در دوران پیش از پیروزی انقلاب، بنده درایرانشهر تبعید بودم.در یکی از شهرهای همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکی از آنها راننده بود، یکی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معنای خاص کلمه نبودند.به حسب ظاهر، به آنها «عامی»اطلاق می شد.با این حال جزو «خواص»بودند.آنها مرتب برای دیدن ما به ایرانشهر می آمدند و از قضایای مذاکرات خود با روحانی شهرشان می گفتند.روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو «عوام»بود.ملاحظه می کنید!راننده ی کمپرسی جزو «خواص»، ولی روحانی و پیشنماز محترم جزو «عوام»!مثلا آن روحانی می گفت:«چرا وقتی اسم پیغمبر می آید یک صلوات می فرستید، ولی اسم «آقا»که می آید، سه صلوات می فرستید؟!»نمی فهمید.راننده به او جواب داد:«روزی که دیگر مبارزه ای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمی فرستیم!امروز این سه صلوات، مبارزه است!»راننده می فهمید، روحانی نمی فهمید!
این را مثال زدم تا بدانید «خواص»که می گوییم، معنایش صاحب لباس خاصی نیست.ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد.ممکن است تحصیلکرده باشد، ممکن است تحصیل نکرده باشد.ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد.ممکن است انسانی باشد که در دستگاههای دولتی خدمت می کند، ممکن است جزو مخالفین دستگاههای دولتی طاغوت باشد.«خواص»که می گوییم ـ از خوب و بدش ـ (خواص را هم باز تقسیم خواهیم کرد)یعنی کسانی که وقتی عملی انجام می دهند، موضعگیری ای می کنند و راهی انتخاب می کنند، از روی فکر و تحلیل است.می فهمند و تصمیم می گیرند و عمل می کنند.اینها خواصند.