بز خری کردن یعنی چی!؟
برخی از ضرب المثلها و اصطلاحات ایرانی نتیجه یك اتفاق سادهاند كه گاهی از شنیدن دلیل پیدایش آنها تعجب میكنیم. اگر مایل هستید نقلی را در زمینه پیدایش اصطلاح «بز خری کردن» بخوانید، همراه ما باشید.
روزی بود و روزگاری بود. یک روز یک نفر تصمیم گرفت گاوش را به بازار ببرد و بفروشد. پیش از رفتن به بازار آب و علف خوبی هم به گاوش داد و آن را به بازار برد.
یکی از آدمهای بد کار زمانه، وقتی دید این شخص گاوش را به بازار آورده تا بفروشد، فکری شیطانی به ذهنش رسید و نقشهای کشید که سر این بیچاره را کلاه بگذارد.
او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشهاش را با آنها در میان گذاشت و طبق نقشه طراحی شده، یکی یکی به طرف این شخص رفتند.
اولی گفت: عمو جان این بز را چند میفروشی؟
صاحب گاو گفت: این حیوان گاو است، بز نیست.
مرد گفت: گاو است؟ به حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار میآورند تا به اسم گاو بفروشند. صاحب گاو داشت از كنایههای این مرد عصبانی میشد که مرد حیلهگر راهش را گرفت و رفت.
دومی آمد و گفت: آقا بزت را چند میفروشی؟
صاحب گاو از کوره در رفت و گفت : مگر نمیبینی که این گاو است نه بز؟
مرد حیلهگر گفت: چرا عصبانی میشوی؟ حالا كه اینطور است، بزت را برای خودت نگه دار و نفروش!
چند لحظه بعد سومی آمد و گفت: ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است؟
صاحب گاو گفت: «ده سکه»
خریدار گفت: ده سکه؟ مگر میخواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی. این بز دو سکه هم نمیارزد.
صاحب گاو باز هم عصبانیتر شد و گفت: گاو؟ پس چی که گاو میفروشم.
خریدار گفت: دروغ به این بزرگی؟ مگر مردم نادان هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند؟
صاحب گاو نگاهی به گاوش انداخت. کمی چشمهایش را مالید و با خود گفت: «نکند من دارم اشتباه میکنم و این حیوان واقعاً بز است، نه گاو؟»
در همین زمان، خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند آرامش گفت: ببخشید آقا، آیا این بز شما شیر هم میدهد؟
صاحب گاو که دیگر شک در دلش افتاده بود گفت: «نه آقا، بز است، به درد این میخورد که زمین را شخم بزند!»
خریدار گفت: «خوب، حالا این بزت را چند میفروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم؟»
صاحب گاو با خود گفت: «حتماً من اشتباه میکنم و این حیوان بز است، نه گاو. چون مردی به این محترمی آمده است و حرف سه نفر قبلی را تکرار میکند!»
بالأخره معامله انجام شد و صاحب گاو، گاوش را که دیگر مطمئن بود، بز است به دو سکه فروخت و به خانهاش برگشت. دزدها هم با خیال راحت گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند.
باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از: sarakamali
مطالب مرتبط:
ویژه نامه «داستانهای پند آموز»
باشگاه کاربران در شبکه اجتماعی