قسمت 2
به هر ترتیبی بود آقا را سوار ماشین كردیم. یك بلیزر سفید. با سرعت از بین جمعیت كنده شدیم و راه افتادیم.
توی راه یك لحظه آقا به هوش آمدند. نگاهی به چهره من كردند و از هوش رفتند. بعدها پرسیدم آن لحظه چه چیزی احساس كردین، گفتند: "دو چیز! یكی اینكه ماشین داشت پرواز میكرد و دیگر اینكه سرم روی پای كسی بود..."
حاجیباشی یكدفعه نگاهش را از زمین میكند و بلندتر میگوید: توی ماشین همهاش به این فكر بودم كه اگر اتفاقی بیافته، مردم به ما چی میگن؟! و دوباره باران، حرفهایش را خیس میكند.
"جوادیان" ادامه میدهد: از جلوی یك درمانگاه گذشتیم كه گفتم: "حسین! برگرد... درمانگاه ..."
پنج نفری وارد درمانگاه شدیم، همه هول برشان داشته بود، یك نفر غرق خون توی آغوش جباری، 3 نفر هم با لباس خونی و اسلحه دنبالش... اولین دكتری كه آمد و نبض آقا را گرفت، بیمعطلی گفت: دیگه كار از كار گذشته و رفت... پرستاری جلو آمد و گفت: "ببرینش بیمارستان بهارلو؛ پل جوادیه!"
به سرعت دویدیم سمت ماشین. پرستار هم همراهمان شد، با یك كپسول اكسیژن كه توی ماشین نمیرفت و بچهها روی ركاب در عقب گرفتنش تا بریم بیمارستان بهارلو...
توی مسیر بیسیم را برداشتم و :
- حافظ هفت! مركز... مركز! موقعیت پنجاه - پنجاه... (پنجاه - پنجاه موقعیت آمادهباش بود) بعد گفتم: مركز! حافظ هفت مجروح شده!
دوباره همه با هم ساكت شدند... انگار همین دیروز بوده، همین دیروز كه از توی ماشین اعلام میكنند به دكتر فیاض بخش، دكتر زرگر و ... بگوئید از مجلس خودشان را برسانند، بیمارستان بهارلو.
ماشین از در عقب بیمارستان وارد محوطه میشود. برانكارد میآورند. آقا را میرسانند پشت در اتاق عمل. دكتری كه از اتاق عمل بیرون میآید؛ نبض را میگیرد و با اطمینان میگوید: "تمام كرده!" اما...
اما دكتر فاضل كه آن روز اتفاقی و برای مشاوره یكی از بیماران در بیمارستان بهارلو حضور داشته، خودش را به اتاق عمل میرساند و دستور آماده سازی اتاق عمل را میدهد.
***
شهید بهشتی به من خبر داد. تازه رسیده بودم منزل. پیكانم را سوار شدم و راه افتادم. به محض رسیدن، دكتر محجوبی گفت نگران نباش، خون را بند آوردم. و من آماده شدم برای جراحی.
دكتر زرگر ادامه میدهد: رگ پیوندی میخواستیم، پای راست را شكافتیم. رگ دست راست و شبكه عصبیاش كاملا متلاشی شده بود. فقط توانستیم كمی جلوی خونریزی را بگیریم و كمی هم پانسمان كنیم. تصمیم بر این شد كه آقا را ببریم بیمارستان قلب.
دكتر میلانی هم كه مثل دكتر زرگر تمام موهای سرش سفید شده، غرق روزهای تلخ دهه 60 شده است، آرام و با تامل تعریف میكند:
جراحت خیلی سنگین بود، سمت راست بدن پر از تركش و قطعات ضبط صوت بود، حتی یكی از تركشها زیر گلوی آقا جا خوش كرده بود. قسمتی از سینه ایشان كاملا سوخته بود! یكی دو تا از دندهها هم شكسته بود. دست راست هم كاملا از كار افتاده بود و از شدت ضربه ورم كرده بود. استخوانهای كتف و سینه كاملا دیده میشد. 37 واحد خونی و فراوردههای خونی به آقا زده بودند كه خود این تعداد، واكنشهای انعقادی را مختل میكرد... دو سه بار نبض آقا افتاد و چند بار مجبور شدیم پانسمان را باز كنیم و دوباره رگها را مسدود كنیم... خیلی عجیب بود، انگار هیچ چیز به اراده ما نبود...
و دكتر منافی چشمهایش را روی هم میگذارد و آن روزها را اینگونه از پشت پرچین خاطرات ماندگارش بیرون میریزد: مردم بیرون بیمارستان صف كشیده بودند برای اهدای خون. رادیو هم اعلام كرده بود جراحت به قلب آقا رسیده، عدهای توی محوطه جلوی اورژانس ایستاده بودند و میگفتند میخواهیم "قلبمان" را بدهیم... با هلیكوپتر، آقا را رساندیم بیمارستان قلب. لوله تنفس داشتند و تا بیمارستان دو بار مونیتور وضعیت نبض، خط ممتد نشان داد... عمل جراحی 3 ساعت طول كشید و آقا به بخش "آی سی یو" منتقل شدند. شب برای چند لحظه به هوش آمدند...كاغذ خواستند تا چیزی بنویسند... كاغذ كه دادیم با دست چپ و خیلی آرام و با دقت چند كلمه را به زحمت كنار هم چیدند:
- همراهان من چطورند؟
***
چند روز بعد كه دیگر مطمئن شده بودیم، دست راست كاملا از كار افتاده است، از تلویزیون آمدند تا گزارش تهیه كنند، یك ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش بیایند، وقتی پرسیدند كه حالتان چطور است؟ این پاسخ را گرفتند:
بشكست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خُمِّ می سلامت، شكند اگر سبویی
***
و حالا كه 25 سال از آن روز تلخ گذشته، شاید شیرینی عیدی گروهك فرقان بیشتر خودش را نشان میدهد كه به قول "خسروی وفا" هر وقت در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود كه از حزب خارج میشد "و فردای آن روز هفتم تیر بود...
حالا شاید بهتر بشود فهمید چرا سالهاست ضربان قلب این مردم میگوید: دستخدا بر سر ماست... این دست، رنگ خدا را دیده و طعم بهشت را چشیده، سوغات یك سفر غیبی به آن سوی ابرهاست كه پیش رهبر مانده تا به قول دكتر میلانی: "با دست موعود بیعت كند..."
***
صدای اذان یعنی شوق پرواز در آسمان آبی نماز. خودمان را به نمازخانه میرسانیم، این گروه آشنای قدیمی، صف اول و دوم نماز میایستند... رهبر كه میآید مثل پروانههای حرم رضوی كه در بهار گرد زائر حضرتش بیقراری میكنند، دور آقا حلقه میزنند. دكتر میلانی زودتر از باقی خودش را به آقا میرساند و همینطور كه با چشم خیس به دست آقا خیره شده، دست رهبر را میبوسد و غرق آن نگاه پدرانه میشود... و چه خنده شیرینی بر لبهای رهبر نقش بسته، خیلی وقت بود این جمع سالهای جوانی را یكجا ندیده بود... چه غافلگیری لذتبخشی.
گزارش از: پایگاه اطلاعرسانی
تكریم قاریان نوجوان
در جلسهای كه اكثر قاریان مشهور قرآن حضور داشتند، حضرت آیت الله خامنهای دستور دادند نوجوانان قرآن بخوانند و صدایشان را نیز ضبط كنند. بچهها یكی پس از دیگری قرآن خواندند. آقای منصوری نیز در آن جلسه سوره حمد را با صدای عبدالباسط و با یك نفس قرائت كرد. آقا ایشان را خیلی تشویق كردند و به رسم یادبود یك سكه بهار آزادی به آقای منصوری هدیه دادند.
سپس آقا فرمودند: بزرگترها نیز قرآن بخوانند. یكی از دوستان بلند شد و ضبط را مقابل قاری گذاشت، چون نوار تمام شده بود ایشان نوار را برگرداند تا قرائت آنان را روی قرائت قاریان نوجوان ضبط كند، آقا سریع تذكر دادند و ایشان را از این كار بازداشتند. آن شخص عرض كرد: آقا این نوجوانان كه قاری نیستند، اگر قرار است قرائت فردی ضبط شود باید از استادان این رشته باشد. آقا فرمودند: آن نوار را نزد من بیاورید. سپس نوار را گرفتند و فرمودند: ما سالیان سال صدای بزرگترها را شنیدهایم، اما این نوجوانان را كمتر میبینیم، نوار اینها را داشته باشیم بهتر است.
به این ترتیب آقا نگذاشتند صوت نوجوانان، پاك شود. از دیدن این صحنه نوجوانان خیلی تحت تاثیر قرار گرفتند.
سید مجتبی سادات فاطمی
پیام حضرت امام پس از ترور آیت الله خامنهای
بسمالله الرحمن الرحیم
جناب حجتالاسلام آقای حاج سید علی خامنهای دامت افاضاته
خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروهها و اشخاص احمق قرار داده است، و خداوند را شكر كه از ابتدای انقلاب شكوهمند اسلامی هر نقشه كه كشیدند و هر توطئه كه چیدند و هر سخنرانی كه كردند ملت فداكار را منسجمتر و پیوندها را مستحكمتر نمود و مصداق «لازال یُؤیّدُ هذا الدّین بالرجل الفاجر» تحقق پیدا كرد. اینان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر كردند و هرچه مقاله نوشتند ملت را بیدارتر نمودند و هرچه شخصیتها را ترور نمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند.
اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسین بن علی هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و كشور اسلامی ندارید و سربازی فداكار در جبهه جنگ و معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنه انقلاب میباشید، میزان تفكر سیاسی خود و طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اینان با سوء قصد به شما عواطف میلیونها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان جریحهدار نمودند.
اینان آنقدر از بینش سیاسی بینصیبند كه بیدرنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایات دست زدند، و به كسیسوء قصد كردند كه آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین انداز است. اینان در این عمل غیرانسانی به جای برانگیختن و رعب، عزم میلیونها مسلمان را مصممتر و صفوف آنان را فشردهتر نمودند.
آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه وقت آن نرسیده است كه جوانان عزیز فریب خورده از دام خیانت اینان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزیز خود را فدای امیال جنایتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنایات آنان برحذر دارند؟ آیا نمیدانند كه دست زدن به این جنایات، جوانان آنان را به تباهی كشیده و جان آنان به دنبال خودخواهی مشتی تبهكار از دست میرود؟ ما در پیشگاه خداوند متعال و ولی بر حق او حضرت بقیه`اللَّه ارواحنا فداه افتخار میكنیم به سربازانی در جبهه و در پشت جبهه كه شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالی به سر میبرند. من به شما خامنهای عزیز، تبریك میگویم كه در جبهههای نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم. والسلام علیكم و رحمه` اللَّه و بركاته.
روح اللَّه الموسوی الخمینی
صحیفه امام؛ ج 14؛ ص 504