1) نفی قطعی یک موضوع زمانی ممکن است که با صریح عقل انسانی در تضاد باشد. مثلاً ما میدانیم که هرگز یک صفحه نمیتواند در آن واحد هم سیاه و هم سفید باشد(اجتماع ضدین) یا هم باشد و هم نباشد(اجتماع نقیضین). ولی اگر ما چنین تضاد و یا تناقضی را در موضوعی نیافتیم، نمیتوانیم اصل آن را نفی کنیم. در رابطه با معاد هم همین گونه است. اگر شما به دلیلی برخوردهاید که معاد را با صریح عقل مخالف میداند و قابل جمع نمیداند، آن دلیل را بیاورید و اگر جستجو کردهاید و دلیلی بر تأیید معاد نیافتهاید، نیافتن دلالت بر نبودن نیست. شما ممکن است گنجی را نیابید، ولی نیافتن شما دلیل آن نیست که هیچ گنجی وجود ندارد.
2) عقل انسان نمیتواند مخالف "امکان معاد" باشد. اگر معاد امکان داشته باشد که دارد بحث ما در مورد وقوع آن صورت خواهد گرفت. حال ما که در مورد معاد بحث میکنیم در چه موقعیتی قرار داریم:
الف: آیا خداوند را قبول داریم؟
ب: آیا یکی از ادیان ابراهیمی را قبول داریم؟
ج: آیا پیامبر اسلام(ص) را قبول داریم و در نتیجه قرآن را هم قبول داریم؟
اگر تنها خداوند را قبول داشته باشیم یک گونه بحث پیش میآید و اگر یکی از ادیان ابراهیمی را بپذیریم به گونهای دیگر و اگر اسلام و قرآن را قبول داشته باشیم شیوه استدلال آسانتر خواهد بود. و اگر هیچکدام از این مراتب را قبول نداریم، به لحاظ منطقی نوبت به بحث از معاد و امکان و اثبات آن نمیرسد. و باید از اثبات خدا و صفات او شروع کرد.
3) حال فرض را بر آن گرفته که ما متدین به یکی از ادیان ابراهیمی هستیم، میگوییم:
الف: معاد به لحاظ عقلی امر ممکن است و وقوع آن هیچ مانعی ندارد.
ب: پیامبران علیهمالسلام که از فرستاده خداوند و صادق و مصدق هستند، از وقوع آن خبر داده و بعضی از جزئیات آن را برشمردهاند.
ج: امری که عقلاً ممکن است و خداوند از وقوع آن خبر داده است، قطعاً رخدادنی است و محال است که خداوند دروغ گفته باشد. چون دروغ امری قبیح و گمراه کننده است و چنین اموری از خداوند با دلایل متعدد و متقن عقلی صادر نخواهد شد.
4) اگر تنها به خداوند عقیدهمند باشیم و به هیچ دینی متدین نباشیم و خداوند را حکیم و عادل میدانیم، باز ناچار به پذیرش معاد هستیم. چون اگر قضیه به همین دنیا ختم شود، با عدالت و حکمت خداوند سازگار نمیباشد. زیرا داد از ستمگران ستانده نشده است و زندگی با این شیوه عبث و بی معنا خواهد بود. یعنی یک حیات پر از مشقت و یا حتی تنعم بدون هدف و تکامل و محدود و ناچیز، به خصوص با آن طلب های درونی وسیع و خواستههای گسترده انسان و فطرت حق طلبی و مطلق گرای او، نمیتواند امری حکیمانه باشد. و از نظر عدلت هم اینگونه است. مثلاً اگر کسی یک نفر را بکشد، عدل حکم میکند که او را بکشند. ولی اگر صد نفر و بلکه هزاران نفر را کشت دیگر نمیتوان در این دنیای محدود او را به تناسب جرمش مجازات کرد و یا به هر تقدیر جبران نمود.
5) فطرت انسان خود والاترین دلیل بر وجود معاد است چون این گرایش های باطنی انسان همیشه ما به ازاء خارجی دارند . اگر تشنگی هست باید برای رفع آن آب در خارج باشد و اگر عشق هست باید معشوقی در خارج باشد.فطرت انسان میل به استراحت مطلق دارد که هیچگونه ناملایمی او را آزار ندهد و تبلور بیرونی این گرایش جز در جهانی دیگر عملی نخواهد بود.
لازم است این نکته را تذکر دهیم که عقل آدمی نمیتواند پی به جزئیات مسئله معاد ببرد و تنها کلیت آن را مییابد و اما جزئیات را باید از طریق نقلهای معتبر بیابیم.
محمد جان حق طرح کردن سوال یه موضوع هست و طرز سوال کردن یه چیز دیگه
لینک منبع