• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
زن ریحانه آفرینش (بازدید: 6702)
دوشنبه 15/7/1392 - 22:17 -0 تشکر 665030
چی شد چادری شدم؟!!(خاطره ها)

 امام على علیه السّلام فرموده اند : پوشیده و محفوظ داشتن زن مایه آسایش بیشتر و دوام زیبایى اوست .
غرر الحکم(5820)




http://khaterechador.blogfa.com/

دوشنبه 15/7/1392 - 22:19 - 0 تشکر 665032


چی شد چادری شدم: عروسکهایم چادری بودند



یادمه از 4-5 سالگی اصرار داشتم چادر سرم کنم. یه جوری هم رو می گرفتم که انگار 60 ساله چادر می پوشیدم. همیشه مادرم اون زمانو توصیف می کنه ...

هرچی مامانم می گفت هنوز کوچیکی لازم نیست چادر بپوشی گوشم بدهکار نبود.

حتی از همون کلاس اول یه چادر گل دار داشتم که با اون می رفتم مدرسه ...

دقیق یادم نیست ولی فکرکنم تقریبا 7 یا 8 سالم بود که خیلی به مامانم اصرار کردم چادر مشکی برام بگیره ... مامانم مدام می گفت همین چادر گلدار هم خوبه مهم اینه که چادر بپوشی ولی من می خواستم مثل بزرگتر ها باشم با چادر مشکی ... بالاخره برام تهیه کرد ...

خودم که احساس غرور می کردم باهاش ... ولی بشتر تاثیرش رو اطرافیان بود که دیگه به چشم یه بچه 7-8 ساله بهم نگاه نمی کردن ... بیشتر برام شخصیت قائل می شدن!!!

عاشق اون روزها هستم.

خلاصه خداروشکر از وقتی که یادم میاد به چادر علاقه داشتم. هیچ وقت هم نشده که با خودم یا به دیگری بگم کاش نباید چادر سرم می کردم. چون چادرم رو مثل یکی از اعضای بدنم می دونم. هیچ وقت شده بگید کاش چشم نداشتم؟!!!!!

یه چیز رو که خودم تجربه اش رو دیده ام اینکه دختر بچه ها تو سن 3-4 سالگی خیلی به حجاب علاقه دارن، حتی شده یه پارچه ساده میندازن رو سرشون و یه عروسک بغلشون می گیرن ... این پدر و مادر ها هستن که با رفتارشون این علاقه رو جهت می دهند، تثبیتش می کنند یا با خندیدن و مسخره کردن یا استفاده از یک سری الفاظ که برای خودشون معنی شوخی داره اما برای بچه ها معنی نفی کردن میده اونو ضد ارزش جلوه می دهند! بعد وقتی دخترشون به سن تکلیف رسید، اگر همون ها بخوان به زور محجبه ش  کنن و چادری اش کنند ممکنه در سن های بالاتر دلزده بشه.

برای من اینطور نبود،  یادمه تو بچگی اگه مامانم برام عروسک می ساخت براش چادر هم می دوخت! نوع نگاه مادرها و رفتارشون و سبک زندگی شون می تونه خیلی موثر باشه بر علاقه دخترها به حجاب و حجاب برتر . حالا اگر مادری خودش علاقه نداشته باشه...  

دوشنبه 15/7/1392 - 22:19 - 0 تشکر 665034


 چی شد چادری شدم: دختر کوچولوی چادری من


7 ساله بودم. یه خواهر بزرگتر از خودم داشتم که سعی میکردم همیشه مثل اون باشم وقتی چادر مشکیش رو سرش میکرد اونقده دوست داشتنی تر میشد که آرزوم بود یه روز مثل خواهرم چادری باشم چون فکر میکردم دخترا احترام شون ، عزت و بزرگی شون، وقار شون به حجاب و چادریه که سر میکنن

برا همین به مامانم گفتم مامان جون دوست دارم چادر داشته باشم


اولاش مامان می گفت هنوز زوده چادر میپیچه دور پات میخوری زمین، بزار وقتی بزرگتر شدی خودم برات یه چادر میدوزم


از اونجایی که دختر لجباز و یکدنده ای بودم، هر شب کارم گریه و زاری و التماس بود تا برام چادر بدوزن و با چادر از خونه برم بیرون

یه روز که خیلی از دست مامانم ناراحت بودم و میخواستم به حرفم گوش کنه به عروسی یکی از اقوام نزدیک نرفتم هرچی مامان گفت دختر بیا بریم خونه تنها میمونیاااااااااا. گوش ندادم که ندادم . مجلس عروسی که خیلی دوست داشتم برم ، نرفتم اونم بخاطر چادر. آخه راه دیگه ای نبود که باور کنند واقعا چادر رو دوست دارم


مامانم و خواهر کوچکترم رفتن .. من تنهاموندم


اولش گریه م گرفت به خودم گفتم دیوونه چرا نرفتی؟؟!! عروسی بود !!! خوش میگذشت... اما بعدکه یکم گذشت گفتم عیبی نداره مامان برگرده خونه حتما یه چادر برام میدوزه و سرم رو به مرتب کردن اتاقم گرم کردم.


وقتی مامانم برگشت خونه،  رفت سراغ صندوق پارچه هاشو یه پارچه خوشکل انتخاب کرد و برام یه چادر رنگی دوخت(من دوست داشتم چادر مشکی باشه که رنگی از آب در اومدیه چادر با پارچه زمینه طوسی رنگ و گلهای سفید و صورتی) اونقده خوشحال شدم که وقتی مامانم صدام زد و گفت بیا اینم چادر دیگه از این کارا نکنیاا (لجبازی و قهر) من با خوشحالی چادرو گرفتم و سرم کردم .


 یادمه اوایل با چادر میخوابیدم از بس که دوسش داشتم . اولین روزی هم که با چادر رفتم مدرسه همکلاسیام کلی مسخرم کردند و خندیدند و بهم میگفتن خاله پیره زن چادر سر کرده


از اونجایی که من دختر مغروری بودم اولش چیزی نگفتم بهشون ، ولی ساعت آخر کلاس طاقت نیاوردم و  رفتم رو میز ایستادم و بلند داد زدم من با این چادر خوشگل شدم شماها حسودی تون میشه بهم

دوتا از همکلاسیام که دختر خوبی بودن از فردای اون روز با چادر اومدن مدرسه که شدیم سه تا دختر چادری .... خیلی خوشحال شدم چون دیگه تنها نبودم همین کارم باعث شده بود که مدیر مدرسه  موقع صبحگاه منو به همه معرفی کنه و بهم هدیه بده و بگه این دختر گلم اولین دانش آموزیه که تو مدرسه چادر سر کرده ... هنوزم که هنوزه صدای کف زدن بچه ها تو گوشمه هیچوقت یادم نمیره چقدر کف زدناشون طول کشیده بود .


حدود دو ماه بعد مادرم چادر مشکی خودش رو برام کوتاه کرد و از اون به بعد با چادر مشکی رفتم .وقتی چادر مشکیم رو سر کردم احساس کردم خیلی بزرگ شدم بزرگتر از سنم. اخه وقتی با چادر مشکی رفتم مدرسه همه بچه ها دروم جمع شدن و بهم گفتن خوش به حالت چادر مشکی داری ...


من فکر می کنم دخترا از بچگی ذاتا چادر و حجاب رو دوست دارن و حتی تو بازیاشون با چادر مامان شون بازی میکنن این نشونه اینه که حجاب رو میپسندن و دوسش دارن .بستگی به خانواده البته مادر داره که حجاب و نوع پوشش مخصوصا چادر رو چطور برای دخترش توضیح داده باشه و چطور اون رو علاقه مند نگه داره .


چادرم رو دوسش دارم چون خودم به این نتیجه رسیدم با چادر پوششم کاملتره خدا رو شکر حتی یکبارم فکر اینکه بدون چادر جلو نامحرم برم تو ذهنم خطور نکرد. اینم رو بگمااااا مامانم هر بار به هر بهونه ای برام یه هدیه کوچیک میخرید و با خنده بهم میداد و میگفت: دختر کوچولوی چادری من .. نمیدونین چقدر از این جمله مامان ذوق مرگ میشدم


این کارش باعث میشد چادر رو بیشتر دوسش داشته باشم.


یادمه 10 ساله که بودم شوهر خاله م اومده بود خونه مون مهمونی و من با چادر رفته بودم پیشش. کلی اخم کرد بهم و گفت این چیه سرت کردی میترسی بخورمت این اداها چیه از خودت در میاری!


میدونستم خیلی بهش برخورده بود و مطمئن بودم تلافیشو سرم در میاره. همین کارم کرد برا خواهر کوچکترم یه جفت کفش خوشکل هدیه خرید ولی برا من هیچی نخرید و حتی بهم گفت تو مثل خاله پیره زنا هستی تا زمانی که با چادر میای پیشم برات هیچی نمیخرم.


مثلا میخواست دلم رو بسوزونه 


منم کم نیاوردم ضمن رعایت احترام با صدای بلند بهش گفتم من هیچوقت برا خاطر خوب بودن شما با من و هدیه.. چادرم رو بر نمیدارم . حالا که فکرشو میکنم بچه بودم چقدر جسارت داشتم از خودم بیشترخوشم میاد.


به هر حال از هفت سالگی ام من و چادر مثل دو تا دوست صمیمی باهمیم و آبرویی که دارم از همین چادرم میدونم و همیشه از خدا خواستم که مثل روز اولی که چادرم رو باعشق و علاقه سرم کردم دوسش داشته باشم و هیچوقت از خودم دورش نکنم .

دوشنبه 15/7/1392 - 22:20 - 0 تشکر 665035


 چی شد چادری شدم: از شوق کودکی تا زندگی در جوانی


یه شب بارونی بود و من خونه مادربزرگم بودم و داشتم مشق می نوشتم ، اون موقع کلاس دوم ابتدایی بودم، مادربزرگ دوستم اومد اونجا. یه قواره چادر مشکی ام همراهش بود ، نشون مادربزرگم داد گفت اینو اوردم دخترت برای نوه ام چادر بدوزه، مادربزرگم گفت خوب نوه ات رو هم می اوردی اندازه اش رو بگیره!


مادربزرگ دوستم به من اشاره کرد گفت هم قد و قواره ی نوه شماست رو سر همین اندازه بگیر، من بلند شدم  عمه پارچه چادر رو گذاشت روی سرم اندازه گرفت و برید ، همون موقع با چرخ خیاطی دستی اش شروع کرد به دوختن بعد که تموم شد دوباره به من گفت وایسم تا چادر رو اندازه کنه، من وایسادم چادر رو سرم کرد.


مادربزرگ دوستم گفت خیلی خوب شد دستت درد نکنه ، چادر رو از سر من در اورد تا کرد و رفت. وقتی رفت من بغض کردم ، می خواستم گریه کنم بگم منم چادر می خوام که در همین حین عمه ام یه نگاه به من کرد و گفت چرا ناراحتی ، نکنه توام دلت چادر می خواد ؟


اینقدر بغض کرده بودم نمی تونستم حرف بزنم، مادربزرگم به عمه گفت پاشو اون چادره که تازه دوختی بیار ، بنداز سرش و براش اندازه کن ، عمه ام رفت چادر خودشو اورد منو بلند کرد ، چادر رو کرد سرم اندازه زد و برید، یه کشم برای چادر دوخت و من پوشیدم.


مادربزرگم گفت :*دیگه دخترمون خانوم شده!* 


اینقد خوشحال بودم که خدا می دونه ، تا صبح از ذوق اینکه می خوام با چادر برم مدرسه خوابم نمی برد، چادرمو تا کردم گذاشتم بالای سر ، هیچ وقت ازخودم جداش نکردم ، از اون سال ، مادربزرگم هر سال یه قواره چادر مشکی برام می خره و عمه ام برام برش می زنه.


پ ن : من با چادرم بزرگ شدم ، درس خوندم ، کار می کنم و کلا با چادرم زندگی می کنم ، تو گرمترین و سردترین هوا هم باهاش اذیت نشدم چون چادر مثل یه عضوی از وجود من شده آخه آدم که از عضوش خسته یا اذیت نمیشه.

دوشنبه 15/7/1392 - 22:20 - 0 تشکر 665037


چی شد چادری شدم: من به زور چادری شدم!



تا جایی که یادم هست به زور چادری شدم! خیلی خیلی به زور ... !

خاطرم هست از اول ابتدایی با خواهرم مدرسه که می رفتیم، او از من بزرگتر بود و چادر سر می کرد و من همیشه حسرتش را می خوردم. از تابستان سال دوم شروع کردم خواهش و تمنا که من هم چادر می خواهم. اما چون از نظر مادرم هنوز خیلی کوچک بودم و توانایی جمع و جور کردن چادر را نداشتم مدام وعده می دادند که باشد برای بعد از سن تکلیف!


مدرسه ها باز شد و علی رغم تمام تلاش هایم خبری از چادر نشد!


یک شب عمه و دختر عمه ام به خانه مان آمده بودند، دختر عمه ام چادر نو خریده بود. همانجا سر کرد و چادر قدیمی ش در خانه ی ما جا ماند!

آن شب فکری به ذهنم رسید. می دانستم پدر و مادرم حساس هستند که از وسایل دیگران بی اجازه استفاده نکنم. من هم با علم به این حساسیت، صبح چادر را بدون اجازه برداشتم و با خواهرم باهم رفتیم. بیرون از خانه چادر را سر کردم. خوب یادم هست وقتی کنار خواهرم با چادر راه می رفتم چنان احساس بزرگی می کردم که حقیقتا متصور بودم روی ابرها راه می روم!


تا اینجا نصف نقشه ام عملی شده بود.


...


هنگام برگشت، با چادر وارد خانه شدم. پایم را محکم زمین گذاشتم و گفتم تا وقتی برایم چادر تهیه نکنید با این چادر خواهم رفت!

و از فردای آن روز تا به حال رسما چادری شدم. با چادر خودم! 

امیدوارم به حق آبروی حضرت زهرا(س) تا ابد برای هم آبرو باشیم..



دوشنبه 15/7/1392 - 22:21 - 0 تشکر 665039


 چی شد چادری شدم: تدبیرهای مادرم



بسم الله الرحمن الرحیم

مثل خیلی دیگه از چادری ها توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم ولی فرق من با بقیه شاید تو این بود که تک دختر بودم و همیشه از بچگی یادمه روزها کلی با مادم حرف می زدم


در واقع چون خواهری نداشتم که با هم بازی کنیم و توی کوچه هم نمی رفتم برای بازی معمولا یا خودم با خودم بازی می کردم یا با مادرم حرف می زدم به خاطر همین میشه گفت با هم دوست بودیم و مادرم همیشه برام مثل یک دوست و راهنمای امین بود که این توی تربیت بچه خیلی مهمه اینکه مادر برای بچه اش از خدا بگه از اهمیت حجاب و دلیلش، از نماز و دلیلش و...، اینا خیلی مهمه


من قبل از اینکه به سن تکلیف برسم وقتی میخواستیم بریم بیرون چادر سرم می کردم یادمه اولین باری که چادر پوشیدم، خاله ام و دختر خاله هام کلی ازم تعریف کردن  و من کلی کیف کردم.


ولییییییی وقتی میرفتیم توی مهمونی چون فوق العاده شیطون بودم و هم بازیهام هم توی مهمونیها غالبا پسر بودن بعد از یه کمی بازی که گرمم میشد یکهو می دویدم طرف مادرم و بهش می گفتم: مامان خیلی گرمم شده میشه چادرم رو در بیارم؟ و همیشه مادرم می گفت تو که به سن تکلیف نرسیدی درش بیار. و من درش میاوردم بعد از مدتی برای روسری ام هم همین اتفاق می افتاد.


همیشه این تو گوش من بود که چون به سن تکلیف نرسیدم چنین اجازه ای دارم. سن تکلیف برای من یک مساله ی مهم و جدی بود. مادرم میگه که شوهر عمه ام همیشه بهش ایراد می گرفته که شما که اینجوری میکنی نمیتونی بعدها ازش بخوای حجاب داشته باشه. ولی مادر از من مطمئن بود. همینم شد و و من به محض اینکه به سن تکلیف رسیدم حجابم رو کنار نگذاشتم که هیچ، خیلی هم حواسم بهش بود یعنی هیچ کس یک تار موی من رو هم نمی دید جالبه وقتایی که خونه فامیلا می خوابیدم از ترس اینکه نامحرم توی خواب موهام رو نبینه شبا هم با مقنعه می خوابیدم.


البته تا دوران ابتدایی جسته گریخته چادر نمی پوشیدم و توی مهمونی ها برای بازی شاید درش می آوردم ولی دیگه از پنجم ابتدایی و یا اول راهنمایی دیگه هرگز چادرم رو کنار نگذاشتم و کلا همه منو به حجاب سفت و سخت میشناختن حتی همون شوهر عمه که به مادرم ایراد میگرفت منو خاله سوسکه خطاب می کرد.


چادر دوست من شده بود و باقی موند با چادر احساس خوبی داشتم و همیشه دوستش داشتم و خدا رو شکر هنوز دارمش و بهش افتخار میکنم خیلی وقتا هم شده که همین چادر منو از خیلی خطرات و حتی اشتباهات بازداشته و کمک کرده . چیزی که من فکر می کنم باعث شد من اینقدر مقید به حجاب کامل باشم حیایی بود که مادرم در وجودم نهادینه کرده بود یعنی وقتی من کوچیک بودم هیچ وقت منو بدون جوراب شلواری جایی نمیبرد و میگفت حیای بچه وقتی بریزه دیگه ریخته و کاریش نمیشه کرد و یا وقتی می خواستم حجاب داشته باشم هیچ وقت مثل بعضی دختر کوچولوها چتری هام رو بیرون نمیزاشت و می گفت بچه باید از اول یاد بگیره که درست حجابش رو رعایت کنه و به نظر من این مسائل خیلی مهم بود.


اول از خدای مهربونم ممنونم که توی این سالها کمکم کرده و هوامو داشته و دوم از مادر خوبم برای همه زحماتی که برای تربیت من کشیده تشکر می کنم و تا اخر عمرم دعا گویش هستم.


و یک مساله ی مهم اینکه همه ما همیشه و تا ابد مدیون الطاف رحمانی ائمه طاهرین هستیم و خواهیم بود به عنوان مثال عشق به ابا عبد الله و چادر خاکی مادرش زهرا و خواهرش زینب قطعا توی حفظ چادر ما تاثیری شگرف داشته و حضور دائمی محسوس و غیر محسوس امام مهربانی ها امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف قطعا و یقینا یکی از مهمترین عوامل هست کافی ست از این سرچشمه های نور رو برنگردانیم و دست مهربان یاری شان را پس نزنیم


از همه التماس دعای خیر دارم



دوشنبه 15/7/1392 - 22:21 - 0 تشکر 665041


چی شد چادری شدم: تحقیق کردم و عاشق شدم



سلام

منم چند وقته با وبلاگ شما اشنا شدم و صد البته از بخش نظرات وبلاگ تو فقط لیلی باش این اشنایی بیشتر شد و بالاخره امروز تصمیم گرفتم خاطره چادری شدنم ر و بنویسم

سالروز روز عفاف و حجاب هم مبارک

پدر و مادرم مذهبی خیلی شدید نبودن ولی نماز و قرآن و روزه شون سرجاش بود و حجاب ما هم در حد مانتو و روسری کامل  بود. پدرم چادر دوست نداشت و مادرم هم میگفت تو جوونی که چادر سر میکردم به خاطر قد بلند و باریکم بیشتر جلب توجه میکردم و خلاصه چادرش رو برداشته بود.


من هم در درونم چادر رو دوست داشتم و به همه چادری ها ا حترام میزاشتم  ولی به خاطر نظر والدینم اصلا بهش فکر نمیکردم  فقط هر وقت مسجد یا زیارت یا قبرستان می رفتیم من و مادرم چادر سر می کردیم و البته روزهای تاسوعا و عاشورا  هم همینطور


تو دوران راهنمایی مدرسه ای که میرفتم چادر اجباری بود ولی فقط برای رفتن به مدرسه چادر سر میکردم خلاصه گذشت تا اینکه موقع ازدواج همسرم تو دوران اشنایی بهم گفت که دوست داره همسرش چادری باشه البته او هم این نظر رو نه از روی دین بلکه از روی غیرت و سنت خانوادگی می گفت.


ما هم بعد از ازدواج به خواست همسرمون چادر سر کردیم اونم از نوع ملی اش که مثلا دست و پا گیر نباشه خانوادم خیلی موافق نبودن و فقط به خاطر خواست همسرم چیزی نمیگفتن.


بعد تولد پسرم ، مادرم اینا همه گفتن برات دست و پا گیره و با بچه نمیشه چادر سر کرد و میفتی و از این حرفا و منم که چادر رو از روی عقیده و باور سر نکرده بودم خیلی راحت برِش برداشتم و همسرم هم حرفی نزد.


تا اینکه دو سال پیش با یه استاد مذهبی  آشنا شدم که حرفاش خیلی به دلم می نشست


اولین باری که آن استاد را دیدم در مکانی بود که برای رفتن در آنجا باید چادر سر می کردم و بعد اون هم چندباری که دیدمشون همیشه با چادر میرفتم بهشون گفته بودم که بعد ازدواج به خواست همسرم چادر سر کردم ولی هیچ وقت نگفته بودم دیگه الان چادری نیستم.


ایشان هم فردی بود که با اجبار و اکراه مخالف بود و همیشه به همه میگفت حق ندارید به زور چادر سر کسی کنید . همیشه تو حرفاشون غیر مستقیم جوری از چادر حرف میزدن که ادمو تکون میداد همیشه میگفتن این حجاب شما حجاب زهرا  و زینبه  و ....


بعد اون اشنایی و بعد اون مباحث معرفت نفس و آشتی واقعی با خدا و ائمه مخصوصا امام حسین و امام زمان کم کم به فکر فرو رفتم و می دیدم در درونم عشق به حجاب برتر آرام آرام شعله می کشد.


اولین بار وقتی تصمیم گرفتم چادر بزارم همسرم گفت که جو گیر شدم و دوباره دو روز دیگه برش میدارم گفت که این چادر گذاشتنت فایده نداره بخاطر حرفای فلانیه و برای من ارزشی نداره، اون موقعی که من بهت گفتم بزار توجه نکردی و بهونه اوردی... آخه من همیشه به همسرم میگفتم چادری که از روی زور باشه و اعتقادی پشتش نباشه به درد نمی خوره ممکنه روی سر باشه ولی ازش حفاظت نمیشه رها میشه، بهش بی توجهی میشه، من اینجوری دوست ندارم و... هر چند همون موقع هم چادرم باز نمیزاشتم مثل خیلی ها، ولی خب با عشق نبود.


خلاصه وقتی دیدم همسرم همش مسخره میکنه باز چادر رو برداشتم اینبار چادری شدنم یکی دو روز بیشتر طول نکشید و کسی متوجه آن نشد.


اما این قضیه مرا رها نمی کرد شروع کردم به تحقیق در مورد برتری چادر برای اینکه قلبم مطمئن بشه برای اینکه نکنه تصمیمم واقعا به خاطر جو گیر شدن باشه و دوباره دو روز دیگه به یک بهانه ای یا به با هر حرفی دلمون بزنه.


این بار کلی اینترنت رو بالا پایین کردم، کلی از دوستان چادری کمک گرفتم.


توی تحقیقاتم متوجه شدم چادر حجاب حضرت مادر بوده، اینکه ازش محافظت میکردن، اینکه چادر حجاب حضرت زینب بوده و اینکه فرزندان امام حسین تو اون بلبشوی بعد عاشورا دنبال چادر و حجابشون بودن و از اینکه نامحرم داره بدون چادر می بیندشون ناراحت بودند و این یکی از بزرگترین غم هاشون بود.


خیلی تحقیق کردم تا اینکه مطمئن شدم که جلباب در ایه 59 سوره احزاب هر چند تو اغلب ترجمه ها پوشش بلند ترجمه شده ،ولی تو فرهنگ ما نزدیکترین پوشش به آن چادره.


تعارف که نداریم اگر بخواهیم با پوشش های دیگر مثل مانتو حدود حجاب را رعایت کنیم باید گشادی و بلندی اش به گونه ای باشه که حجم بدنت معلوم نباشه، خب آیا ما اینطوری مانتو می پوشیم؟ دیدم بهتر و سنگین تر و محجوبتر اینه که چادر داشته باشی و به چشم من هیچ کدام از مدل های چادر که دیده بودم مثل چادر مشکی سنتی خودمون نبود، برای من فقط فقط همون چادر سنتی ساده بود که ارامشم رو تامین میکرد و باهاش احساس امنیت و ارامش و عشق به خدا می کردم.


خلاصه محرم سال پیش شروع کردم به گذشتن چادر و شدم یه چادری ، یه چادری که این بار دیگه عاشق چادرشه این بار مواظب چادرشه .

روز عاشورا وقتی رفته بودم بیرون، وقتی اتفاقات روز عاشورا رو در ذهنم مرور می کردم دقیقا ظهر عاشورا حس خاصی داشتم، همان جا با امامم عهد بستم که چادرم همیشه همیشه سرم باشه.


من به خاطر خدا و به حرمت امام حسین حجاب مادرش را از صمیم قلب انتخاب کردم و ازشون خواستم دستم رو بگیرند.


یادمه تو یکی از خاطرات همین جا خونده بودم که یکی گفته بود خدای ما اینقدر ستار العیوبه  که یه جوری گذشته ات رو پاک میکنه و تو ذهن ها عوض میکنه که انگار از اول همینطوری بودی منم با توجه به اینکه قبلا چادرم رو کنار گذاشته بودم انتظار پرسش از اطرافیان و فامیل وهمسایه رو داشتم یا حداقل یه نگاه پرسشگرانه یا زخم زبان و ... ولی جز یکی دو مورد اصلا پیش نیومد و منم خدا رو شکر کردم.


ضمن اینکه همون استادی که ذکر خیرشون شد و جرقه و زیر بنای همه خیرات معنوی من بودند  همیشه میگن: وقتی یه کاری رو انجام میدی و میدونی دلایلت برای بعضی ها قابل درک نیست، لازم نیست دلیلت رو براشون توضیح بدی میتونی یه جوری جواب بدی که هم جواب فرد رو داده باشی و هم دروغ نگفته باشی.


این توصیه تو اون یکی دو مورد به دردم خورد مثلا مادرم وقتی بار اول منو با چادر دید گفت دوباره میخوای چادر سرت کنی و از این حرفا. منم بهشون گفتم بله از محرم گذاشتم  و ایشان هم دیگه حرفی نزد فقط گفت اره چادر خوبه ولی دست وپاتو نگیره و با بچه مواظب باش. منم بهشون گفتم مامان اینا همه بهونه است این همه ادم  چادری با بچه (که سه تا خاله  و چند تا دختر خاله ام از جمله شون بودند) خلاصه حرفی نزد . واقعا هم همینطوره عشق همه چیز رو آسون می کنه . یادمه بابام هم اولین بار که منو دید مامانم بهش گفت سارا دوبار چادر گذاشته  بابام هم خداروشکر فقط گفتن اره دیدم و من سریع موقیعتم رو عوض کردم که حرفی پیش نیاد و بعد اون هم دیگه عادی شد و یکی دو مورد دیگه مثل همین


برای واقعا چادری شدنم وبلاگ شما  و وبلاگ محجبه ها فرشته اند خیلی مفید بود. خاطره های اینجا، دلایل افرادی که چادری شدند و حس وحال قشنگ معنویشون برام خیلی جالب بود و منی که دنبال این حال و هوام با این خاطرات ارتباط برقرار کردم و یا در مورد وبلاگ محجبه ها فرشته اند هم نوشته هاشون در مورد حجاب و چادر حس خوبی رو بهم منتقل میکرد


از همتون ممنونم


اجرتون با اقای خوبیها امام زمان (عج)



دوشنبه 15/7/1392 - 22:22 - 0 تشکر 665043


چی شد چادری شدم: ذکر عشاقت مرا عاشق نمود



شاید چادری شدن هیچ ربطی به انتخابات! نداشته باشد ولی چادری شدن من از همان روزهای تبلیغات نامزد ها کلید خورد.

حتما می پرسید چطور؟

من رای اولی بودم و برای اینکه موفق شوم به اصلح رای دهم خیلی تحقیق می کردم، از این سایت به اون وبلاگ میرفتم و می اومدم. چون وظیفه ی خودم میدونستم که اصلح رو پیدا کنم.

این که چی شد و به چه کسی رای دادم بماند ولی توی گیر و دار همین تحقیقات بودم که وبلاگ سیاسی دخترخانومی رو پیدا کردم که یه وبلاگ دیگه هم در مورد چادر داشت.

خلاصه انتخابات تموم شد. به آن کسی که او را اصلح می دانستم رای دادم.فدای سرش که رای نیاورد.

بعد از انتخابات وبگردی های من ادامه پیدا کرد اما این بار درباره ی چادر ، انگار یک نوع تشنگی برای بیشتر دانستن  در من به وجود آمده بود. من از یک خانواده ی مذهبی هستم آنها در مورد چادر مرا تشویق می کردند اما اجبار نه! و معتقد بودند باید خودم در این رابطه به یک باور کامل برسم. از چادر بدم نمی آمد اما پوشیدن آن را هم لازم نمی دانستم چون به نظرم حجاب با مانتو کافی بود و هیچ دلیلی نمی دیدم که به چادر فکر کنم. برای چادری ها احترام قائل بودم اما نه در حدی که خودم چادر بپوشم.

تا همین دو روز پیش بود که از این لینک به اون لینک گشتن مرا به اینجا رساند.

وای نمیدونید وقتی خاطره ها رو می خوندم چه طور اشک میریختم.

این که یه نفر نوشته بود چادرش را مدیون امام رضاست و دیگری قرآن رو باز کرده به نیت چادر و آیاتی شامل آیه 59 سوره احزاب اومده یا دختر خانوم دیگه ای به خاطر حضرت آقا چادری شده برام خیلی لذت بخش بود.

خلاصه همه ی خاطراتو تک تک خوندم و دیدن آن همه خاطره و خواندن دلایلشون منو مصمم کرد. با چشم های خیس و قلبی مطمئن تصمیم گرفتم من هم چادری باشم. میشه گفت لطف خدا و خاطره های وبلاگ شما منو چادری کرد آن هم روز آخر ماه شعبان و این قطعا از برکات فرارسیدن ماه مبارک رمضان بود.

قبلا برای رفتن به حرم و زیارتگاه ها چادر می پوشیدم ولی اون روز وقتی برای بیرون رفتن هم چادر سرم کردم اول از همه مادرگفت: چه خانومی شدی. احساسم غیرقابل توصیف بود . توی اون گرما چادر برام دوست داشتنی بود. قبلا خیلی به گشادی مانتوئم که تلاش می کردم حدود حجاب باهاش رعایت بشه متلک می پروندند اما اون روز با چادر هیچ صدایی از اون حرفا به گوشم نخورد.

تصمیم های مهم زندگی هر آدمی از یک جایی شروع میشه و این تصمیم برای من با تحقیق در مورد انتخابات و چندین کلیک که مرا به اینجا کشاند شروع شد و مطمئنم آن کلیک ها لطف خدا به من در این فضای مجازی بوده

ان شاء الله همیشه زیر سایه حضرت زهرا سلام الله علیها باشید  و وبلاگتون آدمای دیگه ای مثل منو هم با این مشکی دوست داشتنی آشنا کنه.


زهرا ارسال با ایمیل


من چادرم را دوست دارم:


*این طور خاطرات که به دستمون می رسه، خیلی خدا رو شکر می کنم و به نظرم بهترین هدیه ست برای افرادی که به خاطر خدا خاطره هاشونو اینجا فرستادند، افرادی که خالصانه به اینجا لینک دادند و ...


*به زهرای عزیز هم تبریک می گم. قطعا اصرار مخلصانه در جستجوی بهترین انتخاب بی نتیجه نمی مونه. بعضی نتیجه ها دست ما نیست. مطمئنم وقتی شما به خاطر خدا سعی کردید به وظیفه تون در قبال انتخابات درست و کامل عمل کنید این تلاش ها هدر نمی ره . هر قدم مجاهدانه ( تلاش لله و واقعی ) حتما قدم های بعدی رو آسون می کنه. این هنوز از نتایج سحر است.


*ماه عزیز خدا! ماه خاص خدا! چقدر آدم ها به برکت تو خدایی شدند، چقدر انتخاب های خدایی به برکت تو آسان شدند، از ما مگذر مگر آنکه ما را برسانی به منتهای ظرفیت ضیافت الهی ات.


*خدایا به ما نظر کن. به بنده هایت که آنها را در مهمانی خاصت وارد کردی نظر کن. خدایا در این فرصت شگرف ما را همانگونه که می پسندی قرار بده ، ما را برای خودت تربیت کن، ظاهر و باطمان را ، نیت و رفتارمان را و کمک کن همیشه مهمان خاص تو باقی بمانیم. کمک کن فقط برای تو باشیم، فقط بنده ی تو باشیم. ما از بندگی غیر تو خسته شدیم. خدایا تو روزه را برای تثبیت اخلاص واجب کردی و هستند عده ای که از این ماه برای همیشه اخلاص و حکمت و تقوا توشه می گیرند . خدایا ما را از آن خوبان که دوستشان داری قرار بده.



دوشنبه 15/7/1392 - 22:22 - 0 تشکر 665045


چی شد چادری شدم: یک جمله و یک تلنگر



سلام

من از اول چادر را دوست داشتم ولی شروعش برایم سخت بود تا اینکه در مدرسه ای مذهبی نامم را نوشتند و آن جا شروع چادر گذاری من بود و وجود دوستان خوب انگیزه ای برای ادامه آن


اما به مرور گذاشتن چادر در بعضی مکانها و موقعیت ها برایم سخت نمود لذا دوگانه شدم گاهی با چادر گاهی بدون چادر و همیشه این دوگانگی اذیتم می کرد برای خودم توجیه میکردم که چون یک پزشکم با حجاب کامل بدون چادر می توانم تبلیغی برای حجاب باشم و سختی چادر گذاشتن بعد از بچه دار شدنم و نیز در محیط کارم هم بر آن مزید شد با این حال دغدغه ای باعث می شد نتوانم برای همیشه از چادر دل بکنم


 این دغدغه کافی بود تا لطف خاص خدا شاملم شود و آن اتفاق خاص:


یک روز که با همسرم و پسرم به مسجد رفته بودیم و من چادر داشتم بعد از نماز پیرمردی از نمازگزاران حین خروج از مسجد به شوهرم گفت خوش به حالت که خانمت خادم خانم فاطمه زهراست... این را گفت و رفت.


من خیلی از حرفش تعجب کردم چون من که کار خاصی نکرده بودم و تنها چیزی که به ذهنم رسید چادرم بود که باعث شد اون آقا اینطور فکر کند نمیخوام بگم اون آقا چرا این حرفو زد ولی من دیگه نتونستم چادرمو بردارم و همیشه میگفتم اگه من قرار باشه خادم خانم فاطمه زهرا باشم چه پوششی برایم زیبنده تر از چادر؟


و خدا رو همیشه شاکرم که به من یک لحظه در چشم یکی از بنده هاش به واسطه ی حجاب برتر خدمتگزاری خانم فاطمه زهرا نورچشمی پیامبرشونو جلوه داد و امیدوارم این توفیق در اعمال و رفتارم نیز جلوه گر شود.



دوشنبه 15/7/1392 - 22:23 - 0 تشکر 665047


چی شد چادری شدم: کی خادم الشهدا تره؟



خواهرم چادری بود اما من نه! تیپ اسپرت می زدم موهام رو عجق وجق درست نمی کردم؛ یک ور می زدم و اینطوری نبود که همه اش بیرون باشه، مانتوم تنگ و کوتاه بود و اگر آستینم بالا می رفت مقید نبودم مراقبش باشم ، از چادر که اصلا خوشم نمی آمد

به دوستانم می گفتم من اگر دانشگاه برم یا ازدواج کنم یا سرکار برم برای هیچ چیزی هیچ وقت چادر سرم نمی کنم.


در مراسم افتتاحیه ی جدیدالورودی های دانشگاه با بسیج دانشجویی آشنا شدیم و چون فکر میکردیم اگر عضو فعال باشیم مزایای زیادی برایمان خواهد داشت فرم پر کردیم. بعد که دانشگاه رسما باز شد مدارکی را که لازم بود به دفتر بسیج بردیم و ثبت نام شدیم.


فردای آن روز رفتیم دفتر بسیج که می خواهیم فعالیتمان را شروع کنیم آنها هم گفتند فعلا کار خاصی نیست اما اگر می خواهید کمک کنید توی اتاق نمرات خانم رضایی خیلی دست تنها هستند. من و دوستم هم رفتیم اتاق خانم رضایی.


او استقبال گرمی از ما کرد و کار را برایمان توضیح داد از همان روز کار ما و آشنایی مان با ایشان شروع شد.


خانم رضایی خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بود و ما را شیفته ی اخلاق و رفتارش کرد انگار ما دختر او بودیم. گاهی وقتی سرمان خلوت می شد از اینترنت مطالب جالبی را که به چشمش می خورد برای ما هم تعریف می کرد گاهی طنز، گاهی عبرت آموز مثلا ماجرای آن دختر بدحجابی که از مزاحمت های خیابانی خسته شده بود و تصمیم گرفته بود سلاح حمل کند ( اینجا )


چند ماه گذاشت و در این چند ماه حسابی از نظر اعتقادی رشد کرده بودم. گاهی از 8 تا 10 صبح کلاس داشتم بعدش تا عصر می رفتم پیش خانم رضایی چون تمام لحظه هایم زیبا و مفید بود. آنقدر مطالب طنز و زیبایی که می گفت برایمان جالب بود که مطالب اعتقادی و احادیثی که روی مانیتورش بود را هم جذب می شدیم من اصلا متوجه گذشت زمان و سنگینی کارها نمی شدم.


تکیه کلامش "قربونت بِشُم" بود ( خوزستانی بودند) رفتار خوبش مرا عاشق همه ی خوبی های دیگرش هم کرد از جمله حجابش؛ چادرش


بالاخره یک روز به مادرم گفتم برایم چادر بخرید. مادرم جدی نگرفت. فردایش دوباره گفتم: مامان برام چادر نگرفتید؟ مادرم به من نگاه کرد و گفت: تو تا حالا حتی دامن هم نپوشیدی حالا می خوای چادر سرت کنی؟ من گفتی: چه ربطی داره؟ و خیلی اصرار کردم. مادرم چون فکر می کرد حالا یک هوایی به سرم زده و زود از سرم می افته گفت باشه اما یک ماه بعد اگر هنوز چادر می خواستی برات می گیرم. گفتم یک ماه بععععد خیلییییی طولانیه! اما مادرم محکم سر حرفش بود: یک ماه بعد!


حالا خجالت می کشیدم که بی چادر بودم!


یک روز خانم رضایی داشت درباره ی نماز جمعه حرف می زد. گفتم من که چادر سرم ندارم که بیام نماز جمعه! خانم رضایی با تعجب گفت" فاطمه! تو چادر نداری!؟


حالا این همه مرا با آن وضع مانتو و اوضاع مقنعه ام دیده بود اما انگار دیده ی عیب پوش او فقط خوبی ها رو در ذهنش ماندگار می کرد.


ناخودآگاه گفتم: من خیلی دلم چادر می خواد هر روز به مادرم میگم اما مادرم می گه یک ماه دیگه برات چادر می گیرم!

چند روز بعد که وارد اتاق شدم یک بسته ی کادو رو میزش بود گفت فاطمه این برای توئه. من بلافاصله فهمیدم گفتم خانم رضایی من نمی تونم قبول کنم مادرم قول داده یک ماه دیگه برام چادر بگیره. خانم رضایی گفت : این هدیه ی حضرت زهراست که به دلم انداخت برات چادر بگیرم تو هم فکر نکن از طرف منه.

آخرش با خجالت آن را در کیفم گذاشتم .

روز اولی که با چادر به دانشگاه رفتم پسرهای همکلاسی ام گفتند: این هم چادری شد. اما من سرم را هم بلند نکردم. بعد رفتم پیش خانم رضایی. دستهامو از زیر چادر درآورده بودم و محکم جلوی چادرم رو نگه داشته بودم خانم رضای خندید: نگاه کن چقدرم محکم چادرش رو نگه داشته

بابام که منو با چادر دید گفت: باید تو روزنامه ها بنویسند فاطمه چادری شده!!!

چند وقت که از چادری شدنم گذشت خانم رضایی از من پرسید: فاطمه این مدت که با چادر می رفتی و می آمدی هیچ فرقی داشت با آن روزهای قبل؟ کسی تو را با نگاه یا حرفاش اذیت کرد؟ دیدم حتی یک مورد هم نبود. دیدم چقدر چادرم را دوست دارم. چقدر با چادر بهترم، آرام ترم، چقدر بیشتر به یاد خدا هستم و سعی می کنم به او نزدیکتر شوم.


می دونم خیلی ها مثل آن موقع منند، این خیلی ها حتما اگر یکی مثل خانم رضایی با آنها برخورد کند دلیلی ندارد مثل امروز من و بلکه خیلی جلوتر از من نشوند ؛و چقدر خدا مهربان است که حالا من اینجایم ، عاشق چادرم هستم و شده ام یک خادم الشهدا که شهدا به شلمچه راهش دادند و دارم برای تو راز چادرم را تعریف می کنم تا خاطره اش را بنویسی برای همه ی آنها که می توانند خادم الشهدا شوند حتی اگر به لباس امروزشان نیایند و بیشتر از آن برای همه ی آنهایی که می توانند مثل خانم رضایی شوند و دست امثال من را بگیرند. به نظرم خانم رضایی خیلی بیشتر از من خادم الشهداست خادم الشهدایی خیلی زیباست اما خادم الشهدا پروری حتما زیباتره



دوشنبه 15/7/1392 - 22:23 - 0 تشکر 665049


چی شد چادری شدم: از شوق بهشت تا شوق صاحبش



یادم می آید دوران راهنمایی یک معلم قرآن و دینی داشتیم که همیشه دعاگویشان هستیم. ایشان در به مسیر آوردن ما برای حرکت به سمت خدا سهم زیادی دارند.


یادم هست آنقدر زیبا از خدا و بهشت و زیبایی های آن برای ما صحبت کرده بود که با وجود سن کم ، من و یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم یک سری کارهای پسندیده را شروع کنیم. یکی از آن کارها انتخاب پوشش چادر بود. چون فکر می کردیم اینطوری به خدا و بهشت زیبایش نزدیکتر می شویم


وقتی تصمیمان را با خانواده در میان گذاشتیم آنها برای ما چادر تهیه نکردند شاید به خاطر مشکل مالی و یا شاید فکر می کردند این تصمیم، یک هوس کودکانه و زودگذر هست. برای همین ما چاره ای نداشتیم جز اینکه چادرهای مادرمون رو بپوشیم  الان که بهش فکر می کنم خنده ام می گیره؛ یه دختر با قد کوتاه و چادر بزرگ، از مدرسه که تعطیل می شدیم چادرهامونو سر می کردیم و کلی جمعش می کردیم تا رو زمین نکشه


و اصلا برامون مهم نبود که دیگران چی فکر می کنند یا چی می گن یا حتی مسخره کنند


ما اول به عشق رفتن به بهشت زیبای خداوند چادری شدیم اما به مروز که بزرگتر شدیم متوجه رایحه ی بهشت در روی همین زمین خاکی شدیم؛ عشق و محبت خانوم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها و اینکه چادر نشونه ای از این بانوست و وسیله ای برای خشنودی خدای متعال


و حالا من به چادرم و آدابش حساسم، آن را امانت حضرت زهرا می دانم و سعی می کنم تا همه ی رفتار و کردار و گفتارم به گونه ای باشد تا به امانتداری ام خدشه ای وارد نشود ، این را به حضرت زهرا قول داده ام


برای چادری شدن همه  دختران محب حضرت زهرا و بهتر بگویم فاطمی شدن همه مان دعا می کنم


یا زهرا



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.