• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 70534)
دوشنبه 24/4/1392 - 15:52 -0 تشکر 621751
♦ خاطرات عکس دار ♦

سلام به تمام دوستان و همراهای همیشگی
رسالت انجمن صندلی داغ شناخت و معرفت هست
تمام تاپیک هایی مثل جایی برای خاطرات ما و بیا خودتو معرفی کن و ... که گنجینه ای از بیشترین خاطرات هست از بعد نوشتاری بود و ما میخواییم ازین فضای تک بعدی یک قدم فراتر بریم و آشناییمون رو با عکس تکمیل کنیم
در این تاپیک عکس های خودتون رو با ما به اشتراک بزارید تا نظرات دیگران رو بدونید و یا تصاویری بگذارید برای حدس تصویر
تصاویر سفرها ,دوستانتون ,جاهای دیدنی محل زندگیتون و حتی گل روی خودتون رو با ما به اشتراک بگذارید
یعنی ثبت خاطرات و یا حدس تصاویر با عکس الزامیست

در این قسمت هم لینک تمامی خاطرات عکس دار شما را جهت سهولت دسترسی با لینک صفحه قرار میدهیم(مطالب حدس تصویر با ستاره ی قرمز رنگ مشخص میشوند):
 
soltan_azdad: * * * *
haniehz: * * * *
atiyeh74: * *
samare93: *
talaeieh: * * * *

mitra_mvm: *
seyed68:
* 
برزخ: * *
نفس صبحدم: * * * * * * * * *
لیلای او: * * * * * *
modir_e_movafagh: * * * * *
peymanm001: * 
raha0075: * * *
samapharmacist: *

""قـــاف"": *
Histogram: *
kkkkkkl: * * *
JOMANG: *

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

جمعه 4/5/1392 - 22:54 - 0 تشکر 625906



به نظر شما این نوشته های کجاست؟! (خب این که معلومه!!!)
و یادگاری از چه زمانیست... (این هم که معلوم تر!!!)
هانیه و عطیه! شاید باورتون نشه ولی هنوز اینا رو تخته ام هستن و پاکشون نکردم ...
(از همینجا مراتب شرمندگی خودم رو به مونامی لیلا میرسونم بابت دیرکردم...:دییی)
راستییی!!!!
لطفا به خطم نگاه نکنین!! در شرایطی بس سخت من اینارو نوشتم!!!گفته باشم...
برای همین الان اگه چراغ قوه گوشیتون رو روی عکس بگیرین نوشته هام از تو مانیتور در میان:دی

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
جمعه 4/5/1392 - 23:0 - 0 تشکر 625917

haniehz گفته است :

سلاااام نفس جون
الان دارم با خودت حرف میزنم؟؟؟!!!! نمیدونم والا من که شک دارم!!!!!!!
کلا باغ وحشی بوده برا خودش
روتیل....خیلی وحشتناک بود بابا
تبریک میگم عزیزم که الان سالم و سروحال هستی
فقط یه چیزی این خواهر دوقلو کیه این وسط؟؟!!! یکی من رو توجیه کنه!
نفس صبحدم گفته است :
[quote=haniehz;454874;625858][quote=نفس صبحدم;705102;625842]


ســـــــــــلام به همه
این ســــــلامم از بهشت برین بود...
جنات تجری من تحت الانهار...خالدین فیه


دیشب که در این زمین خاکی بودم و هر نفسی که فرو رود ممد حیات ست و بر ان شکری واجب
با خانواده عموم و خالمینا رفتیم کوه برا افطار
خلااااصه
چقدر مزه داد
از ساعت7-8.30منو خواهر دوقلوم و پسرخالم بادبادک هوا کردیم...بادبادکمونم بزرگ بود.نخش هم خیلی بلند بود...هوا هم باد بود...خیلی کیف داد...خیلی مزه داد
ولی تمامن خاک شده بودیم
جالبیش این بود بابام میگفت چرا میرین تو دره...جاده صاف هست که بازی کنین
باز دوباره به هوای بادبادک میافتادیم تو دره:))
من وقتی اومدم بشینم سر سفره
دیدم جوراب شلواری که پام بود تا زانو پر تیغ شده:))))
اصلن یه وضعی

خلاصه جاتون خالی چه منظره ای بود ولی
خیلی افطار مزه داد
افطار رو کردیم ...نشسته بودیم مشغول گپ و گفتمان...
من اصلن حواسم به پشتم نبود...یهو دیدم بابام با شتاب اومد سمتم ...با کفش زد تو سر یه چیزی
جیغ زدم...پریدم هوا...فهمیدم که الان نم نم دیداری با جناب عزرائیل گرامی تازه میکنم
جیغ زدم پریدم تو بغل مامانم
یه روتیل بزرگ...به جون خودم یه کف دست اندازش بود...از 10-20سانتی من رد شد...

یعنی تا اخر شب انقد ترسیده بودم ترس تو جونم بود...هرچی میشد یهو جیغ میزدم:))))
حالا پسرخالم خواهر دوقلومو ترسوند...خواهر دوقلومم دقیقن تو بغل من بود...تو گوش من جیغ زد...
من دیگه اینجا با عزرائیل دیدار کردم...و این خاطرات رو براتون از جنات التجری من تحت الانهار میگم
قلبم نمیزد از صدای جیغ خواهر دوقلوم...
سکته ناقص قلبی مغزی همه رو باهم زدم
شام رو خوردیم...میوه هم خوردیم...گپ گفتمان...پاشدیم که بریم...یه قورباغه ناززززززززز اونجا بود
رفتیم پیشش همگی
چقدر ترسو بود...همش میپرید اینور اونور از ترس ما
تااینکه یه سوراخ پیدا کرد..سرش رو برد اون تو
عین کبک سرش رو کرد تو برف
:))))
انگار اون مارو نمیدید ماهم اونو نمیدیدیم...:))))))
خیلی بامزه بود...
اومدیم تو جاده سوار ماشینا بشیم
یه عقرب اندازه یه کف دست اومد...واااای
خیلی بزرگ بود...داشتم سکته میزدم...
از ترسم تو ماشین که نشته بودم برق رو فوری روشن کردم...شبم موقع خواب همش ترسش تو جونم بود تا سحر بیدار بودم:)))


این عکس روتیلی که اول بابام زدش...بعد پسرخالم جفت پا رفت روش یه گردش360رفت:)))




این هم همون قورباغه ای که سرش رو عین کبک تو برف کرده:)))


سلاااااااان هانی جون
بلییییییی..خودم هستم هانی
چه قورباغه ای بوووووداااا
باید ببریم رژیم لاغری بگیره یکم چربی هاش رو اب کنه...بدجوری دسته دراورده:دی

خواهر دوقلو؟؟؟
ای جانم !نمیدونستی خواهر دوقلو دارم؟

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

جمعه 4/5/1392 - 23:1 - 0 تشکر 625921

raha0075 گفته است :
[quote=raha0075;557377;625906]


به نظر شما این نوشته های کجاست؟! (خب این که معلومه!!!)
و یادگاری از چه زمانیست... (این هم که معلوم تر!!!)
هانیه و عطیه! شاید باورتون نشه ولی هنوز اینا رو تخته ام هستن و پاکشون نکردم ...
(از همینجا مراتب شرمندگی خودم رو به مونامی لیلا میرسونم بابت دیرکردم...:دییی)
راستییی!!!!
لطفا به خطم نگاه نکنین!! در شرایطی بس سخت من اینارو نوشتم!!!گفته باشم...
برای همین الان اگه چراغ قوه گوشیتون رو روی عکس بگیرین نوشته هام از تو مانیتور در میان:دی

سلام
این نوشته ها مهم نیست کجاست.مهم اینه که قضیه چیه:))
الان این روزای هفته و اینا چیه؟
دوشنبه هانیه و عطیه;این یعنی اینکه مثلا دوشنبه به اینا زنگ بزنی؟مشاور هستید؟کوشا جان رو میشناسید؟:))
همایش؟؟هوممم؟؟!!!سخت شد.احتمالا قرار مداراس
ضمنا خیلی خوش خطید.هنوز بغل دست من ننشستید با خط کوفی بابلی اشنا بشید:))

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

جمعه 4/5/1392 - 23:4 - 0 تشکر 625924

لیلای او گفته است :

سلاااام
نفس؟
درست گفتی عایا؟
جلل الخالق!
امیدهایم رجعت یافتند...هر چند در هیئت مومیایی!خخخ
و نفس در واپسین حدس(با وزن حَدَس) تونست بکشه راز فال رو از دل قفس:|

ببینم
مراد؟
جان؟
مراد کیه؟!!!!
که جاشونم تو دل سرکار عالی انقدر امن و گرمه؟
مرادِ دل! کیه یا چیه عایا!
الها!
توضیح بدید همین حالا!

کارت فال نفس صبحدم عزیز

نفس صبحدم گفته است :

:)
نگوووو که این هم نیست!!!!و فت میشم !! :))
لیلای او گفته است :
[quote=لیلای او;399461;625863][quote=نفس صبحدم;705102;625855][quote=لیلای او;399461;625527]


سلاااام....باباااا !چه عجب!بالاخره تونستیم از این ازمون سخت و نفس گیر بیرون بیایم:دییی
چه نتیجه ای هم داد!!!:)))))
والا من مرادی نمیبینم!!!
بذار یه سری تو قلبم بزنم....
لطفن منتظر بمانید...
سیستم در حال جستجو است...


کاربر گرامی اطلاعات شخصی ست...
لطفن از سیستم اثر انگشت استفاده کنین
:پییییی
اثر انگشت خودمو میگیره فقط:دییی

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

جمعه 4/5/1392 - 23:4 - 0 تشکر 625925

لیلای او گفته است :

از اونجایی که شهود و غیب بینی و پیش گویی و همه اینا اومدن جلوی ما صلوات فرستادن و خلاصه رفتیم تو کار فال میگیرم و فال میگیرم(با صدای کولی ها)...اینه که به این فال حافظونه جناب سلطان که همینک عند ماست توجه بذل بفرمایید:

شهریست پر حریفان از هر طرف نگاری/یاران صلای عشق است گر می کنید کاری
چشم فلک ندیده زین خوب تر حریفی/در دام کس نیفتد زین خوب تر شکاری
ای روی خوبت از گل،صد بار نازنین تر/یا رب که ره نیابد بر دامن تو خاری
جسمی که دیده باشد از روح آفریده؟/زین خاکدان مبادا بر دامنش غباری
چون من شکسته ای را از پیش خود چه رانی؟/مصرع دوم سانسور!
.
.
بیت آخِر: هر تار موی حافظ(سلطان) در دست ترک شوخی ست (بههههههله؟! اگه به دختر شیرازیا نگفتم!! بگم؟بگم؟ حاشا نکنید بگید ترک شیرازی و این حرفا! ما گوشمون از این حرفا پره کاکا! مازندرانی کم بود..ترک هم بهله؟!عـــــــــــه؟؟!!)/مشکل توان نشستن در این چنین دیاری

بشنو تو این نصیحت: شعرو خواستی براشون زمزمه کنی بیت آخرو سانسور کن...سرتون که درد نمیکنه ایشالله:))
soltan_azdad گفته است :

ببین بلیط رو گرفتم
اگر همین الانشم برم پس بدم 30درصد کسر میشه
متاسفم
بیا فرودگاه امشب
peymanm001 گفته است :

چی راسته؟!
اینا شایعه س! باور نکن! ( چرا اینجا علنی میگی؟! )
soltan_azdad گفته است :


پیمان جان راسته؟
پرواز 425 به شیراز با هواپیمایی زاگرس ساعت 7 شب امشب از فرودگاه مهراباد
داداش بیا منو تحویل بگیر اونجا
ما اومدییییییم
modir_e_movafagh گفته است :
[quote=لیلای او;399461;625843][quote=soltan_azdad;507077;625803][quote=peymanm001;661717;625782][quote=soltan_azdad;507077;625761][quote=modir_e_movafagh;723339;625662]
آقا دم دانشگاه شیراز گرم !!
میگما یه سوال : راسته دختراشم عین غذاهاش خوش آب و رنگن؟ نهههههه منظروم اینه که راسته میگن : غذاهاشم عین دختراش خوش آب و رنگن؟؟ ای بابا خب مگه چیه فقط میخوام صدق مطلب رو معین کنید همین ! فقط نگید که اصلا سرتونو بلند نمیکنید و هیچی ندیدین و اینا !!!

سلام
دیر گفتید متاسفانه
من
شیراز
هستم!
خوشبختانه شب هست هنوز چهره ها واضح نیستن:))
بیت اخرش خیلی به دلم نشست.نمیدونم چرا.شاید از دل براومد که لاجرم به دل نشست!! شایدم مفهومش دلنشین بود:))

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

جمعه 4/5/1392 - 23:6 - 0 تشکر 625930

لیلای او گفته است :

اوووووووف نفـــــــــــــــــــس
نفسم بند اومد باااااااابا
چه خاطراتت هیجان انگیز و رعب آلوده! ما نه زخمی نه جراحتی نه قبض روحی...ایششششش
روتیل موجود رولتیه! یعنی خیلی باحاله..منم خاطره دارم باش..البته نه واقعی
ببین 13 14 سالم بود سلسله رمانهای "دارن شان" رو میخوندم. یه پسرکی بود که به جونورها علاقه سهمگینی داشت. خصوصا به روتیلها عشق میورزید و حب می نوردید...من بعد خوندن این مجموعه که پر از شبح و جونور و کوتوله و غیره ذلک بود واقعن میگم..یه شجاعت خاص بدست اوردم...
از اون به بعد خدایی از جک و جونور مثل سوسک و عنکبوت و مار نمیترسم(حتی مار رو یک بار نوازش کردم! تو دست یه پسره بود!)
الانم هر وقت سوسک میبینم فقط پارادوکس روحیم اینه آیا بُکُشم عایا نکشم؟! ضعیف کشیه خب لامصب عذاب وج میاره:)))
راستی با این خاطرت یاد یه خاطره خودم افتادم سر فرصت عکسشو میذارم. یادآوری کنید. اوک؟
نفس صبحدم گفته است :
[quote=لیلای او;399461;625866][quote=نفس صبحدم;705102;625842]


ســـــــــــلام به همه
این ســــــلامم از بهشت برین بود...
جنات تجری من تحت الانهار...خالدین فیه


دیشب که در این زمین خاکی بودم و هر نفسی که فرو رود ممد حیات ست و بر ان شکری واجب
با خانواده عموم و خالمینا رفتیم کوه برا افطار
خلااااصه
چقدر مزه داد
از ساعت7-8.30منو خواهر دوقلوم و پسرخالم بادبادک هوا کردیم...بادبادکمونم بزرگ بود.نخش هم خیلی بلند بود...هوا هم باد بود...خیلی کیف داد...خیلی مزه داد
ولی تمامن خاک شده بودیم
جالبیش این بود بابام میگفت چرا میرین تو دره...جاده صاف هست که بازی کنین
باز دوباره به هوای بادبادک میافتادیم تو دره:))
من وقتی اومدم بشینم سر سفره
دیدم جوراب شلواری که پام بود تا زانو پر تیغ شده:))))
اصلن یه وضعی

خلاصه جاتون خالی چه منظره ای بود ولی
خیلی افطار مزه داد
افطار رو کردیم ...نشسته بودیم مشغول گپ و گفتمان...
من اصلن حواسم به پشتم نبود...یهو دیدم بابام با شتاب اومد سمتم ...با کفش زد تو سر یه چیزی
جیغ زدم...پریدم هوا...فهمیدم که الان نم نم دیداری با جناب عزرائیل گرامی تازه میکنم
جیغ زدم پریدم تو بغل مامانم
یه روتیل بزرگ...به جون خودم یه کف دست اندازش بود...از 10-20سانتی من رد شد...

یعنی تا اخر شب انقد ترسیده بودم ترس تو جونم بود...هرچی میشد یهو جیغ میزدم:))))
حالا پسرخالم خواهر دوقلومو ترسوند...خواهر دوقلومم دقیقن تو بغل من بود...تو گوش من جیغ زد...
من دیگه اینجا با عزرائیل دیدار کردم...و این خاطرات رو براتون از جنات التجری من تحت الانهار میگم
قلبم نمیزد از صدای جیغ خواهر دوقلوم...
سکته ناقص قلبی مغزی همه رو باهم زدم
شام رو خوردیم...میوه هم خوردیم...گپ گفتمان...پاشدیم که بریم...یه قورباغه ناززززززززز اونجا بود
رفتیم پیشش همگی
چقدر ترسو بود...همش میپرید اینور اونور از ترس ما
تااینکه یه سوراخ پیدا کرد..سرش رو برد اون تو
عین کبک سرش رو کرد تو برف
:))))
انگار اون مارو نمیدید ماهم اونو نمیدیدیم...:))))))
خیلی بامزه بود...
اومدیم تو جاده سوار ماشینا بشیم
یه عقرب اندازه یه کف دست اومد...واااای
خیلی بزرگ بود...داشتم سکته میزدم...
از ترسم تو ماشین که نشته بودم برق رو فوری روشن کردم...شبم موقع خواب همش ترسش تو جونم بود تا سحر بیدار بودم:)))


این عکس روتیلی که اول بابام زدش...بعد پسرخالم جفت پا رفت روش یه گردش360رفت:)))




این هم همون قورباغه ای که سرش رو عین کبک تو برف کرده:)))


نمیدونم چرا تمام خاطرات من همینطوری شده جدیدن!!!
واااای....ولی خودم عشق هیجانم...

پاراگلایدار...عشق منه!
دوست داداشمم که اموزش نمیده به دخترا...اه...کشت منو از بس طول داد...2ساله منتظرم اموزششو به دخترا شروع کنه!!!نمیکنه که
وگرنه عکس خودمو در اسمان ابی قزوین میذاشتم:دیییی

ارهههههه
یاد اوری کن بهم بهت یاداوری کنم:دیییی

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

جمعه 4/5/1392 - 23:9 - 0 تشکر 625934

نفس صبحدم گفته است :
[quote=نفس صبحدم;705102;625842]

این عکس روتیلی که اول بابام زدش...بعد پسرخالم جفت پا رفت روش یه گردش360رفت:)))




این هم همون قورباغه ای که سرش رو عین کبک تو برف کرده:)))


سلام
ماه رمضونه و شب جمعه جهت شادی روح رتیل مرحوم مغفوره رحم الله من یقرا فاتحه مع الصلوات
متاسفانه به خاطر مصیبت وارده چهره رتیل بزرگوار قابل تشخصی نمیباشد و نظری در این مورد نمیدهیم تا روح ایشنا دچار عذاب نشوند
اما
غورباقش خیلی اضافه وزن داره ها...قبول کنید خیلی ناجوره:))

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

جمعه 4/5/1392 - 23:11 - 0 تشکر 625937

و یک عکس دیگر!!!
این عکس برام یاد آور کلی خاطره است ...
یادش بخیر ...
هی!
چه زمانی بودا!!!!




(لیلا یادته؟!! ...)

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
جمعه 4/5/1392 - 23:13 - 0 تشکر 625941

نفس صبحدم گفته است :

سلاااااااان هانی جون
بلییییییی..خودم هستم هانی
چه قورباغه ای بوووووداااا
باید ببریم رژیم لاغری بگیره یکم چربی هاش رو اب کنه...بدجوری دسته دراورده:دی

خواهر دوقلو؟؟؟
ای جانم !نمیدونستی خواهر دوقلو دارم؟
haniehz گفته است :

سلاااام نفس جون
الان دارم با خودت حرف میزنم؟؟؟!!!! نمیدونم والا من که شک دارم!!!!!!!
کلا باغ وحشی بوده برا خودش
روتیل....خیلی وحشتناک بود بابا
تبریک میگم عزیزم که الان سالم و سروحال هستی
فقط یه چیزی این خواهر دوقلو کیه این وسط؟؟!!! یکی من رو توجیه کنه!
نفس صبحدم گفته است :
[quote=نفس صبحدم;705102;625917][quote=haniehz;454874;625858][quote=نفس صبحدم;705102;625842]


ســـــــــــلام به همه
این ســــــلامم از بهشت برین بود...
جنات تجری من تحت الانهار...خالدین فیه


دیشب که در این زمین خاکی بودم و هر نفسی که فرو رود ممد حیات ست و بر ان شکری واجب
با خانواده عموم و خالمینا رفتیم کوه برا افطار
خلااااصه
چقدر مزه داد
از ساعت7-8.30منو خواهر دوقلوم و پسرخالم بادبادک هوا کردیم...بادبادکمونم بزرگ بود.نخش هم خیلی بلند بود...هوا هم باد بود...خیلی کیف داد...خیلی مزه داد
ولی تمامن خاک شده بودیم
جالبیش این بود بابام میگفت چرا میرین تو دره...جاده صاف هست که بازی کنین
باز دوباره به هوای بادبادک میافتادیم تو دره:))
من وقتی اومدم بشینم سر سفره
دیدم جوراب شلواری که پام بود تا زانو پر تیغ شده:))))
اصلن یه وضعی

خلاصه جاتون خالی چه منظره ای بود ولی
خیلی افطار مزه داد
افطار رو کردیم ...نشسته بودیم مشغول گپ و گفتمان...
من اصلن حواسم به پشتم نبود...یهو دیدم بابام با شتاب اومد سمتم ...با کفش زد تو سر یه چیزی
جیغ زدم...پریدم هوا...فهمیدم که الان نم نم دیداری با جناب عزرائیل گرامی تازه میکنم
جیغ زدم پریدم تو بغل مامانم
یه روتیل بزرگ...به جون خودم یه کف دست اندازش بود...از 10-20سانتی من رد شد...

یعنی تا اخر شب انقد ترسیده بودم ترس تو جونم بود...هرچی میشد یهو جیغ میزدم:))))
حالا پسرخالم خواهر دوقلومو ترسوند...خواهر دوقلومم دقیقن تو بغل من بود...تو گوش من جیغ زد...
من دیگه اینجا با عزرائیل دیدار کردم...و این خاطرات رو براتون از جنات التجری من تحت الانهار میگم
قلبم نمیزد از صدای جیغ خواهر دوقلوم...
سکته ناقص قلبی مغزی همه رو باهم زدم
شام رو خوردیم...میوه هم خوردیم...گپ گفتمان...پاشدیم که بریم...یه قورباغه ناززززززززز اونجا بود
رفتیم پیشش همگی
چقدر ترسو بود...همش میپرید اینور اونور از ترس ما
تااینکه یه سوراخ پیدا کرد..سرش رو برد اون تو
عین کبک سرش رو کرد تو برف
:))))
انگار اون مارو نمیدید ماهم اونو نمیدیدیم...:))))))
خیلی بامزه بود...
اومدیم تو جاده سوار ماشینا بشیم
یه عقرب اندازه یه کف دست اومد...واااای
خیلی بزرگ بود...داشتم سکته میزدم...
از ترسم تو ماشین که نشته بودم برق رو فوری روشن کردم...شبم موقع خواب همش ترسش تو جونم بود تا سحر بیدار بودم:)))


این عکس روتیلی که اول بابام زدش...بعد پسرخالم جفت پا رفت روش یه گردش360رفت:)))




این هم همون قورباغه ای که سرش رو عین کبک تو برف کرده:)))


الکیییی میگههههه؟

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

جمعه 4/5/1392 - 23:18 - 0 تشکر 625949

soltan_azdad گفته است :

سلام
این نوشته ها مهم نیست کجاست.مهم اینه که قضیه چیه:))
الان این روزای هفته و اینا چیه؟
دوشنبه هانیه و عطیه;این یعنی اینکه مثلا دوشنبه به اینا زنگ بزنی؟مشاور هستید؟کوشا جان رو میشناسید؟:))
همایش؟؟هوممم؟؟!!!سخت شد.احتمالا قرار مداراس
ضمنا خیلی خوش خطید.هنوز بغل دست من ننشستید با خط کوفی بابلی اشنا بشید:))
raha0075 گفته است :
[quote=soltan_azdad;507077;625921][quote=raha0075;557377;625906]


به نظر شما این نوشته های کجاست؟! (خب این که معلومه!!!)
و یادگاری از چه زمانیست... (این هم که معلوم تر!!!)
هانیه و عطیه! شاید باورتون نشه ولی هنوز اینا رو تخته ام هستن و پاکشون نکردم ...
(از همینجا مراتب شرمندگی خودم رو به مونامی لیلا میرسونم بابت دیرکردم...:دییی)
راستییی!!!!
لطفا به خطم نگاه نکنین!! در شرایطی بس سخت من اینارو نوشتم!!!گفته باشم...
برای همین الان اگه چراغ قوه گوشیتون رو روی عکس بگیرین نوشته هام از تو مانیتور در میان:دی


سلام
:دیی...
قضیه نخود چیه :دیی
خخخ! فک کنین منه فسقل بچه مشاورکوشای این دوقلوهای افسانه ای بشم:))))
قرار مداراس؟!!!!!
نه نه نه!! به بقیه روزهای هفته گیر ندین لطفا!:دیی
مهم همون هانیه و عطیه ان :دیی
البته همایش هم امری بس مهم بوداااا ...
اما هدف من ازین عکس نبود:دیی
خیلی شرور گفتم ...
آقا!قضیه، قضیه ی 10 تیر است ...
روز وصال و دیدار من و هانیه و عطیه ...
بقیه اش رو خودشون بیان بگن دیگه :دییی
(نه! نگینا!!!! همینجوری همه چیزو لو ندینا!!!مخصوصا حرفامون :دییی)
اون همایش هم ...
برنامه ای بود که دو سه ماه تلاش کردیم تا با چند تا از بچه های مدرسه در سطح همه دخترای فعال فرهنگی دبیرستانی مشهد برگزار کنیم و الحمدلله برگزار هم شد!!!
البته با چه سختی!بماند ...

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.