چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
کل آیتم ها 44
صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
چون من که آفریده ام از عشق
جهانی برای تو
جا مانده استچیزی جاییکه هیچ گاه دیگرهیچ چیزجایش را پر نخواهد کردنه موهای سیاه ونه دندانهای سفید
بی تونه بوی خاک نجاتم دادنه شمارش ستاره ها تسکینمچرا صدایم کردی؟چرا؟
سر اسیمه و مشتاقسی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدینشان به ان نشانکه دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشتو عصرعصر والیوم بودو فلسفه بودو ساندویچ دل و جگر
سپاس دوست بزرگوار