• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
مقاومت اسلامی (بازدید: 5211)
سه شنبه 9/7/1392 - 7:44 -0 تشکر 656902
خاطرات پدران شهدا

کجایید ای شهیدان خدایی   بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق   پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی   بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده   کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته   بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده   کجایید ای نوای بی‌نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است   زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم   ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد   بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق   که اصل اصل اصل هر ضیایی

سه شنبه 9/7/1392 - 7:47 - 0 تشکر 656913

پدر شهید ملاکی از شب شهادت فرزندش می گوید :

 به خدا  قسم ؛ به همان پسر شهیدم  قسم که در آن شب خواب دیدم فرزندم روی  شهید بهشتی تشییعمی شود و من تا به حال شهید بهشتی را ندیده بودم . از آن سید بزرگوار پرسیدم تشییع جنازه چه کسی است ؟ شهید بهشتی فرمودند:  تشییع جنازه علی شیر است . گفتم آقا اجازه بدهید تا جنازه روی دوش خودم باشد . ایشان فرمودند : خیر ؛ این شهید متعلق به ماست و باید روی دوش ما باشد.  

چون از خواب بیدارشدم ، فردی کنارم نشسته بود . شرح خواب را به گفتم و او گفت ایشان حالشان خوب است و دارند او را با هواپیما به بوشهر می آورند  و تو خود را ناراحت نکن و او مرا به اتاق دیگری برد و به خواب رفتم . مجدداً خواب دیدم که در باز است و علی شیر وارد حیاط شد با همان لباس مدرسه اش زانو زد و کنارم نشست ؛ چشم هایم را بوسید . گفتم علی جان اجازه بده من هم چشمانت را ببوسم . اوگفت : « من داخل مجلس هستم ان شاءالله می آییم و تو ناراحت نباش » .

« شهید علی شیر ملاکی »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:47 - 0 تشکر 656914

پدر شهید جهان دیده از مقام امام شهیدان ؛ امام خمینی (ره) در بهشت می گوید :

‏چندی پیش خواب دیدم که شهید در باغی ‏با تعدادی از دوستانش گرم گفت وگو است  جلوتر رفتم  ، با  خود  گفتم فرزند من که شهید شده است این جا چه کار می کند ، جسارت آن را نداشتم که با فرزندم ‏‏صحبت کنم . فرد دیگری را دیدم که هم چون خورشید نورش تابیدن گرفته و بالای ‏سر همه ی افراد حاضر در باغ تکیه داده بود . به خود جرأت دادم و فرزندم را به ‏صدا زدم . او جلو آمد و سلام کرد . گفتم مگر تو شهید نشدی بودی پس این جا چه ‏کار می کنی ؟ فرزندم با تبسمی که بر لب داشت گفت : « نه پدرجان آن طور که فکر می کنی نیست ؛ ما گروه بزرگی هستیم که زنده ایم واین واقعیت را شما و ‏همسالانتان درک نخواهید کرد تا زمانی که پرده ی غیب فرو ریزد و آن که می بینی ‏بالا نشسته و نظاره گر ماست حضرت امام خمینی (ره) می باشد که در همه جا با ماست و در این جهان نیز مقتدا و مولای ماست » . آن چنان این خواب مرا متحول کرد که چون از خواب برخاستم گریه کنان به طرف قبر فرزندم رفتم و آن را بوسیدم و آرزوی شفاعت کردم .

« شهید طوفان علی جهان دیده »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:47 - 0 تشکر 656915

پدر شهید از امانتی که خدا به او داده می گوید :  

‏من از اول می دانستم که طوفان علی تنها امانتی بیش نیست که در دستان من است ، چرا که قبل از تولدش خوابی دیدم که در آن زمان سخت مرا پریشان کرد . خواب دیدم صاحب فرزندی شده ام و یک نفر آمد و گفت این فرزند متعلق به شما نیست و باید همین الان از او دل بکنید و او را برای صدقه دهید و نذرکنید .

‏از خواب بیدار شدم و به همسرم گفتم ما صاحب فرزندی خواهیم شد و خوابم را تشریح کردم . مادر شهید بلافاصله مقداری شیرینی فراهم کرد و در میان مردم تقسیم کرد و صدقه ای تهیه نمود و به فقرا داد . اکنون پس ازگذر سال ها متوجه شده ام که خوابم جز رؤیاهای صادقانه بوده که تفسیر آن شهادت فرزندم بوده است و هنوز نمی دانم آن آقایی که در خواب مژده ی شهادت فرزندی را به ‏من داده که هنور نطفۀ آن نیز منعقد نگشته بود ؛ کیست ؟

« شهید طوفان علی جهان دیده »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:48 - 0 تشکر 656916

پدر شهید جهان دیده از ویژگیهای شهیدش می گوید :

او فلسفۀ  جهاد  خود را چنین ترسیم  می نمود  و می گفت : « می خواهم  به جبهه بروم  و تا  زمانی  که  لیاقت  شهادت را  نیافته ام  بر نخواهم گشت و اگر دیدید که من برگشتم بدانید که آلوده ام و مرا در خیل اصحاب امام حسین (ع) نپدیرفته اند » .

‏او می گفت : « تعداد هفت نفر از دوستانم و فرمانده ام جلوی چشمم به شهادت ‏رسیده اند و چه قدر من شرمگینم که بازگشته ام » . ایشان مرتب بر زبانش این جمله را ‏جاری می کرد : « من شهید می شوم » . 

به گفتۀ دوستانش که در جبهه در لحظه شهادتش همراه او بودند در حال شهادت می خندید و لبخندی که سخاوت باران را در آن می توانستیم ببینم ؛ بر لبانش جاری بود . در حالی که شکم او پاره شده بود و خون به شدت جریان داشت ؛ سرانجام پس از 18 ‏سال و چند ماه که از عمرش گذشته بود شربت شهادت را نوشید وبه مولایش پیوست.

« شهید طوفان علی جهان دیده »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:48 - 0 تشکر 656917

پدر شهید از نحوه دریافت خبر شهادت فرزندش می گوید :

حدود یک هفته قبل از این که پسرم شهید شود ، یک روز از« گله بنه » محل نگه داری دام ها درکوه به خانه آمده بودم و خسته وکوفته بودم . با دیدن فرزند پسرکوچکم خستگی ازتنم بیرون رفت . محمدعلی خیلی کوچک بود و قدرت آن را نداشت که کلامی بگوید . ناگاه با تعجب چند بار صدا زد «بابا ؛ بابا » و این اولین  باری  بود  که کلمه ای  را ادا می کرد . به دلم  الهام  شد که خبری می خواهد بشود و غلامعلی به شهادت خواهد رسید . 

بیش از یک هفته نگذشته بود که دو نفر از حوزۀ مقاومت هجرت فاریاب به منزل ما آمدند وگفتند که غلامعلی ز‏خمی شده و ما آمده ایم تا شما را به آن جا ببریم . من گفتم که نیازی نیست که این در و آن در بزنید ؛ من قبل از خبر شما خبر شهادت فرزندم را از فرزندی در گهواره اش شنیده ام و داستان را برای آنها باز گوکردم .

« شهید غلامعلی رحیمی »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:49 - 0 تشکر 656918

پدر شهید زاهدی شب شهادت فرزندش را این گونه روایت می کند : ‏در شب حمله والفجر 2 ‏در پیرانشهرکه درهمان شب سید اکبربه فیض شهادت نائل شد ؛ ‏خواب دیدم عکس سید اکبر مانند چراغی نورافکن ؛ دیوار بلند منزل ما را روشن کرد . از خواب پریدم دیدم ساعت یک بعد از نیمه شب است . با خود گفتم حتماً سید اکبر شهید شده است . آن شب ؛ شب سه شنبه بود . روز جمعه ساعت 9 ‏صبح از طرف بنیاد شهید به ما اطلاع دادند که فرزندت زخمی شده و بیا با ایشان تماس  بگیر . در جواب گفتم قبل از این که شما به من اطلاع دهید روح بزرگش چون چراغی پرنور منزل ما را روشن کرده و فرزندم شهید شده و من هم ناراحت نیستم . فرزندم همین آرزو را داشت که بارها از خودم خواسته بود ، برایش دعا کنم که به فیض شهادت نائل شود .

« شهید سید اکبر زاهدی »

شهرستان دشتستان

شهروندان ملکوت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:49 - 0 تشکر 656919

« کتاب : سبزترین خاطره ها » 

پدر شهید بادفر می گوید : ‏همیشه به من می گفت که پدر نمازت را در مسجد بخوان ، موقعی  که  مشغول  کار  در مزرعه بودم و وقت نماز بود به مزرعه می آمد و کار را از من تحویل می گرفت و می گفت : « برو نمازت را بخوان سپس بیا تا من بروم نمازم را بخوانم » . 

روزی  که  می خواست  به جبهه  برود ؛ با ما خداحافظی کرد و گفت : « اگر بچه ام به دنیا آمد برایم نامه بنویس بگو آیا پسر است یا دختر » . ‏پس از خداحافظی و رفتن ایشان ؛ من خوابیدم و در خواب دیدم که به همراه پدر بزرگش است و دارد پدر بزرگ را می بوسد . پدر بزرگش گفت : الان بچه ام به من رسید . من به او گفتم : پدر؛ تو پسرم را از من گرفتی . ‏او گفت : این پسر من است .

« شهید صفر بادفر / آبپخش »

سه شنبه 9/7/1392 - 7:49 - 0 تشکر 656920

« کتاب : از نخلستان تا آسمان » 

پدر شهید صادقی می گوید : ‏ در هنگام خداحافظی برای رفتن به جبهه سر از پا نمی شناخت . هر وقت که به مرخصی می آمد زیاد نمی ماند و دوباره به جبهه بر می گشت . در آخرین دیدار می گفت که این دفعه احتمال برگشتن وجود ندارد . ما از طریق سپاه از مفقودالاثر شدن ایشان با خبر شدیم و بعد از 9 ‏سال به وسیله گروه تحقیق و تفحص جسد او کشف گردید که آن هم فقط از خودکار داخل جیبش که نام خود و نام پدرش را روی کاغذ داخل جلد خودکار بیک نوشته بود ؛ مشخص شد . تنها استخوان های پا و سر و صورت ایشان کشف گردید . ایشان را بعد از 9 ‏سال در سال 1371 ‏به طور بسیار باشکوهی تشییع و در گلزار شهدای دالکی دفن کردیم .

« شهید غلامرضا صادقی / دشتستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 7:49 - 0 تشکر 656921

« کتاب : قدمهای استوار » 

پدر شهید انصاری نقل می کند :  ‏یکی از دوستانش خواب می بیند که محمود به او می گوید : « برو به پدرم بگو درقبرم آب است » . او آمد خواب را برایم تعریف کرد. چند نفر دیگر هم همین خواب را دیده بودند . مقداری سیمان و ماسه برداشتم ، رفتم امامزاده ‏جابر . ‏بین قبر محمود و شهید سید بزرگ دو درخت بود. وقتی قبر محمود را ‏کندیم ؛ قبل رسیدن به لحد دیدم تمامی قبر خیس است ، مثل این که کسی روی قبر آب ریخته باشد  و علت آن هم ؛ آن دو درخت بود . زیرا وقتی به درختان آب می دادند ، قبر هم آب فرا می گرفت. با همان مقدار سیمان و ماسه محل قبر و درختان را تعمیر کردم تا دیگر آب به قبر شهید سرایت نکند.

« شهید محمود انصاری / بوشهر » 

سه شنبه 9/7/1392 - 7:50 - 0 تشکر 656922

« کتاب : قدمهای استوار » 

پدر شهید انصاری می گوید : ‏یک روز در منزل دخترم خوابیده بودم که در عالم رؤیا  دیدم  در باغ  بسیار بزرگی با درختان  فراوان و سبزه های بسیار، راه می روم . باغ آن قدر بزرگ و وسیع بود که انتهای آن پیدا نبود . در این اثنا مردی آمد در حالی که یک ظرفی ‏به دست داشت که یک روی آن آلومینیوم و یک روی دیگر آن از طلا بود ؛ ‏به سینه من چسپاند ، بعد از چند لحظه آن ظرف را برداشت و رفت. هر چه به دنبالش گشتم وی را نیافتم . دیدم دوباره آمد و گفت : « ‏مال تو نیست »  ‏و رفت. از خواب بیدار شدم و دانستم که تعبیر خوابم شهادت محمود است .  

« شهید محمود انصاری / بوشهر »

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.