رکاپشته | rekaa peshte | از مراتع نشتای شهر عباس آباد |
رکاج | rekaaj | نام قسمتی از زمین های کشاورزی دهستان دشت سر آمل |
رکاوند | rekaavand | از توابع دهستان پنج هزار بهشهر |
رک بردن | rek borden | ۱رها شدن ۲آزاد شدن تله |
رک رز | reko rez | ۱وسایل خرد و ریز ۲خرت و پر |
رک رش | reke rosh | به تکاپو و حرکت در آمدن – جنبش – جریان |
رک رک | rek rek | ۱صدای کشیدن پا به زمین در هنگام راه رفتن ۲صدای جویدن چیزی ... |
رک رک بیاردن | rek rek biyaarden | رنده کردن |
رکسن | rekessen | خاراندن |
رکم | rekem | زمین زراعتی که سخت و سفت است زمین خشک |
رکم | rekem | بیشه ای که راه عبورش مشکل است و بوته های جنگلی و درخت انبوه ... |
رکم | rekem | نهالی که در مرز بین دو زمین روید و با برش دادن از یک طرف خمش ... |
رکم | rekem | ۱جوراب پشمی نقش دار ۲نوعی طرح و بافت ویژه در بلوزهای دست ... |
رکنا | rakenaa | پشه هایی که به صورت دسته جمعی پرواز کرده و گزدیدن آنها موجب ... |
رکنده | rekende | رنده کننده |
رکو بکشیین | rekoo bakeshiyen | غذا خوردن با عجله و ولع |
رک و پک | rek o pek | ۱کاری را به اندازه ی کفایت به انجام رساندن ۲آت و آشغال |
رک و رش دکتن | rek o resh daketen | ۱به راه افتادن ۲به جنبش افتادن |
رک و رش گر بین | rek o rosh gar bayyen | ۱بچه ای که تازه به راه افتاده باشد ۲آن که پس از بیماری به ... |
رک و رو | rek o ro | رفت و آمد – آمد و شد |
رک و رو دکتن | rek o ro daketen | به راه افتادن کودک |
رک و ریشه | rok o rishe | رگ و ریشه – ته و توی قضیه |
رک و ریه | rak o reye | رک و ریه |
رکون | rakoon | از توابع دهستان جلال ازرک جنوبی بابل |
رک هدائن | rek hedaaen | ۱راست و ریست کردن – رو به راه کردن ۲قوز کردن |
رک هدائن | rek hedaaen | ۱راست و ریست کردن – رو به راه کردن ۲قوز کردن |
رکه رز | reke rez | اثاثیه – خرده ریز |
رکه رش | reke rosh | رفت و آمد |
رکه رو | reke roo | آمد و رفت |
رکی | reki | ۱نیم روی هم زده ۲وسیله ای برای تمیز کردن ته دیگ |
رکی بکی | reki baki | تتمه و باقی مانده ی هر چیز |
رگ | reg | ۱تکیه دادن موقتی و عاریه ای اشیا به یکدیگر ۲قیم موقت و نامطمئن ... |
رگ | rag | عروق بدن |
رگ | reg | دام گذاری |
رگا | rogaa | ۱راه – محل عبور ۲آشنا و دم خور شدن با کسی |
رگال | rogaal | ۱باز ۲راه عمومی |
رگ بزوئن | rag bazoen | ۱شیر آمدن از پستان به طور ناگهانی – جهیدن رگ پستان در اثر ... |
رگ به رگ | rag be rag | پیچیدن مفاصل و ضرب خوردگی آن |
رگ به رگ ببین | rag be rag babeyan | ۱رگ به رگ شدن ۲ضرب خوردگی ۳گرفتگی عضله |
رگ رگ | reg reg | ۱مشغول کاری بودن ۲آهسته کاری و مسامحه از روی عمد |
رگل | rogal | گذر محل عبور |
رگلند | rogalend | جایی که درختان بلند قامت روییده باشد و تنومندی درختان مانع ... |
رگ و پبند | rag o peband | رگ و پیوند |
رگه | rage | خط ممتد رگه مانند در سنگ و یا کوه و نظایر آن |
رگ هدائن | reg hedaaen | دام را برای شکار آماده کردن |
رم | rom | ۱شاخه ی نازک درخت ۲چوبی بلند که با آن گردو را پایین ریزند ... |
رم | ram | فرار ناگهانی – رم کردن |
رم | rem | جنگل انبوه |
رم بردن | ram borden | رم کردنفرار ناگهانی حیوانات اهلی و وحشی |
رمبش | rembesh | ۱هرگونه آوای راز گونه و توهم انگیز در شب ۲حرکت و جنبش راز ... |