به نام خدا
سلام
یه لحظه وایستید ببینم! کی گفت زبون خواهر شوهر؟! بابا تا جایی که ما شنیدیم فقط بهش می گن زبون مادرشوهر، نه خواهر شوهر!!!
ببینید من الآن خونم به جوش اومده! بنده یک خواهر شوهر هستم! حواستون باشه ها! به خواهرشوهرا چیزی نگید که اون وقت ممکنه... (تریپ خشم!)
خوب دوستان، جدا از شوخی من خواهر شوهر رو نشنیده بودم. خوب حالا می شنوم!
بحث خیلی خوبیه. اتفاقاً وقتی شروع بشه شاید بتونم کمی از تجربیات خواهر شوهرگری خودم رو در اختیارتون بذارم!
اتفاقاً تو خانواده ی ما رابطه ی عروس با خواهر شوهر و مادر شوهر و برعکس خیلی رابطه ی جالبیه. به طور مثال مامان جون بنده دیگه از اون ور بوم افتادن پایین! بیا و ببین چه طور عروسشو تحویل می گیره!!
هی می گم: « مامان جان نکن این کارا رو، روش زیاد می شه!!!»
مامان جان هم اخماشون می ره تو هم که: « گویا؟!!! واقعاً که عجب خواهرشوهری هستی!!»
خداییش شما بگید، حرف من کجاش خواهر شوهرگری بود؟!! خداییش من زبونم تیغ داشت؟! (چی؟! می گید بر منکرش لعنت؟!!)
خوب دوستان، این ها رو من باب مزاح عرض کردم، البته از بس مامان من « منفی ِ مادرشوهر» تشریف دارن (نه که مادرشوهر منفی ای باشنا، منظور اینه که برعکس ِ تعریفی هستن که همه از مادرشوهرا دارن)، خلاصه به این خاطر، گاهی ما کاااااملاً به شوخی، همچین مکالمه ای رو با مامانم داریم توی خونه، البته در غیاب زن برادر گرامی!
به هر حال بحث رو شروع کنید، اگر سعادت داشتم در خدمتتون هستم. چون به هر حال ظاهراً ما هم شدیم از همون مخلوقات « زبون خاردار»!!
آخه چه طور دلتون می یاد به من از این نسبت ها بدید؟! هییییییی روزگار!
اگه چهره ی مظلوم(!) بنده رو دیده بودید هیچ وقت این حرفو به من نمی زدید...