تبیان، دستیار زندگی

سلام
در انجمن ادبیات مبحثی دارم به نام "سروده های برزخ"که اشعارم با هر موضوعی در اونجا ثبت میشه..
تصمیم گرفتم اشعار طنزی که گفتم در مبحثی جداگانه در این انجمن جمع آوری کنم..ازاین به بعد اشعار طنز قبلی و سروده های جدیدم وهمچنین نثر های طنزم در این مبحث ثبت میشه ..امیدوارم مورد قبول واقع بشه...

به مناسبت انتخابات:

سال83

باز دوباره انتخابات شد
اوضاع مملكت كمی قات شد
كاندیداها ازچپ وراست اومدند
دائم می گن ما خوبیم اونا بدند
هركی میاد قول جدیدی می ده
قولی كه هیچ كس تا به حال ندیده
یكی میگه حق همه بامردمه
یكی میگه درپیش دین این گمه
صحبت ازمردمودین یه حرفه
منافع حزبی فقط می صرفه
یادش بخیر وقتی امام مابود
حرف وعمل كی همیشه جدابود
همش می گفت فروكنین گوشتون
زی طلبه نشه فراموشتون
همش می گفت مردم ولی نعمتن
راحت باشن دولتی ها راحتن
اما صدافسوس كه زما جداشد
مردخدا عازم سوی خدا شد
جانشینش مثل خودش خدایی
دائم میگه حرفای مرتضایی
اما گوش بالایی هاكرشده
یا یكی دروازه یكی درشده
خدا به اوناگوش خوب عطاكن
مردمو ازناراحتی رهاكن

سلام
خیلی خوبه که همه یه جا باشن

سلام

شوخی با اشعار شاعران:سعدی

بنی آدم اعضای یکدیگرند
سر تکه نانی به هم می پرند

شبی دود خلق آتشی برفروخت
شنیدم سبد ها در آتش یسوخت

ما را همه شب نمی برد خواب
دائم بخوریم شربت وآب

دیدار تو حل مشکلاتست
آن چاره ی درد دل نباتست

از هرچه می رود سخن دوست خوشترست
جانا بدان که خربزه با پوست خوشترست

سرمست در آمد از درم دوست
گشت آمد وکند کله اش پوست

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
به جز آن شصت نفر،همدم وغمخواری هست

سلام

معمولا بعد از هر راهپیمائی میلیونی ملت ما،ضد انقلاب که حسابی شوکه شده اراجیفی رو به هم می بافه..مثلا میگه مردم به خاطر ساندیسی که در راه پیمائی داده میشه به خیابونا هجوم میارند...
جل الخالق ...ما نمی دونستیم یه ساندیس اینقدر قدرت داره که میتونه همچین جمعیتی رو به خیابونا بکشونه..
حالا مسئولین تصمیم گرفتند از لج این ضد انقلابها موارد دیگه ای رو هم علاوه بر ساندیس در راه پیمائی فردا به مردم بدند تا با حضور چشمگیر مردم چشم اونا بیشتر از پیش کور بشه..موارد بشرح زیره:توجه کنید:

فردا بیایید ساندیس می دهند
کیسه برنج را با دیس می دهند

فردا بیایید بهر هرنفر
جوراب برای واریس می دهند

فردا بیایید بهر هر کچل
هدیه کلاه چل گیس می دهند

فردا بیایید ای پر فیس ها
کلی افاده با فیس می دهند

فردا بیایید تعمیراتیان
مفتی به افراد سرویس می دهند

فردا بیایید با قرعه کشی
بیلیط برای پاریس می دهند

فردا بیایید بر پاهایتان
کفشی زچرم تفلیس می دهند

فردا بیایید گر قسمت شود
آپارتمان در،پردیس می دهند

فردا بیایید صدها بستنی
از بهر بردن یا لیس می دهند

فردا بیایید در وقت ناهار
دو ساندویچ سوسیس می دهند

خب ...دیگه بسه ..اگه بیشتر ازین بگم ممکنه ط.وری شلوغ بشه که خیابونا کشش جمعیت رو نداشته باشه و خدای نکرده مردم زیر دست وپا له بشند...فردا می بینمتون

به نام خدا
با سلام و عرض ادب خدمت استاد توانا جناب برزخ
استاد عجب مبحث شیرینی
روح و روانمان تازه شد با اشعار زیبا و شیرین شما
اشعار شما همیشه دلنشین و جذاب بوده است
و اشعار طنزتان شیرینی و حلاوتی دو چندان دارد
خدا قوت
قسمت شوخی با اشعار شاعران هم خیلی زیبا و دلنشین است

از این كه برای مناسبت های مختلف شعری می سرایید
و انها را در انجمن ها ثبت می كنید كمال تشكر را دارم

انشالله همیشه موفق و شاداب و سلامت و سر بلند باشد
با تشكر
یا حق

سلام

وارد ایستگاه مترو شد...باخودش گفت هر طور شده باید امروز رو صندلی بشینم..آخه همیشه تا می اومد به خودش بجنبه بقیه ازاون جلو می زدند وسر اون بی کلاه می موند و ایستاده تا مقصد می رفت..
چند نفری جلوتر از او ایستاده بودند ..از کنار به اونا نزدیک شد وکم کم خودش رو به جلوتر کشوند ..قطار به ایستگاه وارد شد ..تا در باز شد از باقیمونده نیروش استفاده کرد ودیگران رو به کناری زده وبه طرف یکی از صندلی ها خیز برداشت...وقتی رو صندلی نشست لذت زیادی وجودش رو فرا گرفت..بی اختیار لبخند رضایت به لباش اومد..چشماشو بست و خودش رو آماده چرت زدن تا مقصد کرد..سی ثانیه ای گذشت اما قطار حرکت نکرد...ناگهان صدای بلند گوی قطار بلند شد:
"مسافران عزیز قطار به علت نقص فنی قادر به حمل مسافر نمی باشد..لطفا پیاده شده ومنتظر قطار بعدی باشید"

غرغر کنان پیاده شد وبه بخت بد خودش لعنت فرستاد...

با سلام و عرض ادب
استاد گرانقدر
شكسته نفسی می فرمایید
اشعار شما ما را دلگرم و پر انرژی می كند

سخن كز دل برآید،‌لاجرم بر دل نشیند

و تمامی اشعار شما دلنشین است

جناب برزخ شعری طنزی درباره سربازی سروده اید ؟؟؟

ارادتمند شما
یا حق

سلام

در پاسخ به درخواست دوست عزیزمkkkkkkk

سربازی:

بابام می گفت گل پسرم ،اگه بری سربازی
مرد میشی وبابا میشه کلی زدستت راضی

وارد خدمت شدم و وقت بهار خدمت
افنادم اهواز وبشد لهجه ی من اهوازی

هر صبح زود بلند شدم،رفتم قدم آهسته
منی که قبلا تا غروب ،بودم به خواب نازی

غذای سربازی کجا،غذای دستپخت مامان
انگار که دیگ آش بوده،محل سنگ اندازی

بنده که هر کی حرف میزد،براق بودم تو صورتش
هی بله قربان گو شدم،تو خدمت سربازی

کلی می کردم التماس ،تا بگیرم مرخصی
تا چند روزی راحت بشم از سختی سربازی

خدمت من تموم شد ومن هنورم توی لکم
نفهمیدم رابطه ی مرد شدن وسربازی