بسم الله الرحمن الرحیم
حیات طیبۀ بزرگوار تشکر از توجه شما
به نظرم در عرایض شما بین مراتب مختلف ولایت یک مقدار خلط داریم. موضوع، بسته دانستن دست ائمۀ اطهار صلوة الله علیهم نیست بلکه درک این مسئله است که حکومتِ معصوم بر اجتماع اصولا ارتباطی با آن "ولایت کلیه" که بر زمان و مکان و کلیۀ کائنات جاری است ندارد. که اگر بین این دو ارتباطی بود؛ باغصب خلافت باید نعوذ بالله آن ولایت کلیه آسیب میدید!
امیر المومنین صلوة الله علیه بر کلیۀ کائنات ولایت دارد ولی در عرصۀ حکومت بر اجتماع اگر مردم اطاعت نکنند؛ از حضرت به تنهایی کاری ساخته نیست. چرا اینگونه است؟ چون حاکمیت بر اجتماع و آن ولایت کلیه دو مقولۀ کاملا مجزا هستند حاکمیت بر جامعه از فروع است و خود حضرت می تواند آن را به هرکه می خواهد واگذار کند و یا غاصبان می توانند با توطئه و دسیسه آن را غصب کنند ولی مقام ولایت کلیه از اصول است نه قابل واگذاری است و نه قابل غصب.
آن بخش از ولایت ائمه صلوة الله علیهم که به فقیه جامع الشرایط می رسد همان بخش فرعی یعنی حاکمیت بر اجتماع است که قابل واگذاری است در این واگذاری هم تنها اختیارات ذاتی حکومت منتقل می شود و برخی اختیارات مانند "جهاد ابتدایی" منقل نمی شوند... چون جهاد ابتدایی از اختیارات ذاتی حکومت نیست یعنی اینکه فقیه برای حاکمیت بر ایران نیازی نیست که حق شروع جنگ با ترکیه را داشته باشد...
آنچه در ولایت فقیه مطرح است همین است و تعبیر مطلقه هم چیزی به حدود آن نمی افزاید که بگوییم فقط مخصوص معصوم است. پس چرا اصلا تعبیر مطلقه را مطرح می کنند؟
این "ولایت مطلقۀ فقیه" یا آنگونه که در قانون اساسی آمده "ولایت مطلقۀ امر" یک تعبیر سیاسی است برای تأکید بر اینکه تمام اختیاراتِ ذاتی حکومت، در دست فقیه است و نهاد های مختلف دولتی و قوانین جاری در برابر حکم فقیه تسلیم کاملند... و این چیزی بیشتر از همان مفهوم فقهی "ولایت فقیه" نیست و به نظرم جای ایراد ندارد
تبریک آیت الله اراکی به این دلیل است که آنچه در مورد مخالفت ایشان یا برخی دیگر از فقها با مسئلۀ "ولایت فقیه" گفته می شود از موضع نفی و انکار نیست بلکه از موضع عدم اثبات است لُب آنچه این بزرگواران می گویند ظاهرا این است که "ولایت به عنوان حق حاکمیت از جانب خدا برای فقیه اثبات نمی شود اما بر فقیه به عنوان یک تکلیف شرعی واجب کفایی است که ادارۀ امور اجتماع را بدست بگیرد" یعنی یکی ولایت را حق فقیه می داند و دیگری به دست گرفتن امور را نه حق که تکلیف شرعی برای فقیه می داند. واضح است که در عمل تفاوت چندانی بین این دو نظر دیده نمی شود.
آیت الله خویی: ثبوت ولایت فقیه در عصر غیبت دلیلی ندارد و آنچه طبق نصوص شرعی برای او ثابت است نفوذ قضا و حجیت فتوای اوست و جواز تصرف در امور حسبیه از باب ولایت او نیست بلکه تنها به جهت مورد متیقن بودن وی در به پا داشتن چنین امور است. (ر.ک. التنقیح - اجتهاد و تقلید ص 419-425)
والعاقبة للمتقین
----------------------------------------------------------------
امور حسبه: اموری که شرع راضی به تعطیل آن نیست مثل احکام انتظامی اسلام