گزارش بازدید از بهشت زهرا
صبح های جمعه و خلوتی و سکوت خیابانها
استعاره ی انتظار در شعر زمانه است .
11 صبح طبق قرار قبلی در ایستگاه مترو
حرم مطهر امام خمینی ملاقات دوستان پاک سرشت انجمنی خواب آلودگی جمعه هایی که از
آن غافل شدم را از سرم پراند .
ممل و مینی من و عاشق ترین مرد زمین به
همراه بنده ی حقیر دوستانی بودیم که در این بازدید شرکت کردیم . چند دقیقه ای
انتظار تا شاید دوستان خواب آلوی ! انجمن پیداشون شه ولی نه ، مثل اینکه این
دوستان خواب نموندند خودشون رو به خواب زدند !
گفتن این صدا که مشترک مورد نظر خاموش
می باشد از گوشی بعضی ها ! ما را از آمدن دیگر دوستان مایوس کرد و زین گاه به طرف
قطعه های زیبا و یکدست و بی نقص بهشت زهرا (س) حرکت کردیم .
شاید مرگ از نگاه ما تلخ باشد اما از
نگاه قبور مرگ قاه قاهی به زندگیست و تراژدی زندگی با کمدی مرگ پایان می یابد ،
شیرین ترین لحظه ای که هر آدمی چشیده و میچشد و خواهد چشید .
هدف قطعات شهدا بود و بدین سبب راه را
کج کردیم تا به راه راست هدایت شویم ! و به سمت مزار شهدای گمنام رفتیم ، شهدایی
که حتی در اینجا هم شانس نداشتند و حد اقل مثل حسین فهمیده و چمران و همت و فلان و
فلان براشون خیابونی بزرگراهی حداقل درسی از کتاب درسی درست کنند ، به قولی اگه
چمران الان زنده بود خیابونشم ازش می گرفتند ، چمران مرد بزرگیست که نرفت به جنگه
که دور مزارش رو کلی دوربین و آدم فد و نیم قد پر کنند ، زیاد به حاشیه نمیریم و
به گزارشمون می پردازیم حس و حال ژورنالیستی رو میذاریم برای زمانی که همه خوابند
!
قطعه ی شهدای گمنام خلوت ، تنهای تنها
گم نام گمنام کنار هم مثل لشکری از این سر تا اون سر چیده شده بودند و گویی آماده
ی جنگی هستند بر علیه استکبار که شاید با شهادت دستشان کوتاه شد و نتوانستند این
استکبار را به کلی محو کنند ، گل سرخ نماد عشق ردیف به ردیف قبور را منقش کرده بود
.
بعد از دیدار با لشکر بی نام و نشان خدا
به مزار شهید اسلام شهید پلارک رفتیم ، این شهید برای خودش امکاناتی دست و پا کرده
بود درخت و سایبون و کلی آدم رنگارنگ با دوربینهای موبایلی ، اونقدر ما نویسنده ها
آدمای ظالمی هستیم که ! هم به اون ور که امکانات در حد صفره گیر میدیم هم به این
ور که امکانات در حده یه کمی بیشتر از صفره ! خدا ما را به راه راست هدایت کند ،
آمین یا رب العالمین ...
سری هم به شهید کتابهای فارسی دوران
دبستان زدیم ، شهید حسین فهمیده که کوچک مردی بود بزرگ ، گاهی اوقات به این فکر می
کنم که ظاهر افراد درون انسانها رو آشکار می کند ، حسین هم ظاهری پاک و آرام داشت
سالها بود که تصویر او را ندیده بودم شاید بر در و دیوار شاید بر روی تابلوهای
کنار خیابان که تا همین چند وقت پیش بهرام رادان رو با یک رب گوجه فرنگی برآن نقش
کرده بودند ! با خودم فکر کردم اگر من در زمان حسین در کنار او بودم چه قدر می
تونستم از کمالات درونی او در جهت به کمال رساندن خود استفاده کنم ، نگاهی که به
دور و برم انداختم دیدم از این چهره های پاک زیاده ، دردونه های خانواده ها ، فرزندان پدران و مادران آسمانی ، از خودم
خجالت کشیدم ، من نفس می کشم من حرکت می کنم من دستهایم را تکان می دهم من بو را
حس می کنم من می بینم من می شنوم من لمس می کنم ولی هیچ کاری نمی کنم و سرم را پایین
انداختم ...
راه را راست کردیم تا به سوی دیگر شهیدان
بزرگ این هشت سال دفاع برسیم ، هشت سال دفاع چیز کمی نیست ، همت کردیم و راه را
ادامه دادیم تا به همت رسیدیم همتی را که در سطح شهر دیدیم خیلی هیبتش بیشتر از
این مزار کوچک و محقر بود ولی هر چه بود همت بود چه بزرگراه باشد چه کوچه چه گمنام
و بی پلاک ، پشت سر همت چمرانی بود که مزارش را با پرچم ایران مزین کرده بودند ،
منم جای عکاس گرام بودم بی خیال این همت با این قبر کوچیک و بدون جنبه ی بصری
میشدم ! میرفتم سراغ چمرانی که برا خودش قبری داشت از این ور تا اون ور ، تازه رو
مزارش هم پرچم ایران بود و این هر چه بیشتر منظریاب دوربین رو به سمتش جذب می کرد
.
دیدن از شهدای کعبه هم با اینکه سخت و
دردناک بود ولی نشانه ای بود برای غافلان تا از خواب زمستانی برخیزند و گویا همه
در انتظار بهار به این خواب زمستانی فرو رفته اند شاید کسی ندونه با بیدار شدنمان
بهار خودش می آید ولی سرما مگر می گذارد !
با نگاهی به چهره های شهدا دریافتم که
هر کدام برای خودشان اخراجی بودند ! مجید سوزوکی ها و فرهاد کاوازوکی ها بودند که
ایران امروز ما را از شر شیطان مصون نگاه داشته اند . حالا فهمیدم که چرا میگند به
ریش نیست به ریشست .
در انتها دیداری هم از قبور مردمان عادی
کشورمان داشتیم و پر شدگیه قطعات و خالی بودن اندک قطعاتی که شهد نوشین مرگ را به
همه تعارف می کنند و ما همچنان حاضر نیستیم بچشیم .
ممنون از همه که به این شبه گزارش توجه
کردند ....
روزی به یاد ماندنی بود ، سالها بود که
شهدا را زیارت نکرده بودم ، دیروز با شرمندگی سر را پایین انداختم و به دیدارشان
رفتم ، الهی قدرتی عطا کن تا ما نیز در جهت آبادانی میهن همچون شهدا عمل کنیم .