ماهی آب دوست ما در ورزش های آبی مثل اسکی آبی، ماهیگیری، قایق سواری در رودخانه و البته شنا تبحر خاصی دارد .
آقا به این یکی اصلا دست نزنین. کارش درسته.
اسک آبی:درسته که تا حالا امتحانش نکردم ولی می دونم خوشم میاد
ماهیگیری:بزارین یه خاطره بگم.با دوستا رفته بودیم ماهیگیری .
چند ساعت گذشت.تنها اتفاقی که افتاد این بود که یه ماهی به قلاب گیر کرد ولی در رفت.
گفتیم چی کار کنیم؟!آبرومون در خطره.
یه ماهی مرده پیدا کردیم.آقا چقدر هم بزرگ بود.
جاتون خالی کلی عکس باهاش گرفتیم.
خلاصه اینکه پیش خانوادهامون رو سفید شدیم(مثل چشمان سفید همان ماهیه مرده)
قایق رانی:آقا شما دوتا پاروها رو بگیر تو دستت تا جون داری پارو بزن.
هر چند کنار دریاییم ولی تشنه لب می گردیم.
همه تو خواب پرواز می کنن من پارو میزنم.(بیشتر گرایشم به پارویه نه پدالی)
شنا:یه خاطره دیگه.
آقا تابستون رفتیم کلاس شنا 12 جلسه.(در حسرتم که چرا زود تر کشفش نکردم)
جلسه اول به خیر و خوشی گذشت.
جلسه دوم غیبت داشتم.
اول جلسه سوم مربی گفت بریم 3 متری.
هر چی گفتیم استاد کوتاه بیا.از خونمون بگذر.ما جوووونیم.
- نخیر. بریم 3 متری.من هستم شما رو می گیرم.
آقا نوبت ما شد. تا نفس داشتیم پا زدیم(هنوز زود بود دست بزنیم)
نفس که تموم شد.چش وا کردیم دیدیم وسط استخریم.
چیکار کنیم ؟! هیچی. غرق می شویم!!
تازه شروع کردم به دست و پا زدن که مربی میله نجات و گرفت سمت من.
یه هفت هشت نفری از شونزده نفر غرق شدن.خلاصه اینکه آبرومون نرفت.
از این جلسه سوم تا خود جلسه نهم ، من پای ثابت غرق شدن بودم.
یه جاهایی به خودم می گفتم، عجب غلطی کردمااا. داشتیم مثل آدم زندگی می کردیم.
دیگه همه عادت کرده بودن به غرق شدن من.حتی مربی.
و اما جلسه ی دهم :
مربی گفت شیرجه عمقی بزنین ، بعدشم راهتونو ادامه بدین.
نوبت من که شد.به مربی گفتم بره توو آب تا اگه شود آنچه که نباید بشود منو نجات بده.
گفت نه.تو بپر.اگه غرق شدی می گیرمت.
گفتم نه.جون مربی راه نداره! خلاصه اینکه بیچاره رفت تو آب.
اما دیگه به مربی نیاز نبود.خودم یه پا مربی شده بودم(بزار از استخر بیای بیرون،بعد به خودت دیپلم بده.)
جلسه آخر هم یه مسابقه در طول استخر گذاشتیم.
تووی 8 نفر گروه خودم اول شدم و توی 16 نفر کلاس دوم.
خلاصه اینکه یه عشق به عشق های قبلیم اضافه شد.
همیشه فکر می کنم که خدا خیلی منو دوست داشته که این همه منو غرق کرده تا قدر زندگیمو بفهمم.
تجربه خیلی خوبی بود(غرق شدنا رو میگم)
هرچند که نه با این تجربه بلکه با احتساب تجربه های قبلیم هم هنوز ارزش زندگیو نفهمیدم.
مونده تا بزرگ شیم.
انجمن روانشناسیه دیگه. خودم فکر می کنم خود بینی ام کمه(منظورم اعتماد به نفسه)
برای همین اومدم اینجا از خودم هی تعریف کنم. تا اعتماد به نفسم بالا بره.
ببخشید سرتونو درد آوردم و همچنین چشماتون.