در كنار مكتب فراماسونری میتوان به مكتبی اشاره كرد كه همواره در پی نفوذ و حمله به اسلام خصوصا تشیع نام برد كه همان خصیصه مزورانه انگلیس باعث شكل گیری آن بود دراین مبحث علاوه بر معرفی فرقه ضاله بهاییت به روز شمار آن نیز اشارتی میگردد
مسلك بابیگرى در قرن سیزدهم قمرى (نوزدهم میلادى) توسط فردى به نام سید على محمد پدید آمد. وى در اول محرم سال 1235 یا 1236 (1820 میلادى) در شیراز متولد شد و در بیست و هفتم شعبان سال 1266 در تبریز به جرم ارتداد به دار آویخته شد
سید على محمد شیرازى، از مدعیان بابیت امام دوازدهم شیعیان كه بعدها مدعى مهدویت و نبوت شد. در 1235 در شیراز به دنیا آمد. در كودكى به مكتب شیخ عابد رفت و در آنجا خواندن و نوشتن و سیاه مشق آموخت. شیخ عابد، از شاگردان شیخ احمد احسائى و سید كاظم رشتى بود (اشراق خاورى، ص 63ـ 64) و از همان دوران، سید على محمد را با نام رؤساى شیخیه (احسائى و رشتى) آشنا كرد، به طورى كه چون سید على محمد در حدود نوزده سالگى به كربلا رفت، در درس سید كاظم رشتى حاضر شد (فاضل مازندرانى، ظهور الحق، ج 3، ص 97) . در مدتى كه نزد سید كاظم رشتى شاگردى مىكرد، با مسائل عرفانى و تفسیر و تأویل آیات و احادیث و مسائل فقهى به روش شیخیه آشنا شد و از آراى شیخ احسائى آگاهى یافت (همو، اسرار الآثار خصوصى، ج 1، ص 192ـ 193) . بعلاوه به هنگام اقامت در كربلا، از درس ملا صادق خراسانى كه او نیز مذهب شیخى داشت، بهره گرفت و چندى نزد وى بعضى از كتب ادبى متداول آن ایام را خواند (همو، اسرار الآثار، ج 4، ص 370) . در 1257 به شیراز بازگشت و به وقت فرصت، مطالعه كتب دینى را فراموش نمىكرد و به گفته خودش (همو، ظهور الحق، ج 3، ص 479) : و لقد طالعت سنابرق جعفر العلوى و شاهدت بواطن آیاتها «همانا كتاب سنابرق، اثر سید جعفر علوى (مشهور به كشفى) را خواندم و باطن آیاتش را مشاهده كردم» . على محمد گذشته از دلبستگى به اندیشههاى شیخى و باطنى، به «ریاضت كشى» نیز مایل بود و به هنگام اقامت در بوشهر در هواى گرم تابستان از سپیده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه رو به خورشید اورادى مىخواند (اشراق خاورى، ص 67) . پس از درگذشت سید كاظم رشتى، مریدان و شاگردان وى جانشینى براى وى مىجستند كه به قول ایشان مصداق «شیعه كامل» یا «ركن رابع» (شیخیه) باشد و در این باره میان چند تن از شاگردان سید كاظم رقابت افتاد و سید على محمد نیز در این رقابت شركت كرد، بلكه پاى از جانشینى سید رشتى فراتر نهاد و خود را «باب» امام دوازدهم شیعیان یا «ذكر» او، یعنى واسطه میان امام و مردم، شمرد. ادعاى على محمد چون شگفتآورتر از دعاوى سایر رقیبان بود، واكنش بزرگترى یافت و نظر گروهى از شیخیان را به سوى وى جلب كرد و هجده تن از شاگردان سید كاظم كه همگى شیخى مذهب بودند (و بعدها سید على محمد آنها را حروف حى نامید) پیرامونش را گرفتند (آیتى، ج 1، ص 43) . على محمد در آغاز امر، بخشهایى از قرآن كریم را با روشى كه از مكتب شیخیه آموخته بود، تأویل كرد و در آنجا به تصریح نوشت كه امام دوازدهم شیعیان، او را مأمور داشته تا جهانیان را ارشاد كند و خویشتن را «ذكر» نامید، چنانكه در آغاز تفسیرش بر سوره یوسف مىنویسد: الله قد قدر أن یخرج ذلك الكتاب فى تفسیر أحسن القصص من عند محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن أبىطالب على عبده لیكون حجة الله من عند الذكر على العالمین بلیغا» همانا خدا مقدر كرده كه این كتاب از نزد محمد پسر حسن پسر على پسر محمد پسر على پسر موسى پسر جعفر پسر محمد پسر على پسر حسین پسر على پسر ابىطالب بر بندهاش برون آید تا از سوى ذكر (سید على محمد) حجت بالغه خدا بر جهانیان باشد» (أحسن القصص، ص 1) . پس از مسافرت به همراه محمد على بارفروش (یكى از مریدان خود) به سوى مكه و بازگشت به بوشهر، دستور داد تا در یكى از مساجد بوشهر عبارت «اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیة الله» را در اذان داخل كنند (نجفى، ص 168) كه تصریح دارد على نبیل (كه به حساب جمل با على محمد برابر مىشود) باب امام زمان علیه السلام است، ولى همینكه مدتى از دعوت وى سپرى شد و گروهى به او گرویدند، ادعاى خود را تغییر داد و از مهدویت سخن به میان آورد و گفت: «منم آن كسى كه هزار سال مىباشد كه منتظر آن مىباشید» (حاجى میرزاجانى كاشانى، ص 135) و سپس به ادعاى نبوت و رسالت برخاست و به گمان خود، احكام اسلام را با آوردن كتاب بیان نسخ كرد و در آغاز آن نوشت: «در هر زمان خداوند جل و عز، كتاب و حجتى از براى خلق مقدر فرموده و مىفرماید و در سنه هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول الله، كتاب را بیان، و حجت را ذات حروف سبع (على محمد كه داراى هفت حرف است) قرار داد» (بیان عربى، ص 3) . بدین ترتیب، على محمد هر چند زمانى، دعاوى خود را به مقامات بالاترى تغییر مىداد و سخنان پیشین را براى یارانش تأویل مىكرد و آنان را در پىخود مىكشید. پس از بازگشت سید على محمد به بوشهر (در زمانى كه هنوز از ادعاى بابیت امام زمان علیه السلام فراتر نرفته بود) به دستور والى فارس در رمضان 1261 دستگیر و به شیراز فرستاده شد. در شیراز او را تنبیه كردند، آنگاه نزد امام جمعه آن شهر، اظهار توبه و ندامت كرد و به قول یكى از موافقان خود بر فراز منبر در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر كسى كه مرا وكیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر كسى كه مرا باب امام بداند...» (اشراق خاورى، ص 141) . پس از آن، شش ماه در خانه پدرى خود، تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعید شد. در دورانى كه در آن قلعه زندانى بود، با مریدانش ملاقات و مكاتبه داشت و از اینكه مىشنید آنان در كار تبلیغ دعاوى او مىكوشند به شوق مىافتاد و سخنانى را به عنوان كلمات الهى به مریدان عرضه مىداشت، چنانكه كتاب بیان را در همان قلعه نوشت (یزدانى، ص 13) .
دولت محمد شاه قاجار، براى آنكه پیوند او را با مریدانش قطع كند در صفر 1264 وى را از قلعه ماكو به قلعه چهریق، در نزدیكى ارومیه منتقل كرد. در اواخر سلطنت محمد شاه، به دستور حاجى میرزا آغاسى ـ وزیر محمد شاه ـ سید على محمد را از قلعه چهریق به تبریز بردند و مجلسى با حضور ناصر الدین میرزا (كه در آن وقت ولیعهد بود) و چند تن از علما ترتیب دادند و سید على محمد را در آن مجلس حاضر كردند. على محمد در آنجا آشكارا از مقام مهدویت خود سخن گفت و «بابیت امام زمان» را كه پیش از آن بتصریح ادعا كرده بود به «بابیت علم خداوند» تأویل كرد و چون از او درباره برخى مسائل دینى پرسیدند، از پاسخ فروماند و همینكه از وى سؤال شد: از معجزه و كرامت چه دارى؟ گفت: اعجاز من این است كه براى عصاى خود آیه نازل مىكنم و به خواندن این فقره آغاز نمود: بسم الله الرحمن الرحیم. سبحان الله القدوس السبوح الذى خلق السموات و الارض كما خلق هذه العصا آیة من آیاته! و اعراب كلمات را به قاعده نحو غلط خواند، زیرا تاء را در «السموات» مفتوح قرائت كرد و چون گفتند: مكسور بخوان! ضاد را در «الأرض» مكسور خواند. امیر اصلان خان كه در مجلس حضور داشت گفت: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات شمرده شود، من هم مىتوانم تلفیق كنم و گفت: الحمد لله الذى خلق العصا كما خلق الصباح و المسا! (فاضل مازندرانى، ظهور الحق، ج 3، ص 14، تصویر نامه ناصر الدین میرزا به محمد شاه قاجار) .
پس از آشكار شدن عجز سید على محمد در اثبات ادعاى خود، وى را چوب زده تنبیه نمودند و او از دعاوى خویش تبرى جست و اظهار پشیمانى كرد و خطاب به ولیعهد، توبه نامه رسمى نوشت . صورت توبه نامه على محمد را یكى از مریدانش در كتاب خود، چنین آورده است: «فداك روحى، الحمد لله كما هو أهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافه عباد خود شامل گردانیده. فحمدا له ثم حمدا كه مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم به داعیان فرموده. أشهد الله و من عنده كه این بنده ضعیف را قصدى نیست كه خلاف رضاى خداوند عالم و اهل ولایت او باشد . اگر چه بنفسه، وجودم ذنب صرف است ولى چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذكره و به نبوت رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر كل ما نزل من عند الله است، امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاى حق را نخواستهام و اگر كلماتى كه خلاف رضاى او بود از قلم جارى شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و این بنده را مطلق علمى نیست كه منوط به ادعایى باشد و أستغفر الله ربى و أتوب إلیه من أن ینسب إلى أمر. و بعضى مناجات و كلمات كه از لسان جارى شده، دلیل بر هیچ امرى نیست و مدعى نیابت خاصه حضرت حجة الله علیه السلام را محض ادعا مبطل است و این بنده را چنین ادعایى نبوده و نه ادعاى دیگر. مستدعى از الطاف حضرت شاهنشاهى و آن حضرت چنان است كه این دعاگو را به الطاف و عنایات سلطانى و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمایند و السلام» . (گلپایگانى، ص 204ـ 205) .
بدینسان سید على محمد از دعاوى خود بازگشت ولى توبه او، صورى بود چنانكه پیش از توبه اخیر، در شیراز نیز برفراز منبر و در برابر مردم، نیابت و بابیت خود را انكار نمود اما چیزى نگذشت كه ادعاهاى بالاترى را به میان آورد و از پیامبرى و رسالت خویش سخن گفت. در اواخر سلطنت محمد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوى مریدان سید على محمد، آشوبهایى در كشور پدید آمد كه از جمله، رویداد قلعه شیخ طبرسى در مازندران بود. در این آشوب، جمعى از بابیان به رهبرى ملا حسین بشرویهاى و ملا محمد على بارفروشى، قلعه طبرسى را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق كندند و خود را براى جنگ با قواى دولتى آماده ساختند. از سوى دیگر بر مردم ساده دل كه در پیرامون قلعه زندگى مىكردند، به جرم «ارتداد» هجوم آورده به قتل و غارت ایشان مىپرداختند، به گونهاى كه یكى از بابیان مىنویسد : «جمعى رفتند و در شب یورش برده، ده را گرفتند و یك صد و سى نفر را به قتل رسانیدند . تتمه فرار نموده، ده را حضرات اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه ایشان را جمیعا به قلعه بردند» (حاجى میرزاجانى كاشانى، ص 162) و چنین مىپنداشتند كه یاران مهدى موعودند و بزودى جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب فرمانروایى مىكنند؛ چنانكه بابى مذكور مىنویسد: «حضرت قدوس (محمد على بارفروشى) مىفرمودند كه: ما هستیم سلطان بحق و عالم در زیرنگین ما مىباشد و كل سلاطین مشرق و مغرب بجهت ما خاضع خواهند گردید» (همانجا) . پس میان ایشان و نیروى دولتى جنگ درگرفت و فتنه آنان با پیروزى قواى دولت و كشته شدن ملا محمد على بارفروشى در جمادى الثانى 1265 پایان گرفت. در زنجان نیز شورشى به سركردگى ملا محمد على زنجانى پدید آمد كه به شكست بابیان انجامید (1266) . در تهران نیز گروهى از بابیان به رهبرى على ترشیزى بر آن شدند تا ناصرالدین شاه و امیر كبیر و امام جمعه تهران را به قتل رسانند، اما نقشه آنان كشف شد و 38 تن از سران بابیان دستگیر و هفت تن از آنها كشته شدند. شگفت آنكه مریدان سید على محمد در جنگهاى قلعه طبرسى و زنجان از مسلمانى دم مىزدند و نماز مىگزاردند و از «بابیت» سید على محمد جانبدارى مىكردند (آیتى، ج 1، ص 163، 195) . ظاهرا در آن هنگام هنوز ادعاى مهدویت و نبوت وى بدیشان نرسیده بود. از اینرو به اعتراف وقایع نگاران بابى، برخى از بابیان به محض اینكه در «بدشت» از ادعاى مهدویت سید على محمد و تغییر احكام اسلام با خبر شدند، بشدت از او روى گرداندند (همان، ج 1، ص 130) .
پس از مرگ محمد شاه و بالا گرفتن فتنه بابیه، میرزا تقى خان امیركبیر ـ صدر اعظم ناصر الدین شاه ـ مسامحه در كار سید على محمد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در ملأ عام به قتل رساند و از این راه، آتش شورشها را فرو نشاند و براى این كار، از برخى علما فتوا خواست، ولى به گفته ادوارد براون: «دعاوى مختلف و تلون افكار و نوشتههاى بىمغز و بىاساس و رفتار جنونآمیز او علما را بر آن داشت كه به علت شبهه خبط دماغ، بر اعدام وى رأى ندهند» (نجفى، ص 252) . با وجود این، برخى از علما كه احتمال خبط دماغ سید على محمد را نمىدادند و او را مردى دروغگو و ریاست طلب مىشمردند به قتل وى فتوا دادند و سید على محمد به همراه یكى از پیروانش در 27 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.
عقاید
سید على محمد باب از آغاز دعوت خود، عقاید و آراى متناقضى ابراز داشت. آنچه از مهمترین كتاب او نزد پیروانش، یعنى كتاب بیان، فهمیده مىشود آن است كه وى خود را برتر از همه انبیاى الهى مىانگاشته و مظهر نفس پروردگار مىپنداشته است (بیان عربى، ص 1) و عقیده داشته كه با ظهورش، آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن، بپا شده است (لوح هیكل الدین، ص 18) . بعلاوه، سید على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را «من یظهره الله» خوانده است و در ایمان پیروانش بدو، تأكید فراوان دارد (بیان عربى، ص 5ـ 6) . سید على محمد در حقانیت این آرا پافشارى نموده و نسبت به افرادى كه بابى نباشند، خشونت بسیارى را سفارش كرده است، چنانكه در الواح بیان، درباره وظیفه اولین فرمانرواى بابى مىگوید: «لن تذر (كذا) فوق الأرض اذا استطاع أحدا غیر البابیین» (لوح هیكل الدین، ص 15) «چون (فرمانرواى بابى) توانایى یافت، هیچكس ـ جز بابىها ـ را بر روى زمین باقى نگذارد» و در بیان فارسى فرمان مىدهد كه همه كتابها را محو و نابود كنند جز كتبى كه درباره آیین وى پدید آمده یا مىآید (ص 198) و همچنین تأكید كرده است كه پیروانش جز كتاب بیان و آنچه بدان وابسته مىشود، نیاموزند (بیان عربى، ص 15) .
افكار سید على محمد باب، مجموعهاى از برخى آراى شیخیان و باطنیان (تأویلگرایان) و صوفیان و كسانى كه به علم حروف و اعداد گرایش داشتهاند و پارهاى از دعاوى شخصى بوده است.
آثار
سید على محمد باب آثارى چند از خود به جاى نهاده كه برخى از آنها چاپ شده و پارهاى دیگر به دلیل كشاكشهاى داخلى میان پیروانش هنوز به چاپ نرسیده است. جز آثارى كه پیش از این نام بردیم برخى از كتابهاى دیگر او عبارتاند از: پنج شأن، دلائل السبعة، صحیفه عدلیه، تفسیر سوره كوثر، تفسیر سوره بقره، قیوم الأسماء، كتاب الروح. آثار سید على محمد باب غالبا به زبان عربى نوشته شده و مملو از اغلاط صرفى و نحوى است. البته وى كوشیده ـ براى آنكه نشان دهد سخنانش رنگ قرآنى دارد ـ گفتارش را با سجع و وزن همراه سازد و با آنكه تنها معجزه خود را همین سخنان مىشمارد (بیان عربى، ص 25) تكلف و ابتذال در عباراتش سخت آشكار است.
در بحث از فرقه بابیت و بهائیت، و بررسی مسائل گوناگونی راجع به آنها، جای جای با حوادث و رویدادهایی روبرو میشویم كه شناخت جایگاه و جغرافیای تاریخی آنها به آشنایی كلی و جامع با پیشینه این فرقه در طی تاریخ نیاز دارد. با این آشنایی كلی، خواننده میتواند بفهمد هر رویداد یا تحول خاص در چه مرحلهای از تاریخ فرقه روی داده است و زمینه و بستر تاریخی آن چیست؟نوشتار پیشرو، با مروری بر پیشینه فرقه بابیت و بهائیت (از آغاز تا عصر حاضر)، تصویری كلی از این امر به دست میدهد.
1259ق: مرگ سید كاظم رشتی(رهبر شیخیه و استاد میرزا علی محمد باب).
جمادیالاول 1260. ق: ادعای بابیت توسط علیمحمد شیرازی <باب> در شیراز برای نخستین بار نزد ملاحسین بشرویهای(از اركان بابیه).
1261.ق: اقدام ملاصادق خراسانی (از اتباع باب) به ذكر عبارت <اشهد ان علیاً قبل نبیل باب بقیهالله> در اذان نماز جمعه در شیراز به دستور باب،1 و عكسالعمل تند مردم نسبت به این امر، و اقدام حاكم فارس(حسینخان نظامالدوله) به احضار، توقیف و تنبیه باب، و نهایتاً اقدام باب در تكذیب ادعاهایش بر سر منبر در مسجد وكیل شیراز نزد علما و مردم، و حصر شدید وی در منزل.
1262. ق: فرار باب به اصفهان و پذیرایی حاكم گرجینژاد و مسیحی شهر(منوچهرخان معتمدالدوله) از او، و عجز باب از پاسخگویی به سؤالات علمی علمای اصفهان (میرزاحسن نوری حكیم و محمدمهدی كلباسی و ...)، و ادامه پذیرایی حاكم از او به طور مخفیانه.
1263.ق: حبس باب به دستور محمدشاه قاجار و صدراعظم وی (حاج میرزا آقاسی) به مدت نه ماه در زندان ماكو، و نگارش <بیان> (كتاب مقدس بابیان) توسط باب در آنجا.
جمادیالاول 1264 - شعبان 1266.ق: انتقال باب به قلعه چهریق (در حوالی ارومیه) و حبس وی به مدت 27 ماه در آنجا. وی چندی بعد برای مناظره علما با او در حضور ولیعهد (ناصرالدین میرزا) به تبریز احضار شد و پس از شكست در مناظره با علما، چوبكاری شد و به خط خویش توبهنامه نوشت و جمیع ادعاهایش را تكذیب كرد.
1264. ق: تجمع بهائیان به رهبری ملا محمدعلی قدوس و قره`العین و حسینعلی بهاء در بَدَشت(حوالی شاهرود) و ظاهر شدن قره`العین به نحو غیرمنتظره و شگفتانگیز به صورت بیحجاب و بزككرده در جمع بابیان، و اعلام نسخ دیانت اسلام و لغو احكام آن(با پشتیبانی حسینعلی بهاء)، و ایجاد بحث و جنجال در بین حضار و خروج جمع بسیاری از آنان از مسلك بابیت، و حمله مردم مسلمان منطقه به بابیان بر اثر پخش خبر روابط نامشروع قره`العین با قدوس و بهاء.
1265.ق: تعیین میرزا یحیی صبح ازل(برادر بهاء) در نوزده سالگی از سوی باب به عنوان وصی و جانشین وی، و قبول این امر توسط بابیان و از جمله برادر بزرگترش، حسینعلی بهاء.
1265 -- 1266.ق: آشوبهای خونین بابیان به طور پیاپی در نقاط مختلف ایران (مازندران، نیریز و زنجان) و سركوبی قاطع همه آنها توسط مرحوم امیركبیر.
27 شعبان 1266.ق: اعدام باب در تبریز به حكم مراجع دینی بزرگ شهر و فرمان قاطع امیر، به مباشرت برادرش(وزیر نظام).
شعبان 1267.ق: كشف توطئه بابیان برای قتل امیر، و تبعید حسینعلی بهاء به فرمان امیر به عراق.
ربیعالاول 1268.ق: قتل امیر در حمام فین كاشان(با توطئه مشترك عمال استبداد و استعمار) و باز شدن راه برای صدارت رقیب و عامل عزل و قتل وی، میرزا آقاخان نوری؛ <تحتالحمایه انگلیس> و دوست دیرین بهاء.
رجب 1268.ق: بازگشت بهاء از عراق به دعوت میرزا آقاخان نوری، و پذیرایی از وی توسط برادر میرزا آقاخان.
28 شوال 1268.ق: اقدام نافرجام تروریستهای بابی به ترور ناصرالدین شاه، و اتهام جمعی از بابیان به دست داشتن در توطئه قتل شاه، و پناهندگی سریع حسینعلی بهاء به خانه منشی سفیر روس در زرگنده (منطقه ییلاقی سفارت روسیه) و نهایتاً دستگیری و حبس حسینعلی بهاء(در كنار دیگر سران و فعالان بابیه)، و قتل سران بابیه و آزادی بهاء از زندان و اعدام پس از چهار ماه (با فشار شدید سفیر روسیه در ایران: پرنس دالگوروكی) و تبعید وی در ربیعالاول 1269 - تحتالحفظ مأمور سفارت - به عراق.
1 ذیقعده 1268. ق: قتل قره`العین در تهران توسط داماد امیركبیر(عزیزخان سردار مُكری).
1270.ق(1854.م): ورود مانكجی هاتریا(زردشتی هندیتبار، تبعه دولت هند بریتانیا، و عضو مشهور سرویس اطلاعاتی انگلستان) از طریق بغداد به ایران،همراه چندین سفارشنامه از دولت انگلیسی هند خطاب به مقامات و سفرای انگلیسی در بغداد، اسلامبول، بوشهر و تهران، با مأموریت پیشبرد اهداف سیاسی و اطلاعاتی استعمار بریتانیا در منطقه نظیر تقویت شبكههای ماسونی، دامن زدن به تقابل میان ایران و اسلام، تقویت اقلیتهای رسمی و غیررسمی این كشور از جمله: زردشتیان، صوفیه و بهائیان، و بهرهگیری از آنها در جهت ستیز با فرهنگ ملی -- دینی این كشور، و احكام و مقررات اسلامی (با كمك سفارت انگلیس در تهران و ماسونهای ایرانی و غیرایرانی نظیر جلالالدین میرزا قاجار(نایب فراموشخانه فراماسونری)، میرزا ملكمخان و فتحعلی آخوندوف (سرهنگ ضداسلام در دستگاه نایبالسلطنه روسیه در قفقاز اشغالی)، و این همه تحت پوشش فعالیت فرهنگی و اجتماعی به نفع زردشتیان ایران و ...مانكجی پیش از ورود به ایران، در همان سال 1270.ق، در بغداد با حسینعلی بهاء دیدار و گفتوگو كرد و با او پیوند دوستی برقرار نمود كه تا پایان عمر به وسیله نامهنگاری ادامه داشت. همچنین میرزا ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ مشهور بهائی) را منشی مخصوص تجارتخانه خویش ساخت و در مدرسهای كه بنیاد نهاده بود، به معلمی گماشت و علاوه بر این، میرزا حسین همدانی بهائی را به تصحیح و بازنویسی كتاب میرزا جانی كاشانی بابی در مورد تاریخ بابیه واداشت؛ چنان كه همو میرزا عبدالرحیم ضرّابی، بابی كاشانی، را به نوشتن تاریخ كاشان تشویق نمود. رجب 1270. ق: عزیمت بهاء از بغداد به سلیمانیه عراق (بر اثر مخالفت جمعی از بابیان، و نیز سرسنگینی برادرش، صبح ازل، با وی به علت شیوع شایعاتی مبنی بر ادعای رهبری با بیان از سوی بهاء و تلاش وی برای قبضه كردن ریاست بر آن گروه) و اقامت دو سالهاش در آنجا به عنوان درویش محمد.
رجب 1272.ق: برگشت بهاء به بغداد(با كسب اجازه از برادرش، صبح ازل).
1278.ق: نگارش كتاب <ایقان> به دست بهاء (در اثبات دعاوی باب و اظهار انقیاد خود نسبت به رهبری صبح ازل).
ذیقعده 1279. ق: تبعید بهاء از بغداد به اسلامبول(توسط دولت عثمانی و با فشار دولت ایران و علمای عراق).
رجب 1280.ق: تبعید بهاء و برادرش، صبح ازل، از اسلامبول به شهر ادرنه.
1283.ق: ادعای مَن یُظهِرُهُ اللهی توسط حسینعلی بهاء در ادرنه. این ادعا مبنی بر اینكه او همان موعود باب در <بیان> (مَن یُظهره الله) است، به منزله دكانسازی در برابر صبح ازل بود، لذا نزاع و كشمكش بین بهاء و صبح ازل بر سر ریاست بابیان را، كه از مدتها پیش آغاز شده و با عقبنشینی بهاء موقتاً التیام یافته بود، به اوج خود رساند و به راهی بیبازگشت افكند و جماعت بابیان را به دو فرقه معارض <ازلی> و <بهائی> تقسیم كرد، و در پی این حادثه دو طرف نسبت به یكدیگر از هیچ گونه فحاشی و توهین و ترور خودداری نكردند و حتی به دربار عثمانی بر ضد هم نامه نوشتند و اسرار یكدیگر را نزد دولتمردان عثمانی افشا كردند، به گونهای كه حكومت عثمانی نهایتاً ناگزیر شد آنها را از یكدیگر جدا سازد و هر گروه را به نقطهای خاص و دور از دیگر تبعید كند.
ربیعالثانی 1285 .ق: تبعید بهاء و صبح ازل به ترتیب: از اردنه به عكا در فلسطین و قبرس.
1286 .ق: نگارش <اقدس> (كتاب مقدس بهائیان) به دست بهاء در زندان عكا.
1298 .ق: آغاز تجمع بهائیان به اشاره حسینعلی نوری و تایید و حمایت روس تزاری در عشقآباد روسیه.
محرم 1307.ق: قتل محمدرضا اصفهانی (یكی از بهائیان ایرانی مقیم عشقآباد كه به مقدسات مسلمانان توهین میكرد)، و اقدام دولت تزاری به دستگیری، محاكمه و مجازات سنگین جمعی از مسلمانان منطقه به اتهام شركت در قتل وی در حمایت از بهائیان.
اواخر 1307.ق: اعتراض شدید ناصرالدین شاه و حكومت ایران به دولت تزاری بابت تجمع و فعالیت بهائیان (تحت حمایت دولت روسیه) در عشقآباد.
2 ذیقعده 1309.ق: مرگ بهاء به مرض وبا در عكا، و آغاز درگیری و نزاع شدید بین دو پسر بزرگ بهاء(محمدعلی و عباس افندی) بر سر ریاست بر بهائیان، و ایجاد دستهبندی و كشمكش شدید و دیرپای زبانی و قلمی و یدی میان آن دو و پیروانشان با عناوینی چون <ناقضین> و <مشكرین>...، و نهایتاً غلبه عباس افندی بر رقیب.
1318 .ق: دیدار و گفتگوی دوستانه سر رونالد استورز (صهیونیست انگلیسی مشهور) با عباس افندی در عكا، و معرفی وی به لرد كیچنر در مصر. استورز در دوران جنگ جهانی اول یكی از اركان سیاست استعماری بریتانیا و عضو فعال سرویسهای اطلاعاتی و جاسوسی بریتانیا در خاور عربی بود و پس از سیطره و قیمومت تحمیلی انگلیس بر فلسطین نیز به حكومت حیفا (مقر عباس افندی) منصوب شد. كلنل لورنس مشهور، تحت فرمان او كار میكرد. وی در زمان حكومت بر حیفا كراراً با عباس افندی دیدار كرد و در تشییع جنازه وی نیز شركت نمود.
رمضان 1320.ق: نصب سنگ بنای اولین معبد رسمی بهائیان (با عنوان مشرقالاذكار) در عشقآباد (قلمرو وقت روسیه تزاری) توسط محمدتقی افنان (پسر دایی باب، نماینده عباس افندی، و وكیلالدوله روسیه) با حضور و حمایت ژنرال سوبوتیچ (حاكم عشقآباد از سوی دولت تزاری)، و ثنای بهائیان حاضر در مراسم از دولت روسیه و دعای آنها برای این دولت.
حدود محردم 1325 .ق / فوریه 1907: انتقال عباس افندی از عكا به حیفا (هر دو در فلسطین).
11 جمادیالاول 1325 .ق: نام عباس افندی به میرزا علیاكبر ایادی در تهران مبنی بر نوید استحكام سلطنت محمدعلی شاه به رغم فعالیت مشروطهخواهان و توصیه به <جمیع> بهائیان مبنی بر <اطاعت و انقیاد> از محمدعلی شاه و حمایت نكردن از مشروطه.
1327.ق: سرنگونی عبدالحمید ثانی (سلطان ضد صهیونیست عثمانی به دست ژون تركها) و آزادی فعالیت عباس افندی.
1329 - 1332 .ق (1911-1913): سفر عباس افندی به اروپا و آمریكا، و نشان دادن چراغ سبز به سرمایهداری غرب.
1330.ق: مرگ یحیی صبح ازل (برادر بهاء و پیشوای ازلیان) به سن 82 سالگی در ماغوسای قبرس، و توصیه جانشین رسمی وی (میرزا یحیی دولتآبادی) به ازلیان مبنی بر تبعیت از مذهب تشیع، و آغاز افول فرقه ازلیت.
محرم 1332.ق: مراجعت عباس افندی از غرب به فلسطین، و ایجاد تضییق از سوی دولت عثمانی برای وی و خانوادهاش به علت روابطی كه (در طی سفر به غرب) با عوامل نظام سلطه جهانی به هم زده بود.
1328.ق (1910 .م): اقدام ادوارد براون، نویسنده و سیاستمدار مشهور انگلیسی، به چاپ و انتشار كتاب موسوم به <نقطه الكاف> (از توابع كهن بابیه، و حاوی مدرجاتی بر ضد مصالح بهائیان و به سود ازلیان) در مطبعه لیدن هلند.
1332-1336.ق (1914-1918): وقوع جنگ جهانی اول بین متفقین (روس، انگلیس، فرانسه، ایتالیا و نهایتاً آمریكا) و متحدین (آلمان، عثمانی و اتریش)در اروپا و آسیا، و كمك عباس افندی و منسوبان نزدیك وی - در طی این جنگ - به ارتش بریتانیا در جنگ با عثمانی در عراق و شامات و فلسطین، و تشدید فزاینده حساسیت دولت عثمانی نسبت به وی.
1334.ق: تألیف كتاب <كشفالغطاء> به دست چند تن از مبلغان بهائی نظیر میرزاابوالفضل گلپایگانی و سیدمهدی گلپایگانی، و چاپ آن در تاشكند روسیه. این كتاب كه در مخالفت با اقدام ادوارد براون مبنی بر چاپ <نقطهالكاف> نگارش و طبع یافته و حاوی تعریض به انگلیسیها بود، به زودی به علت تغییر سیاست خارجی بهائیان از وابستگی به روسیه تزاری به پیوند با لندن جمعآوری و به دستور عباس افندی نسخههای آن (جز اندكی) نابود گردید.
1335.ق: تاسیس و انتشار مجله بهائی و فارسیزبان <خورشید خاور> به مدیریت سیدمهدی گلپایگانی )مبلغ مشهور فرقه) در عشقآباد روسیه.
محرم 1336.ق: (اكتبر 1917.م/ آبان 1296.ش): پیروزی انقلاب كمونیستی در روسیه و انقراض حكومت سلسله رومانوف (پشتیبان اصلی بهائیت از آغاز پیدایش این فرقه تا آن روز).
1336.ق: تهدید شدید جمال پاشا (فرمانده ارتش عثمانی در جنگ با انگلیس) به اعدام عباس افندی و تخریب مقابر پیشوایان بهائیت در فلسطین پس از پیروزی بر ارتش بریتانیا، و متقابلاً اقدام فوری و جدی دولت انگلیس (پس از اطلاع از این تهدید) به حفاظت از جان عباس افندی و منسوبان وی در حیفا.
ذیقعده 1336.ق: فتح حیفا به دست قشون انگلیس به فرماندهی ژنرال النبی، و كمك لژیون یهود، و رفتن النبی (طبق فرمان مخصوص امپراتور انگلیس) به دیدار عباس افندی و اعطای نشانی از عضویت امپراتوری برای وی، و سفارش هم به امرای لشكر بریتانیا مبنی بر محافظت از اماكن مقدس بهائی، و نهایتاً آزادی فعالیت بهائیان پس از 65 سال حصر و محدودیت آنها توسط عثمانیها.
محرم 1337.ق: نامه عباس افندی به نصرالله باقروف (سرمایهدار مشهور بهائی) در تهران با مضمون اظهار خوشحالی از تصرف فلسطین به دست ارتش بریتانیا و ستایش از <عدالت و سیاست> دولت انگلیس. عباس افندی همچنین در همان ایام طی لوحی، سلطه غاصبانه انگلیس بر قبله اول مسلمانان را <برپا شدن خیمههای عدالت> شمرد، خداوند را بر این نعمت بزرگ! سپاس گفت و تاییدات جرج پنجم، پادشاه انگلیس، را مسئلت كرد و خواستار جاودانگی سایه گسترده این امپراتور دادگستر! بر آن سرزمین گردید.
شوال 1337.ق: درخواست مقامات دولتی انگلیس در فلسطین از حكومت لندن مبنی بر اعطای نشان و لقب امپراتوری بریتانیا به عباس افندی به پاس <خدمات مستمر و صادقانه وی به آرمان بریتانیا> پس از اشغال فلسطین به دست قشون انگلیس.
شعبان 1338 .ق: اعطای لقب <سر> Sir و نشان <شوالیهگری> Knight hood طی مراسمی در حیفا توسط ژنرال النبی (حاكم نظامی حیفا و فرمانده كل قوای بریتانیا) به عباس افندی به پاس خدمت به امپراتوری انگلیس.
شوال 1338.ق: نصب سر هربرت ساموئل (صهیونیست انگلیسی مشهور) به عنوان نخستین كمیسر عالی انگلیس در فلسطین، و ایجاد روابط صمیمانه میان او و عباس افندی. به گفته شاهدان عینی، بهائیان در زمان قیمومت انگلیس بر فلسطین <مورد توجه و اطمینان كامل مقامهای انگلیسی حكومت فلسطین بودند و اكثر آنها در مقامهای حساس دولتی مانند فرمانداری، ریاست ثبت اسناد و ماموریتهای خیلی بالایی در این سرزمین دیده میشدند.>2
اسفند 1299.ش (جمادیالثانی 1339 .ق): وقوع كودتای انگلیسی 1299 به رهبری (سیاسی) سیدضیاءالدین طباطبایی و رهبری (نظامی) رضاخان در ایران (با حمایت وزارت جنگ و وزارت مستعمرات انگلستان)، و تشكیل دولت نود روزه سیدضیاء با عضویت میرزاعلی محمدخان موقرالدوله، بهائی سرشناس.3
فروردین 1300 .ش (رجب 1339.ق): مصاحبه حبیباللهخان عینالملك (كاتب و منشی عباس افندی در جوانی، ژنرال قنسول وقت ایران درشامات، و پدر عباس هویدا، نخستوزیر مشهور عصر پهلوی) با روزنامه لسانالعرب (شامات)، دائر بر ستایش از كودتای سوم اسفند، و تعریف از سیدضیاء به عنوان یكی از <رجال بزرگ و كاری> ایران و ترقیدادن ایرانیان... نهایت كفایت را دارا میباشد>، و تاكید بر سابقه رفاقت دوازده ساله خویش با وی. گفتنی است كه عینالملك چندی قبل از كودتای 1299 نیز، به دستور محفل بهائیت ایران، رضاخان را برای اجرای كودتا به سر اردشیر ریپورتر (سرجاسوس انگلیس در ایران) معرفی كرده و او نیز رضاخان را تحویل انگلیسیها داده بود.
آذر 1300 .ش (ربیعالاول 1340.ق): مرگ عباس افندی در حیفا و تسلیت دولت بریتانیا و وزیر مستعمرات آن كشور (وینستون چرچیل) به بازماندگان وی و جامعه بهائیت، و شركت مقامات عالی حكومت انگلیس در فلسطین(نظیر سرهربرت ساموئل و ژنرال استورز) در تشییع جنازه او.
بهمن 1300 .ش (ژانویه 1922): تعریف و تمجید مجله جمعیت آسیایی پادشاهی بریتانیای كبیر و ایرلند از عباس افندی به عنوان :برازندهترین> فرد ایرانی و شخصیت ممتاز و فوقالعاده شرق. (این انجمن، لژی ماسونی است كه تحت ریاست پادشاه انگلیس قرار دارد).
آذر 1301.ش: آمدن شوقی از اروپا به فلسطین برای پیشوایی بهائیان، و به وجود آمدن نزاعی شدید بین او و رقبا و مخالفانش به رهبری كسانی چون میرزا محمدعلی (برادر و رقیب سرسخت عباس افندی) و میرزا احمد سهراب (از ایادی مهم عباس افندی در آمریكا و بنیادگذار فرقه انشعابی <سهرابی> در بهائیت) بر سر ریاست بر فرقه و تصرف اماكن و مراقد آن در فلسطین، و نهایتاً غلبه نهایی و كامل شوقی (به مدد هربرت ساموئل و دیگر دولتمردان انگلو - صهیون در فلسطین) بر رقبای خود و قطع ید و اخراج آنها از اماكن یاد شده.
اردیبهشت 1304 .ش(16 شوار 1343.ق): صدور حكم محكمه شرعیه مصر دائر بر جدایی مسلك بهائیت از دیانت اسلام.
1307.ش/ 1928.م به بعد: شروع ایجاد تضییقات برای بهائیان مقیم روسیه از سوی اتحاد جماهیر شوروی.
1314 و1317.ش(1935-1937.م): تشدید اقدامات دولت شوروی بر ضد فرقه بهائیت در آن كشور، شامل تصرف مشرقالاذكار بهائیان در عشقآباد و تبدیل آن به موزه، و نیز دستگیری بهائیان (در سطحی وسیع) و تبعید آنها به نقاط مختلف روسیه (نظیر سیبری)و بعضاً ایران، و مصادره اموال و كتب آنها و تعطیل نمودن محافل ومدارسشان و ممنوع ساختن فعالیتهای اجتماعی و تبلیغاتی آنها در عشقآباد و دیگر نقاط روسیه (از تركستان تا قفقاز) به جرم ارتباط فعالان بهائی با انگلیسیها و جاسوسی برای آنها بر ضد دولت شوروی.
اردیبهشت 1327.ش (14 می 1948.م): پایان دوران قیمومت انگلستان بر فلسطین و اعلام تاسیس دولت اسرائیل از سوی شورای ملی یهود در تلآویو، و آغاز حمایت مستمر شوقی افندی از آن رژیم.
مرداد 1329.ش: رایزنی محفل بهائیان انگلیس با مراكزی چون انجمن پادشاهی آفریقایی (انگلیس)، مدرسه السنه شرقی لندن و شعبهای از دانشگاه آكسفورد و دوائر دیگر در اداره آفریقای شرقی آن كشور و مددگیری فكری و اطلاعاتی از آنها در امر پیشبرد تبلیغات بهائیت.
19 دی 1329.ش (9 ژانویه 1951.م): اعلان تاسیس اولین شورای بینالمللی بهائی (جنین بیتالعدل) در فلسطین اشغالی از سوی شوقی افندی.نوروز 1330 .ش: پیام شوقی افندی مبنی بر اظهار خوشوقتی از استقرار دولت اسرائیل به عنوان <مصداق وعده الهی> به فرزندان حضرت ابراهیم و وارثان حضرت موسی(ع)، یعنی صهیونیستها! و اعلام اقرار دولت اسرائیل به <استقلال و اصالت آیین> بهائی و <ثبت عقدنامه> بهائیان و <معافیت كافه موقوفات> بهائی و نیز لوازم ضروریه بنای مرقد باب در فلسطین اشغالی از عوارض و مالیاتهای دولتی و اقرار آن دولت <به رسمیت ایام> تعطیلی بهائیان.
منابع:
عبد الحسین آیتى، الكواكب الدریة فى مآثر البهائیة، مصر 1342؛ عبد الحمید اشراق خاورى، تلخیص تاریخ نبیل زرندى، () بىجا تاریخ مقدمه 1339 ش) ؛ على محمد باب، احسن القصص، یا، قیوم الأسماء، نسخه خطى؛ همو، بیان عربى، نسخه خطى؛ همو، بیان فارسى، نسخه خطى؛ همو، لوح هیكل الدین، نسخه خطى؛ حاجى میرزاجانى كاشانى، نقطة الكاف، لیدن 1328/1910؛ فاضل مازندرانى، اسرار الآثار، (بىجا، بىتا)، (حرف ر ـ ق) ؛ همو، اسرار الآثار خصوصى، (بىجا، بىتا.) همو، كتاب ظهور الحق، (بىجا. بىتا.) ؛ ابو الفضل گلپایگانى، كشف الغطا، چاپ تركستان؛ محمد باقر نجفى، بهائیان، (بىجا) 1357 ش؛ احمد یزدانى، نظر اجمالى در دیانت بهائى، تهران 1329 ش.
مجله زمانه، ش61(با حذف منابع و مآخذ)
پینوشتها:
1- واژه <نبیل> به حساب حروف ابجد ، برابر لفظ <محمد> است و بنابراین <علی قبل نبیل> به معنای <علی محمد> است كه نام خود باب میباشد.
2- رك: فضلالله نورالدین كیا، خاطرات خدمت به فلسطین، صص 118 - 115.
3- موقرالدوله از خویشاوندان علیمحمد باب و عباس افندی و شوقی، و پدر حسن موقر افنان بالیوزی(گوینده سابق بخش فارسی رادیو بیبیسی لندن و از سران و نویسندگان تراز اول بهائیت، رئیس محفل بهائیت در انگلیس طی سالهای 1937 - 1960، یكی از ایادی امرالله منصوب از سوی شوقی افندی، رهبر بهائیان، و <عضو هیأت ایادی امرالله مقیم> فلسطین اشغالی پس از شوقی) بود.