[quote=am_jam2003;675676;628380][quote=نفس صبحدم;705102;627130]
نفس هایت را دوست دارم...بر تمامی خاطراتم وجود میبخشد...کمی کنارم بنشین...خاطره ی پایانیست...دستانت را به گونه های باران زده ام ببخش...همراهم باش... در ساحل خاطراتم همراه من گام بردار: اشعه ی طلایی خورشید سیاهی اَلِفَت را بر ساحل رویایم نقش زد
سیاهی الفت مرا یاد آن قامت زیبایت می اندازد...
امروز مهربان شدی...
میم اتیشنت برایم جنبش میزند.
گلبرگ های بنفشه ات برایم اغوش گشوده است
نسیم دریا مرا در بند آن پیچ وخم زنجیر مشکینت برد
اما ...!
افسوس!
رویایم ماندگار نبود...
من در ساحل رویایم تنها ماندم...بی تو...!
از آن همه رویای دل نشین ، برایم فقط یک یادگار به جای مانده ...
یک خوابگاه ابدی برای چشمانم!
تصویر به جای مانده قدم هایت خوابگاه ابدی چشمان من است
در گوشه خاطراتم،روزگاری که پشت به پشت خورشید نشسته بودم
خورشید دستانش را دردستانم نهاد.پیمانی بستیم
خورشید برایم عهد بست:
لعل لب هایت را ، آن میم سرخ و اتشینت را برایم تصویر بزند... گلبرگ بنفشه ی گلزار چشمانت را برایم نقش بزند
اما ناتوان بود...در مقابل آن همه زیبایی...
کمی نزدیک ساحل خیس رویایمان...درخت تنهایی نفس میکشد...
عهد و پیمانی بین ما بود
او هم پیمانش را شکست
نتوانست برایم از زنجیر زلف مشکینت برایم تصویر بزند...
اما من...!
همه را به یادگار نگه داشتم...
لعل لبت،بنفشه ی چشمانت ،زلف مشکینت همه در خاطرم به یادگار ماند...
و من...
مانده ام و یک دنیا خاطرات شیرین!!