• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 1837)
جمعه 12/2/1393 - 22:43 -0 تشکر 689034
فضائل وسیره فردی امام هادى (علیه السّلام)

فضائل وسیره فردی امام على بن محمد الهادى(علیهما السلام)
 

نگین انگشتر

1- ثقه جلیل، كافور خادم (1) مى‏گوید: در محل سكونت امام هادى (ع) در سامراء، عده‏اى از صنعتگران بودند و آنجا روستایى بود، از جمله مردى بنام یونس نقاش كه محضر امام مى‏آمد و خدمت مى‏كرد.
روزى یونس محضر امام آمد و بشدت مى‏لرزید، گفت: مولاى من! خانواده‏ام را به شما مى‏سپارم، امام فرمود: قضیه چیست؟ گفت: مى‏خواهم از این محل بروم، حضرت در حال تبسم گفت: چرا یونس؟ گفت: موسى بن بغا (2) نگینى به من فرستاد كه بتراشم و سوار انگشتر كنم، وقت تراشیدن آن را شكستم، نگین را نمى‏شود قیمت گذاشت تا از عهده غرامت برآیم، صاحبش هم موسى بن بغاست یا هزار تازیانه به من مى‏زند و یا مى‏كشد.
امام فرمود: تا فردا برو به خانه‏ات جز خیر نخواهد بود، فردا اول روز آمد و بشدت مى‏لرزید، گفت: یابن رسول الله! فرستادها موسى آمده تا نگین را ببرد، امام فرمود: برو جز خیر نخواهى دید، گفت: مولاى من در جواب او چه بگویم؟! امام بحالت تبسم فرمود: برو پیش او ببین چه مى‏گوید، جز خیر نخواهد بود.
او با ترس و لرز برگشت، بعد از ساعتى، خندان پیش امام آمد، گفت: مولاى من! فرستاده موسى گفت: شب كنیزان امیر دعوا كرده و هر یك گفته است انگشتر مال من خواهد بود، امیر گفت: اگر بتواند او را دو تكه كرده، دو تا نگین كند، تا هر یك یكى را بر دارد و دعوا نكنند، اجرتش هر چه باشد خواهیم داد.
امام صلوات الله علیه با شنیدن این سخن گفت: «اللهّم لك الحمُد اذ جعلْتَنا ممن یحمُدك حقاً» بعد فرمود: خوب به فرستاده موسى چه جوابى دادى؟! گفت: گفتم: مهلت بدهید ببینم چطور درست بكنم، فرمود: خوب گفتى. (3)
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 12/2/1393 - 22:56 - 0 تشکر 689047


جریان مرد نصرانى‏

هبة الله بن أبى منصور از اهل موصل گوید: در دیار ربیعه، مردى بود نصرانى بنام یوسف بن یعقوب و با پدر من دوستى و آشنایى داشت، روزى به منزل ما آمد، پدرم گفت: علت آمدنت در این وقت چیست ؟
گفت: مرا پیش متوكل عباسى خواسته‏اند، نمى‏دانم مى‏خواهند با من چه كنند ولى خودم را در مقابل صد دینار از خدا خریده‏ام كه به على بن محمد بن رضا (ع) تقدیم خواهم كرد، پدرم گفت: در این صورت به مرادت مى‏رسى. او پیش متوكل رفت و بعد از چند روز شاد و خرامان نزد ما بازگشت، پدرم از جریان او پرسید؟
گفت: به شهر سامراء رفتم، اولین بار بود كه آن را مى‏دیدم، در خانه‏اى مسكن كردم، گفتم: خوش دارم قبلاً صد دینار را به محضر ابن الرضا (ع) برسانم و كسى از آمدن من واقف نشود، آنگاه پیش متوكل بروم، شنیده بودم كه متوكل آن حضرت را از بیرون شدن از خانه قدغن كرده و او در خانه‏اش تحت نظر است .
گفتم: چه بكنم؟ یك نفر نصرانى از خانه ابن الرضا چگونه بپرسم، آیا امكان ندارد كه بدانند و سبب سنگینى پرونده من بشود؟! ساعتى در این اندیشه بودم بعد به فكرم رسید كه الاغ خویش سوار شده و آن را به حال خود رها كن، هر جا كه خواست برود تا شاید خانه او را بى آن كه از كسى بپرسم پیدا كنم.
دینارها را در كاغذى پیچیده، در آستینم گذاشتم، سوار الاغ شده و در كوچه‏هاى شهر مى‏گشتم، الاغ در كنار در خانه‏اى ایستاد هر چه كردم جلوتر نرفت، به غلام خود گفتم: بپرس ببین این خانه مال كیست؟ گفتند: خانه ابن الرضا است، گفتم: الله اكبر، واللّه این دلیلى قانع كننده است، در آن موقع خادمى سیاه پوست بیرون آمد و گفت: تو یوسف بن یعقوب هستى؟ گفتم: آرى. گفت: پیاده شو، او مرا در دهلیز خانه نشانید، خودش به درون رفت، پیش خود گفتم: این دلیلى دیگر، این غلام از كجا دانست كه نام من یوسف است، كسى كه مرا در این شهر نمى‏شناسد؟!!
در این هنگام غلام بیرون آمد و گفت: صد دینار را كه در كاغذى پیچیده و در آستین گذاشته‏اى بده، من پول را داده و گفتم: این دلیل سوم، بعد برگشت و گفت: داخل شو، داخل شدم دیدم حضرت در منزل تنهاست. فرمود: یا یوسف! آیا وقت آن نرسید كه اسلام بیاورى؟ گفتم: مولاى من! دلیلى بر من آشكار شد كه كافى است.
فرمود: هیهات، تو اسلام نخواهى آورد، اما فرزندت فلانى بزودى اسلام مى‏آورد و او از شیعه ماست. یا یوسف! بعضى گمان دارند كه ولایت ما به امثال شماها فایده نمى‏بخشد، به خدا دروغ مى‏گویند، (22)آن به امثال شما نیز نافع است، برو براى كارى كه دعوت شده‏اى، پیشامد خوبى خواهى دید.
من به خانه متوكل رفتم، هر چه خواستم گفتم و برگشتم، هبةالله گوید: بعد از مرگ او، پسرش را دیدم كه مسلمان و شیعه خوبى شده بود، او به من خبر داد كه پدرش نصرانى از دنیا رفت و او بعد از وى اسلام آورده است و مى‏گفت: من بشارت مولایم (ع) هستم .(23)

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 12/2/1393 - 22:57 - 0 تشکر 689048


مرد اصفهانى و شیعه شدن او

در اصفهان مردى بود به نام عبدالرحمان كه مذهب اثناعشرى داشت، به او گفتند: از كجا شیعه شدى؟ و به امامت على النقى (ع) معتقد گشتى، نه به دیگران؟ گفت: چیزى دیدم كه مرا وادار به شیعه شدن كرد.
من مردى فقیر بودم ولى جرأت داشتم و اهل زبان و استدلال بودم، اهل اصفهان مرا در سالى براى تظلم و شكایت با عده‏اى پیش متوكل عباسى فرستادند، ما در انتظار رفتن به كاخ متوكل بودیم كه گفتند: على بن محمد بن رضا (ع) را به دربار خواسته‏اند.
من به حاضران گفتم: این مرد كیست كه احضارش كرده‏اش؟ گفتند: مردى علوى است كه رافضه به امامتش عقیده دارند، به نظر مى‏آید كه براى كشتن و مجازات به دربار مى‏آورند، گفتم: در همین جا خواهم بود تا ببینم او چگونه آدمى است .
دیدم او سوار بر اسبى آمد. مردم در چپ و راست او، با احترام برخاستند و به او تماشا مى‏كردند، چون او را دیدم بى اختیار مهرش در قلب من افتاد، شروع به دعا كردم كه خداوند شر متوكل را از او دفع كند، او در میان مردم فقط به «یال» اسب خود نگاه مى‏كرد و مى‏رفت، چون به نزد من رسید، رو به من كرد و فرمود: خدا دعایت را مستجاب فرمود، خداوند عمرت را زیاد كند و به مال و فرزندت كثرت بخشد: «قال استجاب الله دُعاءَك و طوّل عمرك و كثّر مالك و ولدك».
من از شنیدن كلام او رعشه گرفته و خودم را به میان یاران خود انداختم، گفتند: چه شد تو را؟!! گفتم: هیچ، خیر است، به آنها از این جریان خبر ندادم، چون به اصفهان برگشتیم، خداوند درهاى ثروت را به روى من باز كرد، اینك در خانه یك میلیون درهم نقدینه دارم، غیر از آنچه در خارج خانه مالك آن هستم و خداوند به من ده نفر فرزند عطا فرموده است .
و اكنون به سن هفتاد و چند رسیده‏ام، و من به امامت او عقیده دارم چون از ما فى الضمیر من خبر داد و خداوند دعاى او را درباره من قبول فرمود. (24)

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 12/2/1393 - 22:57 - 0 تشکر 689049


امام (علیه السلام) و علم اسرار

محدثى به نام حسین بن على نقل مى‏كند: مردى محضر امام هادى (ع) آمد، بشدت مى‏لرزید و مى‏ترسید، گفت: یا ابن رسول الله! پسر من از محبین شماست، امشب او را از فلان بلندى به پایین خواهند انداخت و در آن جا دفنش خواهند كرد.
امام فرمود: چه مى‏خواهى؟ عرض كرد: آنچه پدر و مادر مى‏خواهند یعنى سلامت و نجات پسرم را، فرمود: بر او ضررى نخواهد رسید، به منزلت برگرد، پسرت فردا پیش تو خواهد آمد، چون صبح شد، دید پسرش صحیح و سالم آمد، پدرش فرمود: پسر عزیرم! جریانت از چه قرار شد؟
گفت: پدرجان! وقتى كه قبرم را كندند و دستهایم را بستند تا از بلندى پرتابم كنند، ده نفر انسان پاك و معطر آمدند و به من گفتند: چرا گریه مى‏كنى؟ گفتم: مى‏خواهند مرا بكشند.
گفتند: وقتى كه كشنده كشته شد، خودت را آماده كرده ملازم قبر رسول الله مى‏شوى؟ گفتم: آرى، در این بین آنها حاجب خلیفه را كه مأمور كشتن من بود گرفته و از قله كوه پایین انداختند، كسى نعره او را نشنید و كسى آن مردان را ندید، آنها مرا پیش تو آوردند و منتظر خروج و رفتن من هستند، این را گفت، پدرش را وداع كرد و رفت.
پدرش محضر امام هادى (ع) آمد و ماجرا را تعریف كرد، در آن موقع اراذل و اوباش راه مى‏رفتند و مى‏گفتند: فلانى را از قله كوه به پایین انداختند، امام (ع) با شنیدن سخن آنها تبسم مى‏كرد و مى‏فرمود: آنچه را كه ما مى‏دانیم آنها نمى‏دانند، یعنى فكر مى‏كنند كه آن جوان را انداخته‏اند، حال آن كه حاجب را انداخته و تكه پاره كرده‏اند.(25)، ظاهراً ملازم شدن در مدینه و كنار حضرت رسول (ص) ماندن براى آن بوده كه دیگر در سامراء نماند و كسى او را نشناسد.

پی نوشتها:


1- كافور خادم از رجال و روات امام هادى (ع) است.
2- از فرماندهان عباسى و از اتراك است .
3- بحار: ج 50 ص 126 از امالى طوسى.
4- على بن جعفر صادق (ع) از رجال امام هادى و امام عسكرى و ثقه است .
5- ظاهراً منظور همان خیران الخادم قراطیسى غلام حضرت رضا (ع) است .
6- واثق بالله فرزند معتصم عباسى، نهمین خلیفه عباسى.
7- یعنى متوكل عباسى برادر واثق كه بدستور برادرش در زندان بود.
8- احتجاج طبرسى: ج 2 ص 454.
9- برانس كه مفردش برنس است كلاه درازى بود كه در صدر اسلام مى‏پوشیدند.
10- او از فرماندهان بزرگ متوكل عباسى بود.
11- این آیه در سوره هود: 65 سخن حضرت صالح است كه چون ناقه‏اش را كشتند فرمود: بعد از سه روز عذاب خواهد آمد.
12- سفینة البحار: (وكل).
13- مروج الذهب ج 2 ص 393.
14- ظاهراً آن زرافه است بجاى زراره كه حاجب متوكل بود.
15- آیه شریفه درباره قوم صالح است كه پس از كشتن ناقه‏اش فرمود: بعد از سه روز عذاب شما را خواهد گرفت، این وعده غیر قابل تخلف است، سوره هود آیه 65.
16- بحار: ج 50 ص 148 ازمختار خرائج.
17- در حاشیه بحار فرموده: آن در خرائج زرافه است .
18- بحار: ج 50 ص 146 از مختار خرائج.
19- نجاشى درباره او فرموده: داوود بن قاسم ابوهاشم جعفرى كان عظیم المنزله عند الائمة شریف القدر ثقة. شیخ در رجال فرموده: داود بن القاسم الجعفرى یكنى ابا هاشم ثقة.
20- ظاهراً منظور فرزندان اصلى فاطمه و امامان علیهم السلامند.
21- بحار: ج 50 ص 149 از خرائج.
22- ظاهراً منظور امام نفع دنیاست.
23- بحار: ج 50 ص 144.
24- بحارالانوار: ج 50 ص 142 از مختار الخرائج.
25- مناقب: ج 4 ص 416، بحار: ج 50 ص 174 از مناقب.



منبع: خاندان وحى

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

دوشنبه 22/2/1393 - 13:50 - 0 تشکر 689340

neka57 گفته است :
[quote=neka57;671492;689048]
مرد اصفهانى و شیعه شدن او

در اصفهان مردى بود به نام عبدالرحمان كه مذهب اثناعشرى داشت، به او گفتند: از كجا شیعه شدى؟ و به امامت على النقى (ع) معتقد گشتى، نه به دیگران؟ گفت: چیزى دیدم كه مرا وادار به شیعه شدن كرد.
من مردى فقیر بودم ولى جرأت داشتم و اهل زبان و استدلال بودم، اهل اصفهان مرا در سالى براى تظلم و شكایت با عده‏اى پیش متوكل عباسى فرستادند، ما در انتظار رفتن به كاخ متوكل بودیم كه گفتند: على بن محمد بن رضا (ع) را به دربار خواسته‏اند.
من به حاضران گفتم: این مرد كیست كه احضارش كرده‏اش؟ گفتند: مردى علوى است كه رافضه به امامتش عقیده دارند، به نظر مى‏آید كه براى كشتن و مجازات به دربار مى‏آورند، گفتم: در همین جا خواهم بود تا ببینم او چگونه آدمى است .
دیدم او سوار بر اسبى آمد. مردم در چپ و راست او، با احترام برخاستند و به او تماشا مى‏كردند، چون او را دیدم بى اختیار مهرش در قلب من افتاد، شروع به دعا كردم كه خداوند شر متوكل را از او دفع كند، او در میان مردم فقط به «یال» اسب خود نگاه مى‏كرد و مى‏رفت، چون به نزد من رسید، رو به من كرد و فرمود: خدا دعایت را مستجاب فرمود، خداوند عمرت را زیاد كند و به مال و فرزندت كثرت بخشد: «قال استجاب الله دُعاءَك و طوّل عمرك و كثّر مالك و ولدك».
من از شنیدن كلام او رعشه گرفته و خودم را به میان یاران خود انداختم، گفتند: چه شد تو را؟!! گفتم: هیچ، خیر است، به آنها از این جریان خبر ندادم، چون به اصفهان برگشتیم، خداوند درهاى ثروت را به روى من باز كرد، اینك در خانه یك میلیون درهم نقدینه دارم، غیر از آنچه در خارج خانه مالك آن هستم و خداوند به من ده نفر فرزند عطا فرموده است .
و اكنون به سن هفتاد و چند رسیده‏ام، و من به امامت او عقیده دارم چون از ما فى الضمیر من خبر داد و خداوند دعاى او را درباره من قبول فرمود. (24)


عجب اصفهانی خوش شانسی بوده. هم دنیا رو بدست آورده، هم آخرتو....

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.