• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن عمومی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
عمومی (بازدید: 12432)
يکشنبه 11/12/1387 - 12:45 -0 تشکر 94459
سفر و خاطرات نوروزی

سلام دوستان گلم

عید نوروز را پیشاپیش تبریک می گویم

http://img.tebyan.net/Big/1387/05/114653024316614816887132521181811145112165.jpg

 

می دونم از الان دارین خونه تکونی می کنید و خودتون را برای این عید باستانی آماده می کنید .

دوستان گلم شما عید نوروز را دوست دارید به کجا بروید به شمال یا جنوب یا شرق یا غرب کشور؟

http://img.tebyan.net/Big/1387/12/871359219512216511114918994667222255245202.jpg

ایا برای مسافرت برنامه ریزی کردید؟

برای مسافرت چه وسیله نقلیه ای رو بیشتر ترجیح می دهید؟

امیدوارم عید نوروز به همگیتون خوش بگذره.

راستی بعد از سیزده به در، در اینجا منتظر خاطرات شیرین و جذاب شما از مسافرتی که رفتید هستم.

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
چهارشنبه 31/4/1388 - 18:29 - 0 تشکر 134583

سلام

میدونم که عید که هیچی .. بهارم تموم شده  ولی خب نشد دیگه که بقیه شو بنویسم. اما حالا چون میخوام سفرنامه جدیدمو بنویسم.. واسه همینم اینو تمومش میکنم.

البته سفرنامه مشهدو تو انجمن خراسان می نویسم.. ولی خب اول از همه باید تکلیف این سفر رو معلوم کنم.

بعله.. برگشتیم .. با یک فروند قایق کشتی نما یا شایدم کشتی قایق نما.. نیدونم ولی هرچی بود قایق مسافربری بود دیگه.. خیلی شیک و تمیز و باکلاس بید.

برگشتیم بندر لنگه.. شب رو اونجا موندیم.. در حالیکه بارون میومد سیل آساااااا.. فرداش به سمت بندر عباس حرکت کردیم.. یه بحثی بود بین خانوما و آقایون که قشم بریم یانه؟

البته حتماً شمام میدونین که آقایون کاملاً مخالف رفتن به قشم بودن.. ولی خب بالاخره خانوما با رهبری تیردراپ موفق شدن که حرف خودشونو به کرسی بشونن. بین راه یه بندری بود به نام بندر پل.. البته بنادر زیادی سر راهمون بودن .. ولی خب این یکی از همه به جزیره قشم نزدیکتر بود.. حدود یک کیلومتر.. داشتن یه پل بین این بندر و جزیره قشم میزدن.. ولی فعلاً راه ارتباطی بین بندر و جزیره .. لنج هایی بودن که آدمها و ماشینها رو به اون طرف میبردن.. اگه خواستین با ماشین برین قشم از این راه برین.. چون نزدیکترین راهه.. هرماشین فکر کنم 10 یا 16 هزارتومن بود.

باماشین رفتیم روی لنج و حدود ده دقیقه روی آب بودیم . البته بگم که ما تهنا نبودیما!!! روی هر لنج حدود 50 تا ماشین جا میشد و بیش از ده تا لنج مشغول رفت و آمد بین قشم و بندر بودن.. و مدام تا خرخره پر میشدن از ماشین و آدم و هی میرفتن و برمیگشتن.. یه صف طولانی هم از ماشینا درست شده بود.

بالاخره چرخ ماشینامون رسید به خاک جزیره.. همون کنار مسجدی بسیار ساده و بی تکلف بود که نماز ظهرو عصرمونو اونجا خوندیم و راهی درگهان شدیم. وقتی رسیدیم دیدیم که حتی جای سوزن انداختن هم نیست.. ماشین و آدم بود که از سروکول هم بالا میرفتن.. انگار افتاده بودیم تو یه رودخونه پر از ماشین و آدم!!!! تازه میگفتن آب هم قطع شده!!! خلاصه این شد که از اقامت تو قشم پشیمون شدیم.. هم به این دلایلی که گفتم هم چون یکی از همراهامون حالش بد شده بود و شوهرش میگفت که ما نمیمونیم و برمیگردیم. در نتیجه فقط 2 ساعت وقت گرفتیم که حداقل یه نگاهی به داخل یکی از پاساژهای اونجا بندازیم.. و بعد به سرعت برگشتیم .. دوباره پیش به سوی اسکله و لنج و بندر پل.

و خیلی جالبه که بگم موقع غروب آفتاب ما توی لنج و روی آب بودیم.. و جالبتر از اون اینه که لنجمون در اثر یه اشتباه به گل نشست و یه وری شد و ما نیم ساعتی معطل بودیم تا بالاخره دو تا یدک کش اومدن و اونو از گل درآوردن. صدای صلوات مردم بلندشد و دوباره هیجان جای خودشو به استرس و اضطراب داد.

هرچی از قشم بیشتر دور میشدیم .. حال من هم بدتر میشد.. اول سردرد.. بعد گوش درد.. گوش درد.. گوش درد.. اونقدر شدید شد که احساس کردم هر لحظه ممکنه پرده گوشم از شدت فشار پاره بشه. بالاخره رسیدیم بندر عباس.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 31/4/1388 - 18:37 - 0 تشکر 134588

به خاطر مشکلی که تو قشم پیش اومده بود.. دیر رسیدیم به بندرعباس و درحالیکه بارون میومد به شدت.. من و دخترم و بقیه بانوان همراهمون همه دچار یک بیماری شده بودیم.. گوش درد وگلو درد.. به حدی دیوانه کننده و طاقت فرسا.

به پزشک شیفت شب یه درمانگاه مراجعه کردیم.. درمانگاه توی یه خیابون بود به اسم.. اسم.. یادم نمیاد ولی اسم یه شخص خیر بود که مدرسه و درمانگاه هم تو همون خیابون به اسمش بود. اسمش خیلی جالب و قشنگ بود ولی متأسفانه من فراموش کردم.

پزشک هممونو معاینه کرد و از روی یه نسخه 6 تاکپی تهیه کرد و داد دستمون! واااااااااااااااااااااای سه تا آمپول.. دگزا متازون؟ پنی سیلین؟ و یه آمپول دیگه که اسم اونم یادم نمونده.

چشمتون روز بد نبینه ولی حاضر بودم 30 تا آمپول بزنم ولی اون درد طاقت فرسا رو تحمل نکنم.. در حد مرگ آوری کشنده بود و غیر قابل تحمل.

دکتر مربوطه گفت که امروز هر مسافری که از قشم اومده مبتلا به این بیماری بوده.. یا بهتره بگم همه مراچعینی که این بیماری رو داشتن از قشم اومده بودن!!! موقعی که من آمپول سوم رو داشتم نوش جان میکردم.. یه خانواده دیگه هم که شامل مادر و دو دختر کوشولوش بودن اومدن.. اونام نفری سه تا آمپول داشتن!!! تازه خانومه میگفت تعداد زیادی از همراهانشون هم که به همین بیماری مبتلاشدن تو خونه هستن و نیومدن دکتر.. اونام همه شون از قشم برگشته بودن. خلاصه اینکه ما از قشم فقط گوش درد و گلو درد سوغاتی آوردیم.. حالا کی سوغاتیشو میخواد؟

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 31/4/1388 - 19:5 - 0 تشکر 134596

فردا صبح از بندرعباس حرکت کردیم به مقصد یزد.. البته تو راه هم کمی توقف داشتیم .. ولی از اونجایی که تمام شب بارون میومد و صبح هم همینطور.. نتونستیم زیاد توراه وایسیم.

آسمون خیلی قشنگ بود.. همه جا پر از ابر و شعاعهای نور خورشید که در بعضی از نقاط به زور و زحمت خودشونو از لابلای ابرهای فشرده به زمین رسونده بودن. و بارون بارون و بارون.

همه جا خیس بود.. نمیدونم آسمون چه غمی داشت که اینجوری از ته دل گریه میکرد.. های های.. زار زار. شایدم از خوشحالیش بود .. ولی مگه آسمون چش بود؟

شرمندم که دیگه خیلی تعریفی نیست سفرنامه م. آخه همش تو ماشین بودیم و واقعاً خسته شده بودیم. امکان توقف و پیاده شدن نبود. سر راه به یه شهری رسیدیم .. اسمش..اسمش؟

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااا چرا اسما یادم نمیاد؟ آخه آدم تو روز تولد 18 سالگیش اینقدر فراموشکار میشه؟

به هر حال اونجا بساط صبحانه رو ولو کردیم.. ولی اونقدر باد میومد که صبحونه مون شد نون و پنیرو شن!!!

صبونه رو خوردیم و راه افتادیم به سمت سیرجان.. واسه ناهار رسیدیم اونجا .. سرظهر بود و موقع نماز. تمام شهرو در به در دنبال مسجد گشتیم.. البته تمام شهر که نه.. ولی خیلی گشتیم تا بالاخره یه مسجد باز پیدا کردیم که بشه نمازخوند.

بعدشم ناهار جای شمارو خالی کردیم و سپس پیش به سوی یزد.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 31/4/1388 - 19:33 - 0 تشکر 134601

از سیرجان به بعد جاده خراب بود خیلی با احتیاط باید میرفتیم با سرعت کم.. پلیس هم همه جارو کنترل میکرد. توی راه 6 تا تریلی دیدیم که از جاده خارج شده بودن و چپ کرده بودن.. همه به خاطر خیس بودن زمین و شیب جاده بود.

به یزد رسیدیم و چون تقریباً شب شده بود.. به جایی نرسیدیم. فقط رفتیم دنبال یه غذای سبک و ساده. پیتزااااااااااااااااااااه اونم از نوع یزدیش خوردن داشت. بعد هم خواب؟ نه خواب نه!! همه رفتن به سوی منزل ولی ما یعنی من و آقای همسر رفتیم دکتر. این دفه نوبت همسرگرامی بود که مریض بشه.. اونم از نوع قلبیش!! منظورم همون قلبه .. گفتم یهو نخونیدش قبلی!!

ایشون ناراحتی قلبی دارن.. البته همش به خاطر ناراحتی های قبلیه ها که زده به قلبش. من قبلش بهش گفته بودم که قلبت مهمه .. بالاخره فشار اون همه رانندگی تو جاده های خیس و بارونی .. خودشو نشون داد و آقای همسرو بردیم بیمارستان.

خداروشکر زود رفع شد مشکل قبلی قلب ایشون!! جالب تر از همه نحوه برگشتن ما به منزلی بود که دوستان برای خوابیدن شب گرفته بودن.

سرچهار راه : من: آقای همسر باید بپیچی به چپ !

ایشون: چراااااااا؟؟؟؟!!!؟؟؟؟!!!؟؟؟

من: برای اینکه وقتی میومدیم اون بیل بورده روبرومون بود سمت راست.

ایشون: کی میگه؟ من خودم راهو بلدم !!

من : باشه ه ه ه

ازچهار راه به سمت راست پیچیدیم و هی از این خیابون به اون خیابون .. حالا ساعت چنده 12 نصفه شبه.

من: آقای همسر میشه توقف کنی از یکی بپرسیم؟

ایشون: تو فکر میکنی من راهو بلد نیستم؟ صبر کن ایناهاش .. اینم از خیابونه !!

دوباره ایشون: نه این شکلی نبود لابد اون یکی خیابون بوده.

من: حالا جلوی یکی از این مغازه ها که وازه وایسا بپرسیم .

ایشون : ...........

نیم ساعت بعد..

من : همسرجان برگرد سر همون چهارراهه که اول بودیم ( با چاشنی عصبانیت و حرص و جوش)

ایشون: دیگه رسیدیم .. صبر کن.. حالا دیگه یه عذرخواهی بهم بدهکاری.

ولی اگه شما رسیدین ماهم رسیدیم.

بالاخره یکساعت بعد.. تلفن یکی از همراهانمون جواب داد.. بیچاره ها همه خواب بودن و گوشیها خاموش.

همسر: آقای..... ما الان درست سرکوچه ایما!!!!! ولی نمیدونیم از کجابیاییم!!

اوشون: بیایید خیابون.... جلوی همون بیمارستان وایسید من میام.

کلی مسیر رو خلاف جهت برگشتیم و رسیدیم به همون بیمارستان .. آقای دوست اومدن و سرچهارراه پیچیدیم به چپ و بعدش هم خونه :)

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 31/4/1388 - 20:16 - 0 تشکر 134624

صبح شد.. چه صبح قشنگی .. بعد از اون همه بارون.. چشمای آسمون شفاف تر شده بود.. همه جا ترو تازه و سرد بود.. اونقدر سرد که آدم مجبور میشد خودشو بغل کنه. دستهامو به دور خودم حلقه کردم و به خودم گفتم که نترس همیشه باهاتم. شونه هام گرمی دستهامو خیلی دوست دارن.

به دوراهی طبس رسیدیم.. ما قرار بود که از بقیه جداشیم و به سمت مشهد حرکت کنیم.. ولی جاده بسته بود.. گفتن که سیل جاده رو برده و راه خطرناکه.. وایسادیم رو به امام رضا (ع) .. آقا جون!!؟؟ جوابمون کردی؟ آقاجون غلط کردیم.. امسال بعد از سالها اولین عیدی بود که به پابوست نیومدیم.. اولین سالی بود که با تو شروعش نکردیم.. آقاجون خطاکردیم.. ببخش.. و نبخشید.. شایدم بخشید و ما نفهمیدیم. شاید که نه ! حتماً می بخشه.. حتماً بخشیده!

از یزد تا اصفهان جاده بد نبود رفتیم و رفتیم و رفتیم .. خیلی دلمون میخواست که وارد اصفهان بشیم و علی الخصوص به بریونی بیشه هم سری بزنیم ولی چه کنیم که باید تابع جمع بود تو سفرهای گروهی. از بریونی گذشتیم و دنبال همسفرا راه افتادیم. به سمت کجا؟ خب معلومه دیگه نطنننننننز!!! ولایت .. و به قولی داهات خودمون :دی یکی از همسفرا که همشهری هم بود زنگ زد منزل ابوی و گفت که یه کرور آدم دارن میان خونه تون واسه ناهار! ما هی گفتیم بگو تخم مرغ درست کنن.. حالا بغلش هم یه بوقلمونی چیزی بذارن که تخم مرغ خالی نباشه :)

البته داهات ما قبل از نطنزه .. ینی بین اصفهان و نطنزه.. تو جاده فرعی که داشتیم رد میشدیم .. تعداد زیادی عقاب توجمهو جلب کردن که تو آسمون دور هم میچرخیدن.. یه حلقه .. یه دایره از عقاب حدود 20 تا بودن.. از اون پائین احساس میکردم شکاری هستم که اونا دارن واسش نمایش قدرت میدن.

بالاخره رسیدیم.. به به.. بوی ولایت چقد دل انگیزه.. جاتون خالی نهار دمی گوجه بود که بسیار چسبید و ای کاش یه بار دیگه بریم اونجا تا بهمون دمی گوجه بدن.

برگشتنه جاده کاشون خیلی خراب بود.. همه رو از جاده قدیم میفرستادن .. ترافیک بود.. مثل ترافیک خیابون ولیعصر تو یه پنج شنبه بعدازظهر. ماشینا تو یه صف پشت هم وایساده بودن و گاهی یه خورده جلو میرفتن.. تا قم همین وضع بود.. خیلی طول کشید .. سه چهار ساعتی کشید تا رسیدیم قم.. شب بود وموقع نماز.. پس پیش به سوی نماز.

بوووووووووووووووووق... بوووووووووووووووووق.. باسلام.. لطفاً پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید.. ااااه .. از دست این خواهر!! این صدای پیامگیر تلفن خونه خواهرم بود. هنوز برنگشته بودن.. دلم شور افتاد.. اونام آبادان بودن و زودتر ازما حرکت کرده بودن.. دیگه باید تا الان رسیده باشه.. ولی نبود. عیبی نداره. . باوجودی که از خستگی در حال مردن بودیم.. ولی به راهمون ادامه دادیم و بالاخره مناره های حرم حضرت امام(ره) پدیدار شدن.. بالاخره این راه طولانی تموم شد و ما صحیح و سالم به سرمنزل مقصود رسیدیم.

خدایا شکرت که سفر ما رو بی خطر قرار دادی . خدایا همونطور که ما از این سفر سلامت برگشتیم.. همه مسافرین رو به سلامت به خانواده هاشون برسون. الهی آمین.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

پنج شنبه 1/5/1388 - 8:54 - 0 تشکر 134719

سلام سلام سلام

عجب خاطراتی بودا

خوب شد به پایانش بردی

من خاطراتتونو خوندم یاد حسنی اتادم که دزده خروسشو می دزده و اونم دیار به دیار دنبالش می ره

تو عید ماشالله کل شهرهای ایران و رفتید

یه چند تا شهرم بزارید واسه بغیه شهراتون

ولی خودمونیما سفرنامه تون از ناصر خسرو خیلی قشنگه یک لحظه خیال کردم خودم دارم این مسیر ها رو می رم

ممنونم ازتون

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
شنبه 3/5/1388 - 4:47 - 0 تشکر 135222

سلام

ممنون جناب طهوری! البته باید بگم که ناصرخسرو مدتی پیش من کلاس سفرنامه نویسی میومد ولی خب ازبس بازیگوشی کرد نتونست درست یادبگیره!!

جهت اطلاع دوستان عرض میکنم که خاطرات سفر مشهدم رو در انجمن خراسان تاپیک خاطرات سفر به مشهد، می نویسم یعنی اینجا:

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=17257&threadID=97026&pageIndex=1&pageSize=10&forumID=966

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.