كربلایی كاظم ساروقی؛
بیسوادی كه حافظ كل قرآن كریم شد
حدود یك صدسال پیش در روستایی به نام ساروق كه آنروزها از دهات بزرگ حومه اراك محسوب می شد، واقعه ای در اعماق خاموشی روی داد كه طی آن جوان پاك نهاد 27ساله ای به نام محمدكاظم كریمی كه هنوز به مكتب نرفته بود و به قول خودش ملا ندیده بود، به یكباره حافظ كل قرآن شد. واقعه ای كه محمدكاظم بعدها سعی در مخفی نگه داشتن آن داشت اما به ضرورتی كه پیش آمد آن راز از پرده بیرون افتاد و برای سالها بزرگترین علمای دینی ایران، عراق، كویت و مصر پیرامون آن به بررسی و مطالعه پرداختند و اغلب قریب به اتفاق ایشان براین معجزه قرآنی مهر تأیید نهادند. آیت الله سیداحمد زنجانی، آیت الله سیدعبدالله شیرازی، آیت الله مرعشی نجفی و آیت الله مكارم شیرازی از جمله این بزرگانند.
برای ثبت چند و چون این رخداد عظیم و معجزه قرآنی بر آن شدیم تا با فرزند ارشد ایشان كه هم اكنون در سن77 سالگی هستند و بدون واسطه در جریان آن اتفاق بوده اند ملاقاتی داشته باشیم و ماجرا را از زبان حاج اسماعیل كریمی كه خود نیز آموزه های قرآنی را مستقیماً از پدر به یادگار دارند بشنویم.
یك شب آدینه و نزدیكی های میدان پلیس شهرستان قم به اتفاق عكاس روزنامه كیهان سرپرستی استان مركزی مهمان حاج اسماعیل هستیم.
حاج اسماعیل كریمی با آن صورت استخوانی و محاسن سفید، خودش را میان عبای قهوه ای رنگش پیچانده است و ما آماده می شویم تا ماجرای كربلایی كاظم را از زبان فرزندش بشنویم.
ضمن تشكر از شما كه زمینه را برای انجام این گفتگو فراهم كردید. اجازه بدهید كه از شما درباره سالهای جوانی و خلق و خوی پدر، در سالهای قبل از آن واقعه سؤال كنیم و بپرسیم كه ایشان در آن سالها اساساً در چه حال و هوایی بوده اند.
-بسم الله الرحمن الرحیم. پدرم مرحوم حاج محمدكاظم در سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق و در خانواده ای فقیر به دنیا آمد و پس از گذراندن ایام كودكی به كار كشاورزی مشغول شد و او نیز همانند سایر مردم ده از خواندن و نوشتن محروم شد و بهره ای از دانش و علم نداشت. اما نسبت به انجام فرایض دینی و خواندن نماز شب جدیت می كرد.
¤ چه زمینه هایی پیش آمد تا آن واقعه یعنی حفظ كل قرآن كریم توسط پدرتان روی دهد.
- پدرم اهل مسجد و منبر بود و آن روزها یعنی قبل از سال 27مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حایری در حوزه علمیه اراك بودند و هنوز به قم تشریف نبرده بودند. ایشان ماههای محرم هر سال مبلغی را به روستای ساروق می فرستادند. یكسال محرم كربلایی كاظم به مسجد می رود و روحانی اعزامی از اراك درمورد خمس و زكات و اهمیت آن صحبت می كند. كربلایی كاظم چند روز بعد و تحت تأثیر سخنان روحانی با ارباب ده صحبت می كند و می پرسد كه آیا شما زكات گندمی كه زمینش را من می كارم پرداخت می كنی؟ ارباب ناراحت می شود و می گوید: تو به كار من كاری نداشته باش و خودت هركاری می خواهی بكن. پدرم می گوید حالا كه زكات نمی دهی من هم برای تو كار نمی كنم بعد با حالت قهر روستا را ترك می كند و مدت سه سال در اطراف اراك به فعلگی و كارگری می پردازد. بعد از مدتی ارباب پشیمان می شود و برای او پیغام می فرستد كه حاضرم زكات بدهم و پدرم مجدداً به ساروق برمی گردد و مشغول كشت و كار می شود.
¤ از آن واقعه بگویید كی و چگونه اتفاق افتاد؟
-بعد از آنكه پدرم مجدداً به ساروق برمی گردند تا مشغول كشاورزی شوند، بذری را كه قرار است بكارند ابتدا زكاتش را می دهد و بعد به كشت و كار می پردازد. یك سال تابستان كه گندمهایش را چیده و كوبیده بود و در «خرمن جا» ریخته بود تا باد بدهد اما آنروز باد نمی آمد مرد فقیری كه هر ساله از پدرم مقداری گندم می گرفت نزد پدرم می آید و می گوید: كربلایی قدری گندم می خواهم تا به آسیاب ببرم فرزندانم گرسنه هستند. پدرم می گوید: می بینی كه باد نمی آید. تا برایت گندم آماده كنم با این حال برمی گردد به ده، غربال می آورد و مقداری گندم غربال می كند و به مرد می دهد. بعد می رود مقداری علف برای گوسفندان می چیند و به سمت خانه به راه می افتد. در بین راه به امام زاده ای كه به «72تن(1)» معروف است می رود و فاتحه ای می خواند وقتی بیرون می آید تا علف ها را به دوش بگیرد و به خانه ببرد ناگهان دو سید عرب نورانی و بسیار خوش سیما با لباسهای عربی و عمامه سبز نزد او می آیند و به او می گویند؛ محمدكاظم بیا با هم در امامزاده برای بچه های پیغمبر فاتحه ای بخوانیم.
پدرم می گوید: من الآن در امامزاده بوده ام و فاتحه خوانده ام آنها اصرار می كنند و پدرم داخل امام زاده می شود. در قسمت اول امام زاده كه مزار 15مرد است، فاتحه می خوانند وقتی می خواهند به قسمت «40دختران» بروند، پدرم می گویدكه نباید به آنجا رفت چون آنها زن هستند و شنیده ام كه مردها نمی توانند آنجا بروند یكی از آن آقایان می گوید: اشتباه كرده اند، اینها خرافات است. اگر چنین باشد پس مردها نمی توانند قبر حضرت زینب در سوریه و حضرت معصومه در قم را زیارت كنند. و تاكید می كنند كه بیا فاتحه بخوان. بعد می روند قسمت دیگر كه 15 مرد و یك خانم هستند و آنجا هم فاتحه می خوانند. یكی از آن آقایان به پدرم می گوید: محمد كاظم كتیبه های سقف امام زاده را بخوان! پدرم به سقف نگاه می كند و خط هایی به صورت نور برجسته را می بیند كه قبلاً نبوده بعد می گوید: آقا من سواد ندارم، مكتب نرفته ام، چطور بخوانم. آن آقا دوباره تكرار می كند كه بخوان ! بعد می گوید: ما می خوانیم تو هم بخوان و در حالی كه با دست به سینه پدرم می كشد شروع می كنند به خواندن 6 آیه از سوره اعراف از آیه 54 تا 59:
«بسم الله الرحمن الرحیم، ان ربكم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره، الاله الخلق و الامر تبارك الله رب العالمین2...»
پدرم بعد آن آیه را با چند آیه پس از آن همراه با آن سید می خواند و آن سید همچنان دست به سینه او می كشد تا می رسند به آیه 59«انی اخاف علیكم عذاب یوم العظیم3»
پدرم بعد از خواندن آن آیات سرش را برمی گرداند تا با آن آقا حرفی بزند اما كسی را آنجا نمی بیند بعد با خودش می گوید كه آنها یا امام بوده اند یا فرشته؟ اسم مرا از كجا می دانستند؟ آنها غریب بوده اند؟ آنها قرآن را در سینه من گذاشتند و رفتند. بعد بی هوش می شود و تا اذان صبح در امام زاده می ماند. بعد كه به هوش می آید نماز صبح را می خواند. هوا كه روشن می شود علف ها را برمی دارد و به منزل می آید پدربزرگم می گوید: دیشب كجا بودی. خیلی دنبالت گشتیم. می گوید: دیشب امام زاده بودم و ماجرا را تعریف می كند. اهل خانه فكر می كنند كه دعایی شده یا جن گرفته پس او را نزد همان واعظی كه هر ساله به ساروق می آمد می برند.
¤ آیا نام واعظ را می دانید؟
- بله، حاج شیخ صابر عراقی. بعد آقا صابر می پرسد: پسر جان چطور شده آیا سواد داری. پدرم می گوید: نه سواد ندارم. كسانی هم كه آنجا بوده اند گواهی می دهند كه سواد ندارد. بعد می گوید: خب حالا قصه چیست؟ پدرم ما وقع را توضیح می دهد. آقا صابر می پرسد چه چیز را یادت دادند. پدرم شروع به خواندن قرآن می كند. آقا صابر می گوید: این قرآن می خواند. جن گرفته نیست. به او كرامت شده آقا صابر قرآن می خواهد، می آورند هر جایی از قرآن را كه باز می كند و یك آیه می خواند پدرم بقیه اش را می خواند آقا صابر می گوید: حالا كه به تو كرامت شده برویم خط هایی را كه در سقف امام زاده است ببینیم. وقتی وارد امامزاده می شوند می بینند نه خطی است، نه نوری!
مدتی پدرم این كار را مخفی می كند تا سال 1318 شمسی كه به قصد زیارت عتبات عالیات از ساروق بیرون می رود.
¤چرا كربلایی كاظم این واقعه را مخفی می كرد؟
- به دو دلیل: اول اینكه می ترسید نكند ثواب اخروی آن به واسطه علنی شدن آن كم شود و دیگر اینكه ممكن بود مردم به دلیل این معجزه قرآنی به او كمك مالی كنند كه اصلاً به این كار راضی نبود و در طول عمرش از كسی كمك نگرفت.
¤ بعد چه اتفاقی می افتاد؟
- وقتی پدرم قصد می كند كه به سفر عتبات عالیات بروند، حدوداً 40 ساله بودند و من حدوداً 12-13 سال داشتم. پدرم در حركت به سوی كربلا در تویسركان توقف می كند و در آنجا با آیه الله آشیخ محمد سبزواری و آیه الله خالصی زاده كه در بغداد بوده اند و در زمان تسلط انگلیسی ها در عراق- در ایران به حالت تبعید زندگی می كرده اند مواجه می شوند.
البته پدر ایشان هم در راه مبارزه با استعمار انگلیس در عراق شهید شده بودند.
یك روز این دو نفر در حال مباحثه آیه ای را می خوانند پدرم كه می شنود می گوید آیه را اشتباه می خوانید. آقای خالصی زاده به پدرم می گوید شما روستایی هستید و با این مسایل آشنا نیستید. پدرم جواب می دهد كه من حافظ كل قرآن هستم و از آنها می خواهد كه وی را امتحان كنند. آنها هم چند نوبت پدرم را امتحان می كنند و می بینند كه این درحد معجزه است پس از آن خالصی زاده پدرم را نزد خود نگه می دارد.
¤ آیا شما و خانواده هم تویسركان بودید؟
- نه پدر خانواده را با خود نبرده بود اما وقتی قرار شد نزد آقای خالصی زاده بماند آمد و ما را هم به تویسركان برد كه اقامت ما در تویسركان و ملایر 7 سال طول كشید در همان سالها بسیاری از علمای ملایر پدر را امتحان كردند و آنجا روزنامه ای بود به نام «مرد مبارز» كه شرح حال كاملی از پدرم به چاپ رساند. بعد از مدتی واقعه حافظ قرآن شدن پدرم به گوش یكی از علمای مشهور همدان به نام آخوند ملا علی همدانی رسید در همین زمان آقا سید عبدالله شیرازی كه در نجف اقامت داشتند و قصد عزیمت به مشهد را كرده بودند در همدان توسط ملاعلی همدانی از قضیه پدرم مطلع می شوند. آسید عبدالله با پدرم ملاقات می كند و وقتی یقین می كند كه مرد بی سوادی حافظ كل قرآن شده است پدرم را با خود به نجف می برد.
پدرم در طی 4 ماه اقامت در نجف، كربلا و كاظمین مورد آزمون علمای آن زمان قرار می گیرد و همه اذعان می كنند كه این معجزه و كرامت خداوند است. در عراق روزی در مجلسی كتاب «مغنی البیب» كه علمای شیعه و سنی به آن استناد می كنند، آیه ای از كتاب خوانده می شود كه پدرم می گوید آیه اشتباه است و وقتی كه علمای عراق پاسخ قانع كننده برای نظر پدرم ندادند او را برای اثبات ادعای خود به كویت دعوت می كنند.
در آنجا پدرم قرائت درست آیه را اثبات می كند. بزرگ علمای آنجا شیخ علی خان كویتی بعد از آن به ایران می آید و در تهران به همت سید ابوالقاسم كاشانی در سال 32 و در زمان مصدق جلسه ای مطبوعاتی تشكیل می دهد و شرح حال كربلایی در برخی جراید آن زمان چاپ می شود.
¤ كدام جراید؟
-از جرایدی كه می توانیم نام ببریم یكی همین كیهان ، دیگر اطلاعات و... برخی خبرنگاران خارجی هم در جلسه مطبوعاتی حضور داشته اند.
متعاقب این گفتگو شرح حال پدرم در روزنامه ندای حق كه پایگاه مذهبی ها بود به سردبیری سیدحسن عدنان و خبرنگاری مرحوم عباس قله زاری در 14شماره چاپ می شود. بعد خبر حافظ قرآن شدن كربلایی محمدكاظم به گوش علمای دیگر می رسد. مثل آیه الله العظمی بروجردی آیه الله العظمی مرعشی نجفی، آقا سیدمحمد حجت كوه كمره ای كه خیلی به پدرم علاقه داشت، همچنین آیه الله صدر، پدر امام موسی صدر، آیه الله سید عبدالله شیرازی وآیه الله میلانی كه نظر همگی این علما درمورد پدرم مكتوب است و در برخی كتابها چاپ شده است4. برخی از آقایان كه هنوز هم در قید حیات هستند ازجمله آیات عظام مكارم شیرازی، وحید خراسانی، نوری همدانی، جعفر سبحانی،... مصباح یزدی همگی از پدرم امتحان به عمل آوردند. همچنین همین اواخر حضرت آیه الله خامنه ای به من فرمودند: موقعی كه شهید نواب صفوی، كربلایی محمد كاظم را به مشهد آوردند و در بالای منبر او را به علما معرفی كردند من طلبه جوانی بودم و از كربلایی سؤالهایی درباره قرآن و آیات قرآن كردم و حافظ قرآن شدن ایشان را جزو كرامات دیدم.
¤ شنیده ایم كه شهید نواب صفوی مرحوم كربلایی كاظم را به شهرهای مختلف می برد و معرفی می كرد قضیه چیست؟
-شهید نواب صفوی و همچنین برخی همفكران او در فدائیان اسلام ازجمله شهید سیدعبدالحسین واحدی و شهید خلیل طهماسبی به كربلایی خیلی اعتقاد داشتند و نواب جز اینكه مرحوم كربلایی را به چند شهر كشور برد و معرفی كرد. یك نوبت نیز پدرم را با خود به كنگره حفاظ مصر به این كشور برد و گفت شما معتقدید كه فقط اهل سنت حافظ قرآن هستند حال آنكه این مرد شیعه و بی سواد است اما كل قرآن را در حافظه دارد. علمای آنجا هم پدر را مورد آزمون های مختلف قرار دادند ازجمله در دانشگاه الازهر مصر.
علمای عراق چطور؟
-عرض كردم زمانی كه پدرم در نجف بود علمای نجف ازجمله آیه الله سیدمحسن حكیم، آیه الله سید عبدالهادی شیرازی، سیدمهدی شیرازی، علامه امینی ]صاحب الغدیر[، آیه الله كاشف الغطاء و آیه الله خویی، از وی امتحان به عمل آوردند. حتی آیه الله سیدمحسن حكیم یك كفن برای پدرم خریده بودند و آن را در حرم حضرت علی(ع) متبرك كرده بودند با خود به ایران آوردند و به پدرم دادند. پدرم نیز مدتها آن را به همراه وصیت نامه ای با خود به همراه می برد و وصیت كرده بود كه اگر مردم همراه با این كفن مرا در قم دفن كنید.
¤ به نظر شما كه سالها با پدرتان همراه بوده اید چرا خداوند تنها كربلایی كاظم را مورد لطف خود قرار داد؟
-اتفاقاً همین سؤال از پدرم شده بود و وی پاسخ داده بود كه من سه چیز را رعایت می كردم كه شاید به خاطر همین سه چیز موردلطف خداوند قرار گرفتم:
اول اینكه هرگز لقمه حرام نخوردم، و دوم نماز شبم ترك نشد، سوم پرداخت خمس و زكاتم را هرگز قطع نكردم. پدرم می گفت وقتی می خواهم لقمه شبهه ناكی بخورم احساس سیری به من دست می دهد. پدرم می گفت روی سینه ام نوری را می بینم كه به محض مواجه شدن با لقمه حرام آن نور به تیرگی گرایش پیدا می كند و اگر لقمه حرامی بخورم بالا می آورم.
¤ شنیده ایم كه كربلایی كاظم باوجود بی سوادی قرآن را از غیرقرآن تشخیص می داد اگر ممكن است توضیح بدهید.
- بله، ایشان قرآن را به صورت نور می دید، یك روز آشیخ مرتضی حایری پسر آیه الله حایری یزدی كتاب جواهر را جلو پدرم باز می كند و می فرماید این قرآن است پدرم نگاه می كند و می گوید همه سیاه است. این قرآن نیست. اما پدرم در میان متن جواهر به آیه ای برمی خورد و می گوید اما این آیه قرآن است.
آیه الله مرعشی نیز یك روز یك كتاب فارسی را مقابل پدرم باز می كند (تعلیمات دینی) و می گوید قرآن است. اما پدرم بازهم می گوید: نه كلمات و حروف سیاه است، قرآن نیست.
¤ مشهور است كه كربلایی كاظم قرآن را قهقرا می خواند. یعنی از انتها به ابتدا.
-بله پدرم سوره های قرآن را به راحتی و بدون مكث از انتها به ابتدا می خواندند یك وقت پدرم خدمت آیه الله بروجردی(ره) می رسند و ایشان امتحان از پدرم به عمل می آورند بعد می فرمایند ما سوره حمد را نمی توانیم از آخرش بخوانیم، اما كربلایی كاظم سوره بقره را می تواند از انتها به اولش بخواند.
¤درمورد فوت كربلایی كاظم و چگونگی آن هم توضیح دهید.
- پدرم 20روز قبل از فوتش در ساروق درباره مسئله فوت و دفن خود در قم صحبت كرد. بعد گفت من همین روزها فوت خواهم كرد. اگر مردم جنازه ام را به قم منتقل كنید و در آنجا به خاك بسپارید. بعد كمی درنگ كرد وگفت خب اگر من اینجا بمیرم شما برای انتقال جنازه ام به قم دچار مشكل می شوید، من می روم قم. بعد فردا صبح به قم رفت و 20روز بعد در آنجا فوت كرد و در قبرستان نو به خاك سپرده شد.
پانوشت ها:
1-امامزاده 72تن ساروق در باغ بزرگی قرار دارد، كه پی بنای آن مربوط به قرن ششم هـ.ق است. امامزادگان مدفون شده در آنجا 72تن هستند. زمانی كه امام رضا(ع) در طوس تشریف داشتند علویونی كه در مدینه، كوفه و نجف بودند برای ملاقات امام به سمت مشهد حركت می كنند. اما عوامل مأمون امام را به شهادت می رسانند و دستور می دهند كه علویون را برگردانند و اگر مقاومت كردند شهید كنند. این امام زادگان در جریان حركت به سمت مشهد به شهادت می رسند و در سه مجموعه دفن می شوند یك بخش 15نفر به اضافه یك خانم به نام «نصرت خاتون»، در بخش دیگر 15مرد و در بخش دیگر 40زن مدفون شده اند كه به 40 دختران معروف است.
2-سوره اعراف از آیه54: پروردگار شما خداوندی است كه آسمانها و زمین را در شش روز ]شش دوران[ آفرید، سپس به تدبیر جهان هستی پرداخت. (پرده تاریك) شب و روز... و شب به دنبال روز به سرعت در حركت است و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید كه مسخر فرمان ما هستند. آگاه باشید كه آفرینش و تدبیر (جهان) از آن اوست و حكم نافذ فرمان اوست. بلندمرتبه است آفریننده عالمیان.»
3-كه من بر شما سخت از عذاب بزرگ می ترسم.
4-ازجمله این كتاب ها می توان به كتاب كاروان عظیم بنی فاطمه در ساروق از داوود نعیمی و محمد سعید شفیعی و كتاب كربلایی كاظم مرد بیسوادی كه ناگهان حافظ قرآن كریم شد از سید ابوالفتح دعوتی و كتاب داستان حافظ قرآن شدن كربلایی كاظم از مركز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) اشاره كرد.
همچنین برای دیدن فیلم به این لینک مراجعه کنید:
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=74284&KEYWORD=+%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85+%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%84%d8%a7%db%8c%db%8c+%da%a9%d8%a7%d8%b8%d9%85