• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 3832)
يکشنبه 13/11/1387 - 12:49 -0 تشکر 86643
گردهمایی شورشیان پادگان

سلام شورشیان عزیز بیایید بیایید

انلوکر اسامی شورشیان و یادداشت کن

بیایید و به گروه شورشیان بپیوندید غذاهای خوشمزه هم می دیما

درسته شورشیان قبلی مجتبی و ادیسه و ابی بیکران و ...از پیش ما رفتند ولی ما به یادشون هستیم

هرکی مایه بیاد به گروه ما بپیوند تا با یه عملیات این پادگان و با خاک یکسان کنیم و فرماندشونم اسیر کنیم

پس بشتابید و به ما بپیوندید

جنگ جنگ تا پیروزی

 

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
شنبه 19/11/1387 - 11:5 - 0 تشکر 88325

سلام فرمانده طهوری و مشاور انلوکر و تک تیراندازها و توپ اندازها

خبرچینتون هستم کویر

خبر جدیدی اواردم

نیکادل خیلی مشکوک می زنه من بهش مشکوکم چون چند روزیه ازش خبر ندارم

خواستم به شما اطلاع بدم حواستونو جمع کنید

فعلا من می رم برای جاسوسی

حیات درختان در بخشش میوه است . آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.
شنبه 19/11/1387 - 12:1 - 0 تشکر 88341

ادامه داستان......
حسین طهوری:آنلاکر به تمام سربازان اعلام آماده باش کن.
آنلاکر:تمام افراد به جای خود و در حال آماده باش.
حسین:تمام افراد گوش کنید.ما با یک تحدید جدی روبرو شدیم از فرمانده کل سپاه به تمام سربازان از اینک تا زمانی که جنگ به پایان نرسیده است به حملات خود ادامه دهید و باید تبلیغات گسترده ای در این زمینه کنید.
آنلاکر:قربان تا الان کجا بودی؟رفته بودی تو سوراخ موش؟
حسین:ای ابله مگه نمیدونستی منو تبعید کرده بودند مگه کویر بهت خبر نداد؟
آنلاکر:کی کو این کویر کجاست کی به من گفت؟
حسین:کویر مگه بهت نگفتم خبر برسون.
کویر:من که داشتم لو میرفتم نتونستم برم خبر رو بدم.
سورنا:قربان با تمام قوا با حملات موشکی امانشان نمی دهیم.
مف_لاین:تک تیراندازان در همه جا مقر گرفتند قربان با دیدن یک نفر غیر خودی بعد از اخطار شلیک میکنیم.
تویا:منم از شما محافظت میکنم تا خدا نکرده تیر نخورید.
آنلاکر:با یک حمله باید زندان گورستان طنز را نابود کنیم و شورشیان را آزاد کنیم باقی اطلاعات را فرمانده سپاه حسین طهوری میدهد.
این داستان ادامه دارد.....
حسین جان باقیش با خودت تا سخنرانی کنی بعدش دوباره قصه رو میگم.

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
شنبه 19/11/1387 - 14:4 - 0 تشکر 88371

گروهان به جای خود

پا فنگ

سلام عرض می کنم به همه سربازان و فرماندهان

خسته نباشید می گم به مشاور ارشدم انلوکر و سورنا که ماهواره را فرستاد که این موفقیت عظیمی است برای شورشیان

همونجوری که می دانید تعدادی از دوستان شورشی که جدیدا با نیکادل درگیر شده بودند ،دستگیر شدند و به زندان طنز افتادن

ما سربازان دلاور باید انها را ازاد کرده و به مقر خودمان برگردانیم

درسته که اونجا محافظت میشه ولی ما باید از نینجا هامون کمک بگیریم تا در عملیات چریکی انها را ازاد کنند

انلوکر بقیه کارها رو بدست تو می سپارم خودت می دونی باید چکار کرد

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
شنبه 19/11/1387 - 22:33 - 0 تشکر 88528

گروهان به جای خود آماده باش راحت باش نه بابا آماده باش چرا راحت باش آماده حالا 12 12 12 3 رفته گل بچینه تمام نیروهای نینجا و تک تیرانداز و موشکی و....حتی عوامل ادارای توجه کنند. توجه توجه بزرگترین و اولین حمله شورشیان به منطقه مورد نظر یعنی زندان طنز برای آزادی زندانیان. همه مواظب باشید که در این راه مشکلات بسیاری هست که ما ازش بی خبریم ولی با قدرت حمله میکنیم. سورنا ما به پوشش تو نیاز داریم برای حمله تمام افراد شورشی آن هایی که هستند به آنانی که نیستند خبر دهند تا تمام نیروها برای اولین نزاع بزرگ آماده شوند. برای حمله آماده می شویم. سورنا تو باید گزارش کار خودت رو بیاری اینجا روی میز من بزاری(یعنی گزارش کار را اینجا بنویس) فرمانده حسین طهوری شما نباید پشت بچه ها را خالی کنید باید در صف اول باشید و بنده نیز در کنار شما میجنگم. داستان را ادامه می دهیم بعد از این خبر البته در این داستانی که در ادامه میگویم یک جنگ بسیار بزرگ در میگیرد که نتیجه را در نهایت بعد از 22 بهمن می فهمید.

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
يکشنبه 20/11/1387 - 10:22 - 0 تشکر 88657

با سلام

ادامه داستان؟قصه؟مگه داستان هزارو یک شبه بابا جمش کنید برید خونه هاتون همه منتظرند من  قصه بگم شدیم اینجا قصه گو من دیگه خسته شدم بابا این فرمانده هم فقط زور میگه؟؟؟؟؟عجب رسمی شده وا همش قصه داستن میرفتیم یه جا دیگه شغل قبول میکردیم اینقدر قصه نمیگفتیم آخرش که اسممون هم تو کتاب رکردای چی چی بود گینس وینس هر چی بود نمیره ولی باز به عشق رفقا میگیم اینو میخونم یه قوطی دستم همش ببین ببین به دست بند نزن؟؟؟؟؟؟؟؟

همانطور که می دونید تا چند روز پیش یه گردهمایی بین این شورشی های در گرفت که آخرش تا اینجا رسید که بعد از عضو گیری یهو سروکل این نیکادل پیدا شد این نیکادل و حسین طهوری یه جورایی مشکوک میزنند چون وقتی که حسین اومد نیکا هم پش سرش اومد فکر کنم وقتی که این نیکا ممتوجه شد حسین از زندان در رفت عصبانی شد و اومد در هر صورت بعدش این نیکا نامه داد خودتون و تسلیم کنید امضاشم دیدم اینطوری بود فکر کنم X+_+X شایدم یه جور دیگه نمیدونم امضاش از بس سخت بود بلد نبودم قشنگ فشنگ بکشم.خب حالا یه بلبایی تو این شورشی ها ایجاد شد این آنلاکر دستور حمله میخواد بده ببینیم چیکار میخوان بکنند امروز اینا با هم به ادامه داستان توجه مینیم؟میکنی؟میکنیم!!!!!!

آنلاکر:تمام سربازان از جلو عقب بیا جلو سمت راست و بپا نرو چپ خبر نداد کی داد بابام داد نه بابا مشتی قنبر داد نظام.

سربازان که گیچ شدند همه خوردند به هم و افتادند پایین.

آنلاکر:بلند شید همه یالا بدو سربازان قدم رو نرو وایسا برو عقب سمت چپ نری انحرافی داره مستقیم نیایید درجا بزنید حالا وقت نرمش صبحگاهی هست.

خلاصه به همین ترتیب داشتن آماده می شدند.در این میان کویر با سرعت اومد و یه پیام از سورنا آورد.

کویر:بابا آب میخوام تشنمه چقدر تو راه کویر دیدیم از تشنگی مردیم.یه خبر از سورنا دارم به یه منطقه رفته که فقط هفته ای یکبار میتونه بیاد بیچاره موجودی نداره که هر روز بیاد کافی شاپ بیاد تو این گردهمایی باید کمک های مردمی براش بگیریم.

آنلاکر:کجا رفته به ما گفت میری نصف جهان قرار نشد که بره آفریقا.

کویر:بابا تبعیدش کردند به اونجا یه روز که بدون نیروی کمکی داشته میرفته بمباران میزنن هواپیماشو سقوط میکنه ولی خودش با چتر میپره پایین همونجا دستگیرش میکنند میندازنش به نصف جهان به یه نقطه که به کافی شاپ دسترسی نداشته باشه واسه همین سورنا به طور مخفیانه هفته ای یکبار میاد.

آنلاکر:پس باید واسه اینم یه راه حلی پیدا کنیم.از آنلاکر به فرمانده نیروهای تک تیرانداز باید یه چاره برای نجات سورنا بکشیم.

مف_لاین:چطوری؟ ما که کاماندو نیستیم.ما تک تیراندازیم.

آنلاکر:آه اشتب شد چی شد؟ نخود چی شد؟؟؟؟!!!

آنلاکر یک فکری به ذهنش رسید دید که فرمانده نیروی هوایی که نیست و خودش و حسین فقط میتونه جلوی این وضعیت نا به سامان رو بگیره پس رفت پیش حسین.

آنلاکر:فرمانده میگم باید مثل فیلم امپراطور دریا جومانگ نه بابا مثل نینجا ها بشیم بریم خودمون زندانی ها رو آزاد کنیم.

حسین:باشه من که از اول گفته بود ابله!!!!!!

آنلاکر:باشه حالا باید با یک حمله قافل گیرانه حال همه رو خودمون دو تایی بگیریم ولی باید بریم تو مقرشون اونم شبانه.

حسین:مشکلی نیست میریم حاله همه رو میگیریم فقط یادت باشه شمشیر درست حسابی بیاری وگرنه من میدونم با تو.

شب حمله

حسین:با صدای آرام گفت:آنلاکر شمشیر و بده من

آنلاکر: بیا قربان یکی برای تو یکیم برای خودم.

حسین:این که چاغو هست اونم چاغو میوه پوس کنی این چیه آوردی من که گفتم شمشیر بیار.

آنلاکر:قربان بودجه نداشتیم باید یکی از این سربازا رو خفت کنیم اسلحشو بگیریم.

این داستان ادامه دارد......

(حسین جان خودت جریان این حمله رو توضیح بده من که روم نمیشه بگم چی شد)(آخه از بس خنده داره نمیتونم چطور بگم)

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
يکشنبه 20/11/1387 - 11:50 - 0 تشکر 88697

سلام سلام سلام

انلوکر : قربان چکار کنیم با این او ضاع باید چکار کنیم

حسین : باید از زیر زمین تونل بزنیم تا زندان

انلوکر : تونر

حسین : تونر نه تونل

انلوکر: تونل

حسین : بله تونل ، ما باید از سورنا نقشه محاسباتی را بگیریم و تونل حفر کنیم تا زندان

انلوکر : چرا به فکرم نرسیده بود

حسین : مگه تو با اون مغز فسقلی فکر هم می کنی مارو باش کی رو کردیم مشاورمون >حالا برو سورنا رو صدا کن

انلوکر : سورناااااااا سورنااااااااا

حسین : ای کیو گفتم از اینجا داد بزنی ، گوشمو کر کردی

انلوکر می رود و با سور نا برمی گردد

سورنا : بله قربان

حسین : نقشه از اینجا تا زندان طنز می خواهم

سورنا : بفرمایید اتفاقا در جیبم بود

حسین نقشه را می گیرد و می بیند و بلند فریاد می زند

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
يکشنبه 20/11/1387 - 11:50 - 0 تشکر 88698

حسین : این که نقشه ایرانه ،من نقشه ایرانو می خوام چکار کنم ، بابا با این ای کیو ها حتما شکست می خوریم

سورنا : ببخشید قربان اشتباهی نقشه را دادم

حسین : حالا این شد

حسین : از امروز کار تونل را شروع می کنیم

انلوکر : قربان ما نیرو نداریم

حسین : پس تو چی هستی با کمک سورنا تونل می کنی اینم دو تا بیل خوش دست

انلوکر و سورنا در حال کندن تونل بودند و فرمانده هم پشت سر انها به داخل تونل میامد یکدفعه تونل وصل شد به یه تونل دیگر

حسین: این زیر چه خبر است

انلوکر و سورنا : نمی دانیم

یک چرخی از کنارشون رد می شه و می گه لبو تخمه اجیل

حسین : سورنا نقشه رو درست اومدی

سورنا بله قربان

حسین بیسیم می زنه و کویر و احضار می کنه

کویر : بله قربان

حسین: بگو ببینم اینجا چه خبره

کویر : قربان اینجا مرکز تونل هاست الان تونل کناری ما وصل می شه به بانک مر کزی دزدا اینو کندن،تونل جلویی وصل می شه به جواهر فروشیو تونل...

حسین : بسه دیگه چیزی نمی خواد بگی

(انلوکر جان خسته شدم باقیش با شما ، لطفا مبحث را در چند قسمت مثل من که دوقسمت کردم بنویس تا سریع نوشته ها با لا بیاد ممنونم )

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
يکشنبه 20/11/1387 - 21:1 - 0 تشکر 88862

با سلام

خب فعلا باید منتظر باشید تا یک داستان خوب بنویسم با این توضیحاتی که حسین داد یکمی وقت میگیره تا من یه داستان همین امشب تا صبح بشینم و بنویسم باید همه جوانب رو در نظر بگیرم و یه داستان توپ بنویسم ولی مینویسم به طوری که هم از خنده روده بر بشید وهم از مشکلات جامعه یکم پرده برداری کنم.

ولی اینجا باید بگم که شما هم بیکار نشید همون چیزی که تو ذهنتون هست رو روی قلم بیارید نترسید.

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
دوشنبه 21/11/1387 - 21:24 - 0 تشکر 89077

تمام سربازان از جلو نظام قصه پرداز شورشیان دوباره اومد یه قصه دیگه بگه اول بزارید با یه شعری که تازه ساختمش شروع کنم داستان امروزو.

با سلام
قصه گو قصه بگو   از لب پسته بگو
از دل خسته دلان    از لب بسته بگو
از گذشته تا کنون    شه شوریده بگو
بگو از درد و بلا    ره دزدانه بگو
در پس و بیش گناه   به لب تعنه بگو
غم مخور از دیدنش  قصه و قصه بگو

این شعر از خودم بود!!!!>>>؟؟؟؟؟<<<<؟؟؟!

آنلاکر:الان تو این تونل تونل چی کار کنیم تونل تو تونل شد.

سورنا:من مطمئنم یک ایرادی شده در نقشه خوندن!!!!!

آنلاکر:نقشه رو کی میخوند؟؟؟؟؟

حسین:من!من!من!چ

آنلاکر:وای بدبخت شدیم تمام راه رو باید برگردیم!!!!آخه فرمانده تو که سواد نداری چرا نقشه رو گرفتی؟تازه نقشه هم برعکس گرفتی!!!!!

ولی تا اینجا باید استفاده ای از این دزدا ببریم.

حسین:چطوری؟؟؟؟؟؟

آنلاکر:نمیدونم یه جوری!!!!!!

سورنا:من میگم اول بریم باهاشون بانک و جواهر فروشی رو بزنیم بعدش به کمکشون بریم برای آزادی دوستانمون.

حسین:فکر عالی هست.

آنلاکر:پس بریم تا دیر نشده.

همه به پیش دزدان رفتند وبه آنان این قضیه را فهماندند و رییس دزدان نیز موافقت کرد.شورشیان مامور خالی کردن جواهر فروشی و دزدان مامور خالی کردن بانک شدند.

حسین:برید کل جواهر فروشی رو خالی کنید بیارید.

سورنا و آنلاکر رفتند و هر چیزی که در جواهر فروشی بود را بیرون آوردند.

حسین:من که نگفتم همه چیز و منظورم این بود که برید جواهراشو خالی کنید حالا چرا نگهبانشو آوردید؟؟؟؟؟؟

آنلاکر:قربان گفتی همه چیز و بیار آوردیم این نگهبان خیلی حرف میزد دهنشو بستیم چیکارش کنیم؟

حسین:ببرینش تو زندان خودمون تا یک زندانی هم حداقل شده داشته باشیم.

بعد از تمام کارها به سمت تونل رفتند و مشغول به کندن زمین شدند تا به زیر اتاق مدیریتی پادگان شدند.

نیکادل:یه صدایی میاد از کجا میاد؟

درم گنجینه:از قدیم گفتند یه مطلب و میخوای بگی باید یواش بگی چون دیوار گوش داره یه دونه هم موش داره!!!!!!!

نیکادل:ما باید فردا صبح 22 بهمن همه زندانیانو در ملع عام دار بزنیم.

درم گنجینه:موافقم موافقم!!!!!

شورشی ها که در زیر اتاق متوجه شدند سریعا به زیر زندان ها رفتند و همه زندانیان را خارج کردند و نگهبانانی که از ماجرا با خبر شدند را بیهوش کردند و به درون زندان ها انداختند یکی از فرماندهان به نام فال نیک با خبر می شود و به میدان می آید تا شورشیان را نابود سازد که درگیری بین فال نیک و آنلاکر در میگیرد.

فال نیک اصلحه خود را در می آورد ولی حسین طهوری با پرتاب چاغو اصلحه را از دست فال نیک می اندازد.

آنلاکر:شمشیرتو بکش که میخوام با این چاغو میوه پوس کنی پوستتو از جا بکنم.

فال نیک:عمرا عمران !!!

آنلاکر:یوهو هی!!!!

فال نیک:واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییی مامانییییییییییییییییییییییییییی دراکولاااااااااااااااااااااااااااااااااا

آنلاکر:صبر کن بینم میخوام پوستتو از جا بکنم.

سورنا:آنلاکر بدو بیا بریم دیر میشه ها........

این داستان ادامه دارد.......

(حسین جان دیگه از اینجا به بعد خودت تعریف کن چون من تو این قسمت زندانی میشم و تو باید ادامه داستان رو بگی.)

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
چهارشنبه 23/11/1387 - 9:59 - 0 تشکر 89444

سلام به دوستان شورشی خودم

انلاکر من زیاد داستان بلد نیستم ، بابا با این داستانات روحیه دشمن و زیاد می کنی

ما رو که دزد کردی

خنگ و گیج هم بهمون گفتی

الان این پادگانها خیال می کنند ما عقب افتاده ایم و دیگه شورشی به جمع ما نمی پیونده

ما که تونستیم ماهواره امید و بفرستیم

ما ادمای باهوشی هستیم

دوست دارم داستانتو یه جور بهتر تعریف کنی منتظرم

چون من زیاد داستان نوشتن بلد نیستم

ناسلامتی مشاور ارشد ما هستیا

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.