكرده، همراه مردم عادى بودم.با گرفتن باران و به محض تمام شدن صحبت هاى آقا ،هر كس دنبال سرپناهى بود تا كمتر خیس شود.توى آن شلوغى و بدو بدو، همراهِ مردم به هر سمتى كشیده مى شدم.یك دفعه یكى از پشت زد روى شانه ام. برگشتم. دیدم دكتر با دو پسرش هستند.رفتیم نشستیم یك گوشه كه موكت پهن بود تا باران بند بیاید. پسر دكتر كفشهایش را درآورد بگذارد روى هم. دیدم كف كفشش سوراخ است. نگاهم سُر خورد به پایش. جورابش هم خیس خالى شده بود .تا دكتر دید من متوجه پارگى كف كفش پسرش شده ام،سریع كفش را برگرداند.دكتر آن موقع شهردار تهران بود.28زمانى كه فقط استاد دانشگاه بود، همراه سایر اساتید از غذاى سلف دانشگاه استفاده مى كرد.گاهى وقت ها هم كه كلاس نداشت ، براى ناهار به خانه مى آمد.وقتى شهردار شد ، به همسرش گفت:حاج خانم! از این به بعد زحمت شما زیاد مى شود.باید ناهار مرا درست كنى. ببرم سر كار!همسرش هم استقبال كرد.29شهردار كه شد، صبح ها كه از خانه بیرون مى آمد، ظرف ناهارش همراهش بود.بعضى وقتها كه ظرف غذا را فراموش مى كرد،راننده چون عادت كرده بود، از او سراغ ظرف را مى گرفت.آن وقت دكتر از یادآورى راننده تشكر مى كرد. برمى گشت. ظرف را از پشت در برمى داشت و مى گذاشت داخل ماشین.دكتر هنوز هم ناهارش را از خانه اش مى برد.30از وقتى استاندارشده بود ، من هم به عنوان محافظ در خدمت ایشان بودم.مدتى زمانى كه از همراهى من با دكتر گذشت،متوجه شدم ایشان در مراسم و مهمانى ها خیلى كم از پذیرایى ها استفاده مى كند. یك بار به تبعیت از ایشان من هم كمتر از همیشه خوردم.از مراسم كه بیرون آمدیم،دكتر كه متوجه كم خوردن من شده بود، رو كرد به من و گفت:حلالت نمى كنم اگر جایى رفتیم وشما به خاطر من سیر نخوردى!گفتم:این طور كه نمى شود.شما چیزى نخورید وما شكممان را سیر كنیم.

دكتر گفت: مسئولیت من با شما فرق مى كند!

این پرونده همچنان باز است...

باید صبر کرد سحر نزدیک است

سه شنبه 8/2/1388 - 10:9 - 0 تشکر 108922

بسم الله الرحمن الرحیم

احمدی‌نژاد و طلوع قدرت ایران

یک روزنامه فرامنطقه‌ای در مقاله‌ای با عنوان "احمدی‌نژاد و طلوع قدرت ایران"، به بیان تفاوت‌های میان احمدی‌نژاد و موسوی پرداخت و تأکید کرد:

به گزارش رجانیوز به نقل از الشرق‌الاوسط، انتخابات پیش رو تا حدودی با انتخابات قبل از آن تفاوت هایی دارد و قابل توجه‌تر است. هر دو كاندیدای اصلی یعنی احمدی‌نژاد و موسوی، غیر روحانی هستند.

نکته قابل توجه دیگر، شخصیت احمدی‌نژاد است كه از یك طبقه متوسط و كسی است كه به عنوان "مردی از جنس مردم" شناخته می‌شود و اقبال توده مردم را دارد که این در پایان دهه سوم انقلاب قابل توجه است.

از سوی دیگر، احمدی‌نژاد به آنچه كه می گوید عمیقاً معتقد است.

مخالفان احمدی‌نژاد درصدد هستند كه طبقه مرفه را خشنود كنند و دوباره اطمینان غربی‌ها را به‌دست آوردند و هم‌زمان از طرد شدگان اصلی نیز حمایت كنند اما در مقابل احمدی‌نژاد باكی از اینکه مرفهان را از خود ناراضی کند، ندارد. همچنین از افشا و مفتضح كردن غربی‌ها نیز ترسی ندارد. احمدی‌نژاد آنچه را كه رقبایش در محافل خصوصی و تنها در جمع‌های خودمانی می‌گویند، مانند اینکه "اسرائیل باید از نقشه جهان حذف شود" و "نابودی شیطان بزرگ" را در مقابل همگان با صدای بلند و شفاف فریاد می‌زند.

احمدی‌نژاد دقیقاً بر خلاف خاتمی كه دعوت به اجلاس" داووس" و تمجید "گروه بیلدربرگ" برایش بسیار اهمیت داشت، چنین مواردی برای وی اهمیت و ارزشی ندارد.

احمدی‌نژاد این لیاقت را دارد كه آن را به عنوان رئیس‌جمهوری بدانیم كه نخواسته است به "تقیه" و مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی دست بزند.

دو نمونه:

در اولین اظهار نظر در مورد هولوكاست، میر حسین موسوی گفت: «هنگامی كه یك قتل عام رخ می‌دهد، چرا باید آن را انكار كرد؟» این دقیقاً همان پیغام و كدی است كه موسوی به غرب القاء می‌كند كه وی مثل احمدی‌نژاد نیست. در عوض احمدی‌نژاد می‌گوید: «من قانع نشده ام كه هولوكاست واقعاً اتفاق افتاده است و بر سر این موضع خود پافشاری می كند كه این "افسانه" توجیهی است برای بیرون راندن فلسطینیان از سرزمینشان.»

مثال دیگر در مورد برنامه هسته‌ای ایران است:

موسوی با سخن سربسته و فرمول مبهمی می‌گوید: جنبه‌های علمی باید از جنبه‌های نظامی جدا شود. وی با این حرف، نظر خود را درمورد برنامه هسته‌ای درپرده ای از ابهام نگه می دارد. ولی احمدی‌نژاد بسیار قاطع و شفاف بر سر موضع هسته‌ای ایران پافشاری كرده، اعلام می‌كند كه برنامه هسته‌ای را با قدرت تمام ادامه خواهد داد و به هیچ كس اجازه نمی‌دهد كه در مورد برنامه هسته‌ای ایران دخالت كند.

احمدی‌نژاد با ثبت ركوردی بزرگ به صحنه رقابت های ریاست جمهوری وارد شده است. وی در طول 4 چهار سال در تمامی مسائل بدون اینكه فشارهای بین المللی در تصمیم وی خللی وارد كند، با تمام نیرو در مقابل همه‌ی فشارهای غرب ایستادگی كرده است. احمدی‌نژاد توانست با مطرح كردن "افول امریکا"، آن را وادار كند كه از خاورمیانه عقب نشینی نماید.

احمدی‌نژاد با ایجاد روحیه مقاومت در همه جا از افغانستان تا شمال آفریقا و لبنان توانست "طلوع قدرت" ایران را به همگان نشان داده و آن را به سراسر جهان توسعه دهد.

انتخاب شعار "ما می‌توانیم" احمدی‌نژاد با كمی تغییر به "بله، ما می توانیم"‌ از طرف اوباما، رئیس‌جمهور امریکا تبدیل شد و اوباما برای پیروزی از شعار احمدی‌نژاد بهره برد. احمدی‌نژاد دولت بوش را وادار كرد كه طرح پیش‌شرط درگفتگوها با ایران را تغییر دهد. با این عمل، گفتگوهای 1+5 نیز برای متوقف كردن برنامه هسته‌ای ایران به نتیجه نرسید.

موسوی و دیگران امیدوارند كه بتوانند موانع اقتصادی جاری ایران را به‌عنوان اهرمی علیه احمدی‌نژاد به‌كار برند ولی این تكنیك با شكست مواجه شده زیرا ایران بیشترین بهره و سود را با آمدن احمدی‌نژاد از آن خود كرده و اکثریت جامعه ایرانی مطمئن نیستند كسی بهتر از وی بتواند عمل كند.

شكی وجود ندارد كه احمدی‌نژاد همچنان در میان توده مردم پرطرفدار باقی خواهد ماند. امروز احمدی‌نژاد به‌عنوان رئیس‌جمهوری مورد اعتماد كه ادامه دهنده انقلاب بنیانگذار آن است، شناخته می شود و كسانی مثل موسوی و خاتمی یا دیگرانی كه به رهبر فقید انقلاب نزدیك بودند نیز چنین نیستند.

یاحق

سه شنبه 8/2/1388 - 10:13 - 0 تشکر 108923

به نام خدا

31
ما،خدماتى ها تا قبل ازاین كه دكتر رئیس جمهور شود،هیچ عزت وآبرویى در
تشكیلات ریاست جمهورى نداشتیم.
حتى به ما اجازه نمى دادند با كارمندها غذا بخوریم.
مى گفتند بروید یك سالن دیگر !تا چه رسد به سایر امكانات..
ما هرچه داریم از این مرد داریم.
بااین كه اصلا"نمى بینیمش اما از وقتى او به اینجا آمد،
به دستور ایشان در توزیع امكانات فرقى بین ما وكارمندها نیست.
ازصندوق قرض الحسنه گرفته تا مجتمع تفریحى،بن كارمندى و....
32
ما؛ شش نفربودیم كه مدرك كارشناسى ارشدمان دستمان بود.اما هنوزكارى پیدا
نكرده بودیم.
بعد از مدتها این در و آن در زدن، یكى ازبچه ها پیشنهاد داد برویم دانشگاه علم
وصنعت پیش آقاى احمدى نژاد كه یكى از اساتید آنجا بود و ما را هم مى شناخت.
تا شاید او بتواند كارى برایمان دست و پا كند.
رفتیم پیش این استاد.حسابى تحویلمان گرفت.
گوشى تلفن را برداشت. به چند نفر زنگ زد.كلى هم از ما تعریف كرد اما كسى براى ما
كارى سراغ نداشت.تا این كه آخرین نفرى كه استاد با او تماس گرفت،گفت كارى هست
اما دستمزدش پایین و فقط 80 هزار تومان است.كه درحد حقوق یك كارگربود.
چون هر شش نفرمان احتیاج داشتیم، به ایشان گفتیم اشكالى ندارد،مارامعرفى كنید.
استاد، نامه اى نوشت و ما را معرفى كرد.ما هم خداحافظى كردیم و آمدیم بیرون از اتاق.
اما استاد بعد از تلفن آخرى، رفته بود توى خودش.
به خاطر اینكه نتوانسته بود براى ما كار مناسبى پیدا كند،معذب بود.
33
در شهردارى تهران پیرمردى آبدارچى بود كه از زمان قبل از انقلاب آنجا كار مى كرد.
این پیرمرد وقتی می خواست باز نشسته شود،روزهاى آخر حضور در سر كارش،
یك روز دكتر از منشى اش خواست برای او یك
لوح تقدیر و چند سكه ى بهار آزادى تهیه كند.
بعد در جلسه ى شوراى معاونان شهردارى كه در شهردارى تقریبا“ شبیه
هیئت دولت است،از طرف شهردارىازاین آبدارچى تقدیر كرد.
پیرمرد كه تا آن روز نه در رژیم سابق و نه بعد از پیروزى انقلاب كسى از مسئولان
شهردارى تحویلش نگرفته بود، باورش نمى شد،این تقدیر،از او و به خاطر او باشد.
34
مى خواست به طلبه هاى قم كمك بلا عوض بكند.
از یكى از منشى ها خواست تا تعداد طلبه ها را ازحوزه سؤال كند.منشى بعد از
اِعلام آمار طلبه ها، پیشنهاد كرد به جاى آن، مبلغى به صندوق قرض الحسنه طلبه
ها كمك شود تا طلبه هاى نیازمند از آن استفاده كنند.
طرح منشى را بهتر دید. فورى دستور كمك بلا عوض به صندوق، دو برابر آنچه
براى وام در نظر گرفته بود را صادر كرد.
35
در سفر دكتر به حج تمتع، خیلى از مسئولین دلشان مى خواست او را همراهى كنند. امّا
فهرست دكتر جالب بود.كسانى در فهرست دكتر بودند كه حتى خوابش را هم نمى دیدند.
یكى از آنها باغبان نهاد بود كه چون همزمان عازم سفر عتبات عالیات بود،نتوانست
دكتر را همراهى كند!
در آن سفر حِج،همه ى مسافران وكادر پرواز؛ از خلبان وكمك خلبان گرفته تا
مهمانداران وخدمه هاى هواپیما حج واجب به جا آورده وحاجى شدند.
36

پسر كوچك دكتر شش-هفت ساله بود كه نمازخواندن رایاد گرفت.
غروبها مى نشست جلوى تلویزیون. جانمازى را كه پدر و مادر برایش خریده بودند،
پهن مى كرد كنار تلویزیون و همراه نمازى كه از امام پخش مى شد، نماز مى خواند.
همیشه بعد از نماز یك هدیه زیر جانماز انتظارش را مى كشید.
از یك دانه شكلات گرفته تا ماشین اسباب بازى كوچك.
37
بچه ها ى دكتر در هر مقطع از زندگیشان بسته به سن وسالشان از پدریك جور
هدیه مى گرفتند. على رضا تعریف مى كرد كه در مقطع راهنمایى پنج جلد از بیست
و دو جلد دایره المعارف هندسه را از پدر هدیه گرفته بود.
دكتر شب ها كه به خانه مى آمد و على رضا را مشغول حل تمرینات هندسه مى دید،یك
راه حل ساده تر مى داد و او را ذوق زده مى كرد.
چون خودش هم هندسه دوست داشت،هر وقت فرصت مى كرد، با پسر كوچكش مى نشست
به حل تمرینات هندسه!
38
یك بار دكتر به دیدن پدرش رفت.
مادر دكتر براى زیارت به همراه برادر بزرگ دكتربه مشهد رفته بود.
براى همین محافظان و راننده اش هم همراه دكتر به داخل خانه
رفتند. شام همراهان دكتر كه چلوجوجه كباب بود، از سپاه به آنجا آمد.
بچه ها سفره انداختند و مشغول خوردن شدند.اما هر چه اصرار كردند،
دكتر و پدرش سر سفره ننشستند.
با اینكه غذا زیاد هم بود! دكتر صبر كرد.بعد از این كه همراهان دكتر غذایشان را
خوردند، غذایى را كه مادر براى پدر آماده كرده و توى یخچال گذاشته بود،گرم كرد
و با پدرش آن را خوردند.
همزمان با غذاى بچه ها هم نخوردند،كه به خاطر مختصر
بودن غذاى دكتر، بچه ها معذب نشوند!
39
پدر دكتر مرد قاطعى بوده و بچه هایش از او حساب مى بردند.
در عین حال این اقتدار پشتوانه ى خوبى براى بچه هایش محسوب مى شد.
با پدر دكتر رفته بودم زیارت امام رضا(ع).
پیرمرد از هر درى صحبت مى كرد. از گذشته و كارگاه آهنگریش. از بچه هایش.اینكه
همگى خوب وخداترس هستند.امّا بین شان از محمود راضى تر بود.
زمانى كه پدر دكتر از دنیا رفت،من یاد آن سفرمان افتادم.در مراسم ختم،در گوش
دكتر گفتم در سفر مشهد پدرتان مى گفت از شما خیلى راضى است.
از شنیدنش صورت دكتر پر از رضایتمندى شد.
40
مادرش را آورده بوده بودند چشم پزشكى درمانگاهى درنزدیكى پاستور.
دكتر آن روز سرش شلوغ بود و نمى توانست براى دیدن مادرش به درمانگاه برود.
ازیكى ازمحافظ ها خواست تا هماهنگ كند، مادرش را به آنجا بیاورند.
وسط جلسه به دكتر گفتند مادرش آمده.
دكتر رفت. مادرش را همان داخل ماشین دید. قربان صدقه ى همدیگر رفتند و بعد،
مادرش رفت.
بعد از رفتن مادرش دكتر گفت: آدم به هرسنى برسد پیش پدر و مادرش باز هم بچه
است.فرقى هم نمى كند چه پست ومقامى داشته باشد.
41
دکتربه بچه هاى دفتر سپرده، تلفن تنها كسى را كه در تمام ساعات كاریش،حتى در
مهمترین جلسات دولتى هم كه باشد، وصل می كنند،تلفن مادرش است.
دكتر حتی اگر شده، در حد یك سلام و علیك وعذرخواهى از اینكه وسط جلسه است و بعدا"
تماس مى گیرد،به تلفن مادرش پاسخ مى دهد.
42
پسر كوچك دكتر،على رضا در زمان شهردارى دكتر، دبیرستانى بود.
مثل سایر بچه مدرسه اى ها،فاصله ى خانه تا مدرسه را با اتوبوس مى رفت و مى آمد.
بعد از ریاست جمهورى پدرش، بچه هاى سپاه با اصرار برایش محافظ گذاشتند.
یك روز با راننده ى پدرش درددل كرد كه: آن موقع كه با اتوبوس رفت وآمد مى كردم
،بین مردم بودم. ولى الآن گرفتار شدم.كى بشود آن روزها دوباره بیاید.
43
در شهردارى بعد از ظهرها یك عصرانه ى مختصرى مى خوردیم.
دكتر هم با ما سرسفره مى نشست و نان و پنیر و گوجه مى خورد.
یك روز پنجاه هزار تومان به من كه منشى مخصوصش بودم داد و گفت: این مبلغ
براى آن نان و پنیر و گوجه اى است كه بعد از ظهرها مى خورم. این پول را بگذار
براى آن.
هرچه گفتم دكتر روزى یك خورده نان و پنیر و گوجه كه این قدر نمى شود، توجه نكرد.
44
یك روز دكتر 500 هزار تومان پول به من داد و از من خواست آن را به حساب
دولت واریز كنم.
وقتى علتش را سؤال كردم، توضیح داد كه در طول مدت ریاست
جمهوریش براى احترام به مهمانها،به خصوص مهمانهاى خارجى مجبور بوده از
پذیرایى ها استفاده كند.
45
شهردارى براى كارمندان و خانواده هایشان سفر زیارتى تدارك دیده بود. تمام
كاركنان وخانواده هایشان با هواپیما به این مسافرت رفتند جز خانواده ى شهردار
كه دكتر با هزینه ى خودش آنها را با قطار فرستاد.
46
در سفر زیارتى مشهد كه شهردارى براى خانواده ى كاركنان تدارك دیده بود.
همه،حتى خانواده ى دكتر در هتلى اسكان داده شدند كه طرف قرارداد با شهردارى بود.
روز آخر، دكتر صورت حساب مربوط به اسكان خانواده اش را از هتل گرفت و از جیب
خودش پرداخت.
47
براى كار به عنوان منشى دكتر رفته بودم نهاد ریاست جمهورى.
قبل ترها از پذیرایى هاى ریاست جمهورى و بریز و بپاش هاى آنجا زیاد شنیده بودم.
اما در دوره ى ریاست جمهورىِ دكتر احمدى نژاد پذیرایى چایى تلخ با قند بود.
بشقاب بیسكویتى روى میز بود كه هر وقت مى رفتم داخل اتاق دكتر، آن را آنجا مى دیدم.
یك باردور از چشم دكتر روى پوشش نایلونى روى بیسكویت ها یواشكى با روان
نویس یك ضربدر كوچك كشیدم.
مى خواستم مطمئن شوم دكتر واقعا" به اندازه ى یك بشقاب بیسكویت هم از اموال
ریاست جمهورى استفاده نمى كند.
اما هنوز كه هنوز است، سه سال ازریاست جمهورى ایشان مى گذرد و خدمتكارها
هر ماه بشقاب بیسكویت دست نخورده راعوض مى كنند!تاماه بعد كه دوباره بشقاب
جدیدى روى میز بگذارند وبشقاب قبلى را دست نخورده ببرند!
48
بعد از واگذارى استاندارى، اهالى اردبیل وقتى در تهران كارشان به مشكل برمى خورد،
براى حل مشكلشان به دكتر مراجعه مى كردند.
آنهایى كه خانه ى دكتر را مى شناختند مى آمدند خانه ى دكتر.
مهمان ها با خودشان براى دكتر سوغاتى مى آوردند. از عسل سبلان گرفته تا
ماست محلى و...
خانواده ى دكتر از آنها به خوبى پذیرایى مى كردند. اما دكتر اجازه نمى داد بچه
هایش از آن سوغاتى ها استفاده كنند.
مى گفت مهمان ها چون با من كار داشتند، اینها را آورده اند.
وهمه را می بخشید.
49
خانمى كه با همسر دكتر در اردبیل دوستى و رفاقت داشت، موقع بازگشت ازاردبیل،یك
قاب عكس نفیس به اوداد.
یك تخته قالیچه هم دوست مهدى، به او هدیه كرده بود.
هر دوى هدیه ها را در تهران،همسر دكتر به كمیته ى امداد امام اهداء كرد!
50
زمانى كه استاندارى را تحویل داد و به همراه خانواده به تهران برگشت،مردم اردبیل
براى قدردانى از او یك وانت تابلو، قالیچه و فرش دستباف، قاب عكس،كارت تبریك
و...به عنوان هدیه براى دكتر فرستادند.
دكتر از قدر شناسى مردم اردبیل تشكر كرد. امابه جز یک تابلو "وإن یکاد" همه ى هدایا را بخشید.
51
وقتى شهردار بود، در سفرهاى درون شهرى اگر بچه ها بیسكویتى چیزى تعارفش
مى كردند، اول مى پرسید مال اداره است یا شخصى است؟
اگر مال اداره بود، نمى خورد. امّا اگر شخصى بود مى خورد و در اولین فرصت،
پولش را حساب مى كرد.
یك بار منشى مخصوص دكتر از قم برایش دو قوطى سوهان آورده بود. مدتى
گذشت و منشى از این كه یك بار هم كه شده دكتر فراموش كرده با او حساب
كند،خوشحال بود.
دو-سه هفته اى از ماجرا گذشت. یك روز دكتر مهمان داشت. از منشى خواست
براى مهمانش میوه تهیه كند.
بعد از رفتن مهمانها، اورا صدا كرد و پرسید:آن دوقوطى سوهانى كه برایم خریده
بودى، قیمتش چه قدر شده بود؟ بگو با پول میوه هایى كه امشب خریدى، یك جا
حساب كنیم.
52
در دوره ى نهم انتخابات ریاست جمهورى در ستاد انتخاباتى دكتر احمدى نژاد از
لحاظ مالى به شدت تحت فشار بودیم و براى چاپ جزوه و... بودجه اى در اختیارمان
نبود.
بعضى از احزاب پیغام دادند حاضرند كل بودجه ى ستاد را تقبل كنند.
وقتى پیشنهاد آنها را به دكتر منتقل كردیم.
دكتر گفت: از خدا خواسته ام اگر می خواهد این مسئولیت را به گردنم بگذارد
زیر دِین هیچ كسى نباشم و اجازه نداد كمك آنها را قبول كنیم.
53
در زمان شهردارى یك بار در حین كار، دچار افت شدید فشار خون شده،او را سریع
به بیمارستان رسانده بودند.
پزشك معالج كه با دكتر آشنایى داشت، به او گفته بود: چرا این قدر به خودت فشار مى آورى.
بدنت خیلى ضعیف شده. غذا خوب نمى خورى،كم مى خوابى،زیاد كار مى كنى.حداقل
آجیل و خشكبار بخور كه كمى تقویت شوى.
***
هفته اى یك بار به دیدن دكتر در شهردارى مى رفتم.
قضیه ى كسالتى كه براى دكتر پیش آمده بود را شنیدم.
براى دكتر نامه نوشتم كه شما وظیفه دارید مراقب سلامتى خودتان باشید.
در سفر زیارتى هم كه به مشهد داشتم به عنوان سوغاتى برایش پسته خریدم و
همراه نامه به دكتر دادم.
گفت هدیه قبول نمى كند. متوجه دلخورى من شد.
پسته ها را گرفت. ریخت داخل ظرفى كه روى میزش بود. از دفتر آمد بیرون. داد
به آبدار چى شهردار.
گفت آقاى.... از مشهد سوغاتى آورده. بین بچه ها پخش كن.
همه از آن پسته ها خوردند،سه چهار تا ته ظرف پسته مانده بود كه آنها را
هم خودش خورد.
چند روز بعد توى دانشگاه دكتر را دیدم. یك روز در هفته براى تدریس مى آمد.
دست كرد توى جیبش. یك مشت نخودچى كشمش در آورد وگفت: من حرف شما
را گوش كردم.اینها را خانمم تهیه كرده. خودت بخور.به بچه ها هم بده.
54
وقتى دكتر به ریاست جمهورى انتخاب شد، مى خواست در همان منزل شخصیش
در نارمك سكونت كند.
از لحاظ امنیتى به ایشان چنین اجازه اى داده نشد. براى همین مجبور شد به پاستور
بیاید.
آنجا هم یكى از خانه هاى قدیمى را براى سكونت انتخاب كرد كه گویا در سالهاى
ریاست جمهورى آیت ا... خامنه ای،خانواده ى ایشان هم آنجا سكونت داشتند.
ما بچه هاى محافظ منتظر بودیم دكتر سفارش خرید وسایل زندگى نو را براى خانه ى
جدید به نهاد ریاست جمهورى بدهد.
امّا دكتر مختصرى وسایل زندگى از منزل مادر خانمش كه گویا بلااستفاده مانده بود،
به خانه ى پاستور آورد.
تنها خریدشان در این خانه آن هم با هزینه ى شخصى؛یك اجاق گاز ایرانى بود.

55
در انتخابات ریاست جمهورى سال 1384 برخى رقباى دكتر انواع تخریب ها را علیه
ایشان داشتند.
حتى شابع كرده بودندكه آقا فرموده فلانى بیاید و فلانى نیاید!
عید آن سال براى دكتر و خانواده اش مشخص شد همه ى این حرف ها دروغ بوده.
امّا تخریب ها شدت بیشتر ى گرفت.
در این میان حتى بچه هاى دكتر به شدت تحت فشار روانى قرار گرفته بودند،
امّا دكتر آن قدر به خدا توكل داشت كه مصمم و
استوار در مقابل همه ى هجمه ها ایستاده و حتى به خانواده اش هم خود او آرامش
و انرژى مى داد.
این هجمه ها با ریاست جمهورى او هم به پایان نرسید.
امّا حالا دیگر دكتر و خانواده اش عادت كرده اند.
گاهى بچه هایش شایعه اى را كه علیه او راه افتاده براى پدر تعریف مى كنند و
همگى به آن مى خندند.
56
درجریان انتخابات 1384دكتر به شدّت از طرف هواداران رقباى انتخاباتى
تخریب مى شد.در یكى از جلساتآقاى محتشمى پور به این توهین هایى كه به
دكتر مى شد با تعریف خاطره اىاعتراض كرد:زمانى كه آقاى خاتمى كاندیداى
ریاست جمهورى شد،من براىسخنرانى به اردبیل رفتم.
در دانشگاه اجازه ى سخنرانى به من ندادند. با معاون سیاسى هماهنگ شد كه
در مسجدى سخنرانى برگزار شود.
امّا آنجا هم نگذاشتند.به ناچار به دانشجوها گفتم برویم در پارك مجاور اینجا صحبت كنم.
خلاصه جلسه ى سخنرانى در پارك برگزار شد و دانشجوها متفرق شدند.
مانده بودم تك و تنها. نمى دانستم چه كار كنم. نه جایى را مى شناختم و نه كسى را. یك
دفعه دیدم آقایى به طرفم مى آید.
آمد با من دست داد و گفت من احمدى نژاد،استاندار اینجا هستم.شنیدم با شما
برخورد مناسبى نشده، ناراحت شدم.اگر ممكن است امشب را بیایید خانه ى ما.
مرا به اصرار به خانه شان برد. شام هم مهمان سفره ى خانواده اش بودم.
شب را آنجا ماندم و فردا مرا راهى تهران كرد. با وجودى كه مى دانستم از
طرفداران ما نیست.امّا مرا حسابى تحویل گرفت

سه شنبه 8/2/1388 - 10:14 - 0 تشکر 108925

بسم الله الرحمن الرحیم


58
براى اجلاس نماز به اراك رفته بودیم. مردم كه متوجه حضور دكتر در شهرشان
شدند، براى دیدن ایشان هجوم آوردند.
دكتر كه در دیدارهاى مردمى حاضر نیست حتى كوچك ترین ضرر و زیان مالى به
كسى برسد، در آن شلوغى كه محافظان كلافه شده بودند، خم شد. لنگه كفشى از
روى زمین برداشت. داد به یكى از محافظان تا صاحب كفش را پیدا كند.
او هم كفش را بالا گرفت و آن قدر نگه داشت تا صاحبش پیدا شد.
59
در همان سفر بالاخره محافظان دكتر راهى پیدا كردند و از حلقه ى جمعیت، دكتر
را بیرون آوردند.
سوار اتومبیل كه شدیم، یك دفعه زنى بچه به بغل آمد سمت اتومبیل. بلند بلند مى گفت
نامه دارد.
دكتر از راننده خواست بایستد. اما او توجه نكرد.این دفعه سرش فریاد كشید.
مجبور شد بایستد.
زن تا نامه اش را دست دكتر بدهد، دوباره جمعیت ریختند دور دكتر و....
باز روز از نو روزى از نو.
60
به خاطر اینكه دكتر در دیدارها خودش را قاطى مردم مى كند و از آنها دورى نمى كند،
محافظان دكتر همیشه در كنترل اوضاع مشكل دارند و فشار زیادى به آنها مى آید.
به خصوص كه به سفارش دكتر حق برخورد فیزیكى با هیچ كدام از مردمى را كه براى
دیدن دكتر هجوم مى آورند ندارند.


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.