• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 3980)
يکشنبه 20/12/1391 - 8:43 -0 تشکر 593652
كشف المحجوب

 
هجویری

علی ابن عثمان جُلّابی هُجویری غزنوی (ولادت: اواخر سدهٔ چهارم؛ جُلّاب در غزنه ‐ وفات: حدود سال ۴۷۰هجری قمری ؛ لاهور) از بزرگان صوفیه است. کتاب معروف وی «کشف‌المحجوب» از قدیم‌ترین و مهم‌ترین مراجع دربارهٔ تصوف به زبان فارسی است که عطار از آن در تذکر‌ة‌الاولیا فراوان بهره جسته. نثر این کتاب از نمونه‌های شاخص نثر دورهٔ اول زبان فارسی است. از قرائن این گونه استنباط می‌شود که تألیف این کتاب پیش از ۴۶۵ قمری آغاز شده و پس از ۴۶۹ به پایان رسیده‌است.

 

پنج شنبه 26/2/1392 - 18:37 - 0 تشکر 604134

بابُ سماعِ الاصوات و الالحان



قوله، علیه السّلام: «زَیِّنُوا أصواتَکُم بِالقُرانِ. بیارایید آوازها را به خواندن قرآن.»


و یک روایت دیگر: «زَیِنّوُا القُرآنَ بِالأصْواتِ الحَسَنِ. بیارایید قرآن را به صوت‌های خوش نیکو.»


قوله، تعالی: «یزیدُ فِی الخلقِ ما یَشاءُ (۱/فاطر).» مفسران گفتند که این، صوت حَسَن باشد و هرکه خواهد که صوت داود بشنود گو صوت بوموسی اشعری بشنو.


و اندر اخبار مشهور است که: اندر بهشت مر اهل بهشت را سماع باشد و آن چنان بود که از هر درختی صوتی و لحنی مختلف می‌آید. چون مؤلَّف شوند آن اصوات طبایع را اندر آن لذتی عظیم باشد و این نوع سماع عام است اندر میان خلق از آدمی و غیر آن که زنده‌اند به حکم آن که روح، لطیف است و اندر اصوات لطافتی هست، چون بشنود جنس به جنس مایل شد و این قول گروهی است که گفتم.


و اطبا را و آنان که دعوی تحقیق کنند از اهل خبرت اندر این سخن بسیار است و اندر تألیفِ الحان، کتب ساخته‌اند و مر آن را عُظْم داده و امروز آثار صنعتشان ظاهر است اندر مزامیر که مر آن را مرتب گردانیده‌اند مر قوت هوی را و طلب لهو را به حکم موافقت شیطان؛ تا حدی که گویند: اسحاق موصلی اندر باغی می غنا کرد هزار دستان می‌سرایید، از لذت آن خاموش شد و سماع می‌کرد تا از درخت درافتاد مرده و از این جنس حکایت‌ها شنیده‌‌ام اما مراد به‌جز این است.


و ایشان گویند که: «همه راحات طبایع از تألیف و ترکیب اصوات و الحان بود.» ابراهیم خواص رضی اللّه عنه گوید که: من وقتی به حیی از احیای عرب فراز رسیدم و به دار ضیف امیری از امرای حی نزول کردم سیاهی دیدم مَغلول و مُسلسل، بر در خیمه افکنده اندر آفتاب. شفقتی بر دلم پدید آمد. قصد کردم تا اورا به شفاعت بخواهم از امیر. چون طعام پیش آوردند مر اکرام ضیف را امیر بیامد تا با من موافقت کند چون وی قصد طعام کرد من ابا کردم. و بر عرب هیچ چیز سخت تر از آن نیاید که کسی طعام ایشان نخورد. مرا گفت: «ای جوانمرد، چه چیز تو را از طعام من باز می‌دارد؟» گفتم: «امیدی که بر کرم تو دارم.» گفت: «همه املاک من تو را، تو طعام بخور.» گفتم: «مرا به ملک تو حاجتی نیست، این غلام را در کار من کن.» گفت: «نخست از جرمش بپرس، آنگاه بند از وی برگیر؛ که تو را بر همه چیزها حکم است تا در ضیافت مایی.» گفتم: «بگو تا جرمش چیست.» گفت: «بدان که این غلامی است که حادی است، و صوتی خوش دارد من این را به ضیاع خود فرستادم با اشتری صد تا برای من غله آرد وی برفت و دوبار شتر بر هر اشتری نهاد و اندر راه حُدی می‌کرد و اشتران می‌شتافتند تا به مدتی قریب این‌جا آمدند، با دو چندان بار که من فرموده بودم. چون بار از اشتران فرو گرفتند، اشتران همه یگان دوگان هلاک شدند.»


ابراهیم گفت: مرا سخت عجب آمد، گفتم: «ایّها الامیر، شرف تو تو را جز به راست گفتن ندارد، اما مرا بر این قول برهانی باید.» تا ما در این سخن بودیم اشتری چند از بادیه به چاهسار آوردند تا آب دهند. امیر پرسید که: «چند روز است که این اشتران آب نخورده‌اند؟‌» گفتند: «سه روز.» این غلام را فرمود تا به حُدی صوت برگشاد. اشتران اندر صوت وی و شنیدن آن مشغول شدند و هیچ دهان به آب نکردند تا ناگاه یک یک در رمیدند و اندر بادیه بپراکندند. آن غلام را بگشاد و به من بخشید.


و ما بعضی از این اندر مشاهده می‌بینیم که چون اشتربان و خربنده ترنّمی کنند اندر آن اشتر و خر طربی پیدا آید.


و اندر خراسان و عراق عادتی است که صیادان به شب آهو گیرند طشتی بزنند تا آهوان آواز طشت بشنوند و بر جای بایستند. ایشان مر او را بگیرند.


و مشهور است که اندر هندوستان گروهی‌اند که به دشت بیرون روند و غنا می‌کنند و لحن می‌گردانند. آهوان چون آن بشنوند، قصد ایشان کنند. ایشان گرد آهو می‌گردند و غنا می‌کنند تا از لذت چشم فرو گیرد و بخسبد. ایشان مر او را بگیرند.


و اندر کودکان خرد این حکم ظاهر است که چون بگریند اندر گاواره، کسی نوایی بزند خاموش شوند و مر آن را بشنوند و اطبا گویند مر این کودک را که حس وی درست است و به بزرگی زیرک باشد و از آن بود که آن ملک عجم را وفات آمد از وی پسری ماند دو ساله. وزرا گفتند که: «اینی را بر تخت مملکت باید نشاند؟» با بزرجمهر تدبیر کردند. وی گفت: «صواب اید. اما بباید آزمود تا حسش درست هست و بدو امید توان داشت؟» گفتند: «تدبیر این چیست؟» بفرمود تا غنا می‌کردند وی اندر آن میان به طرب آمد و دست و پای زدن گرفت. بزرجمهر گفت: «این امیدوار است به ملک.»


و اصوات را تأثیر از آن ظاهرتر است به نزدیک عقلا که به اظهار برهان وی حاجت آید و هر که گوید: «مرا به الحان و اصوات و مزامیر خوش نیست»، یا دروغ گوید، یا نفاق کند، و یا حس ندارد واز جملهٔ مردمان و ستوران بیرون باشد. منع گروهی از آن بدان است که رعایت امر خداوند کنند و فقها متفق‌اند که: چون ادوات ملاهی نباشد و اندر دل فسقی پدیدار نیاید، شنیدن آن مباح است و بر این آثار و اخبار بسیار آرند. کما رُوِیَ عن عایشة رضی اللّه عنها قالتْ: «عندی جاریةٌ تُغَنّی، فاستأذنَ عمرُ، فلمّا، سمعَتْ حسَّه فَرَّتْ فلمّا دخَلَ عمرُ تبسَّمُ رسولُ اللّهِ، صلّی اللّه علیه و سلم. فقالَ له عمر: ما أضحکَکَ، یا رسولَ اللّه؟ قال: کانَتْ عندَنا جاریةٌ تغنّی فلمّا سمعَتْ حسَّک فرَّتْ. فقال عمرُ: لاأبرحُ حتّی أسْمَعَ ماکانَ سمِعَ رسولُ اللّه، صلّی اللّه علیه و سلم. فدعا رسولُ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الجاریةَ، فأخذتْ تُغَنّی و رسولُ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یستمعُ.»


و بسیاری از صحابه رضوان اللّه علیهم مانند این آورده‌اند و شیخ ابوعبدالرحمان سُلَمی آن جمله را جمع کرده است، اندر کتاب سماع و به اباحت آن قطع کرده و مراد مشایخ متصوّفه از این به‌جز این است؛ از آن‌چه اندر اعمال فواید بایداباحت طلبیدن کار عوام باشد و محل مباح ستوران‌اند. بندگان مکلف را باید تا از کردار فایده طلبند.


وقتی من به مرو بودم. یکی از ائمهٔ اهل حدیث آن که معروفترین بود مرا گفت: «من اندر اباحت سماع کتابی کرده‌ام.» گفتم: «بزرگ مصیبتی که اندر دین پدیدار آمد، که خواجه امام لهوی را که اصل همه فسقهاست حلال کرد!» مرا گفت: «تو اگر حلال نمی‌داری، چرا می‌کنی؟» گفتم: «حکم این بر وجوه است بر یک چیز قطع نتوان کرد اگر تأثیر اندر دل حلال بود سماع حلال بود؛ و اگر حرام حرام، و اگر مباح مباح. چیزی را که حکم ظاهرش فسق است و اندر باطن حالش بر وجوه است اطلاق آن به یک چیز محال بود.» واللّه اعلم بالصّواب.


پنج شنبه 26/2/1392 - 18:38 - 0 تشکر 604135

بابُ أحکامِ السَّماعِ



بدان که سماع را اندر طبایع حکم‌های مختلف است، همچنان که ارادت اندر دل‌ها مختلف است، و ستم باشد که کسی مر آن را بر یک حکم قطع کند.


و جملهٔ مستمعان بر دو گونه‌اند: یکی آن که معنی شنوند و دیگر آن که صوت و اندر این هر دو اصل فواید بسیار است و آفات بسیار؛ از آن‌چه شنیدن اصوات خوش غلیان معنیی باشد که اندر مردم مرکب بود اگر حق بود حق و اگر باطل بود باطل کسی را که مایه به طبع فساد بود آن‌چه شنود همه فساد باشد.


و جملگی این اندر حکایت داودعلیه السّلام بیاید که چون حق تعالی وی را خلیفت گردانید وی را صوتی خوش داد و حلق او را مزامیر گردانید و کوه‌ها را رسایل وی کرد؛ تا حدی که وحوش و طیور از کوه و دشت به سماع آمدندی و آب باستادی و مرغان از هوا درافتادی. و اندر آثار آمده است که یک ماه آن خلق اندر آن صحرا هیچ نخوردندی و اطفال نگریستندی و هیچ شیر نخوردندی و هرگاه که خلق از آن‌جا بازگشتندی بسیار مردم از لذت کلام و صوت و لحن وی مرده بودندی؛ تا حدی که گویند یک بار هفتصد کنیزک عَذرا به شمار برآمد.


و آنگاه چون حق تعالی خواست که مستمع صوت و متابع طبع را جدا کند از اهل حق و مستمع حقیقت، ابلیس را به درخواست وی و حیله و مکر وی بماند تا نای و طنبور بساخت و اندر برابر مجلس داود علیه السّلام مجلسی فرا گسترید تا آنان که می صوت داود شنیدند به دو گروه شدند: یکی آن که اهل شقاوت بودند و دیگر آن که اهل سعادت. آن گروه به مزامیر ابلیس مشغول شدند و این گروه به اصوات داود بماندند؛ و باز آن که اهل معنی بودند صوت داود و غیر وی اندر پیش دل ایشان نبود؛ از آن‌چه همه حق می‌دیدند، اگر مزامیر دیو شنیدندی اندر آن فتنهٔ حق دیدندی و اگر صوت داود اندر آن هدایت حق، از کل بازماندند و از متعلقات اعراض کردند و هر دو را چنان‌که بود بدیدند صواب را به صواب و خطا را به خطا. و آن را که سماع بدین نوع بود هرچه بشنود همه حلال باشدش.


و گروهی گویند از مدعیان که: «ما را سماع بر خلاف این می‌افتد که هست.» و این محال باشد؛ از آن‌چه کمال ولایت آن بود که هر چیزی چنان بینی که هست تا دیده درست باشد و اگر بر خلاف بینی درست نیاید ندیدی که پیغمبر علیه السّلام چه گفت؛ قوله، علیه السّلام: «اللهُمَّ أرِنَا الْأشْیاءَ کماهی. بار خدایا بنمای ما را هر چیزی چنان که آن است.» و چون دیدنِ درست مر چیزها را آن بود که ببینی بر آن صفت که هست، پس سماع درست نیز آن بود که بشنوی هر چیزی را چنان که هست آن چیز اندر نعت و حکم.


و آنان که اندر مزامیر مفتون شوند و به هوی و لهو مقرون شوند، از آن است که می به خلاف آن بشنوند که هست. اگر بر موافقت حکم آن سماع کنندی از همه آفات آن برهندی. ندیدی که اهل ضلالت کلام خدای تعالی بشنیدند و ضلالتشان بر ضلالت زیادت شد؟ چنان‌که نضر بن الحارث گفت: «هذا أساطیرُ الأوّلین» و عبداللّه بن سعد بن ابی سَرْح که کاتب وحی بود گفت: «فتبارکَ اللّهُ أحْسَنُ الخالِقینَ (۱۴/المؤمنون)»، و گروهی دیگر «ثمَّ اسْتوی علی العرشِ (۵۴/الأعراف)» را اثبات مکان و جهت و گروهی «وجاءَ ربُّکَ والْمَلَکُ صفّاً صفّاً (۲۲/الفجر)» را دلیل مَجیء! چون دلشان محل ضلالت بود شنیدن کلام رب العزه ایشان را هیچ سود نداشت.


و باز موحدان در شعر شاعر نظر کردند آفرینندهٔ طبع ورا دیدند و زدایندهٔ خاطرش را و اندر آن اعتبار فعل را بر فاعل دلیل کردند؛ تا آن گروه اندر حق گمراه شدند و این گروه اندر باطل، راه یافتند و انکار این مکابره‌ای عیان باشد.

پنج شنبه 26/2/1392 - 18:38 - 0 تشکر 604136

و مشایخ را رضی اللّه عنهم اندر این معنی کلمات لطیف است بیش از آن که جملگی آن را این کتاب حمل تواند کرد، اما آن‌چه ممکن شود من اندر این فصل اثبات کنم تا فایده تمام‌تر باشد واللّه اعلم.


ذی النون گوید، رحمة اللّه علیه: «السّماعُ واردُ الحقِّ یُزْعِجُ القلوبَ إلی الحقِّ، فمن أصغی الیه بحقٍّ تَحقَّقَ و مَنْ أصغی إلیه بنفسٍ تَزَنْدَقَ.»


سماع وارد حق است که دل‌ها بدو برانگیزد و بر طلب وی حریص کند هر که آن را به حق شنود به حق راه یابد، و هرکه به نفس شنود اندر زندقه افتد مراد از این نه آن است که باید تا سماع علت وصل حق باشد؛ که مراد آن است که مستمع به حق معنی شنود نه صوت، و دل وی محل وارد حق باشد. پس چون این معنی به دل رسید دل را برانگیزد. آن که اندر آن متابع حق باشد محقق شود و آن که متابع نفس باشد محجوب باشد و تعلق به تأویل کند. آنگاه ثمرهٔ آن سماع، کشف باشد و از آنِ این سماع، ستر.


اما زندقه پارسی است معرب، و به زبان عجم زند تأویل باشد و بدان سبب ایشان مر آن تفسیر کتاب خود «زند و پازند» خوانند. چون خواستند اهل لغت که ابنای مجوس را، که با بابک و افشین نامی کنند زندیق نام کردندشان، به حکم آن که می‌گفتند که هر چیزی که این مسلمانان می‌گویند تأویل است که ظاهر حکم آن را نقض کند و تنزیل دخول باشد اندر دیانت و تأویل سلخ از آن. و امروز بقیت ایشان مشیّعهٔ مصر همان گویند.


پس مراد ذی النون رضی اللّه عنه از این آن بوده است که اهل تحقیق در سماع محقق شوند و اهل هوی مؤوّل؛ که آن را تأویل بعید کنند و بدان به فسق افتند.


شبلی گوید، رضی اللّه عنه: «السّماعُ ظاهِرهُ فتنةٌ و باطِنُه عِبْرَةٌ، فَمَنْ عَرَفَ الإشارَةَ حَلَّ لَهُ اسْتِماعَ الْعِبْرَةِ و إلّا فَقَدِ اسْتَدْعَی الْفِتْنَةَ و تَعَرَّضَ لِلْبَلِیّةِ.»


ظاهر سماع فتنه است و باطنش عبرت است آن که اهل اشارت است مر او را سماع عبرت حلال باشد و الا آن دیگر طلب فتنه است و تعلق به بلا؛ یعنی آن را که کلیت دلش مستغرق حدیث حق نیست سماع بلای وی است و آفتگاه وی.


و ابوعلی رودباری گوید رحمة اللّه علیه در جواب سؤال مردی که او را از سماع پرسید: «لَیْتَنا تخلَّصْنا مِنْه رأساً برَأْسٍ.»


کاشکی ما از این سماع سر به سر برهیمی؛ از آن که آدمی در گزاردن حق همه چیزها عاجز است، و چون حق چیزی فوت شود بنده به تقصیر خود ببیند و چون تقصیر خود بدید کاشکی برهدی.


و یکی گوید از مشایخ، رحمهم اللّه: «السّماعُ تنبیهُ الأسرار لما فیها مِنَ المُغَیّباتِ.»


سماع پیدا کردن سرّهاست از چیزهایی که غیبت واجب کند، تا بدان پیوسته حاضر باشد به حق؛ که غیبت اسرار مر مدعیان را نکوهیده‌ترین اوصاف باشد؛ از آن‌چه دوست به دوست اگرچه غایب بود حاضر بود؛ که چون غیبت آمد دوستی برخاست.


و شیخ من گوید، رضی اللّه عنه: «السَّماعُ زادُ المُضطُرّینَ، فمن وَصَلَ اسْتَغْنی عن السّماعِ.»


سماع توشهٔ بازماندگان است، هر که رسید ورا به سماع حاجت نیاید؛ از آن‌چه اندر محل وصل حکم سمع معزول بود؛ که سمع مر خیر را باید و خیر از غایب کنند. چون معاینه شد سماع متلاشی شود.


و حُصری گوید، رحمة اللّه علیه: «أیْشٍ أعْمَلُ بالسّماعِ ینقَطِعُ اذا قُطِعَ مِمّنْ نَسْمَعُ منه؟ ینبغی ان یکونَ سماعُک متّصلاً غیرَ مُنقَطِعٍ.»


چه کنم سماع را که چون قاری خاموش شود آن منقطع شود؟ چه کنم؟ که چنان باید که سماع به سماع متصل باشد پیوسته که هرگز بریده نگردد و این نشان از اجتماع همت داده است اندر روضهٔ محبت که چون بنده بدان درجت برسد همه عالم سماع وی شود از حَجَر و مَدَر. و این درجت بزرگ است و اللّه اعلم بالصواب و الیه المرجِعُ و المآبُ.

پنج شنبه 26/2/1392 - 18:39 - 0 تشکر 604137

بابُ اختلافِهم فی السماع



اختلاف است میان مشایخ و محققان اندر سماع.


گروهی گفتند که: «سماع آلت غیبت است» و دلیل آوردند که: «اندر مشاهدت، سماع محال باشد؛ که دوست اندر محل وصل دوست، اندر حال نظر بدو، مستغنی بود از سماع؛ از آن‌چه سماع خبر را بود و خبر اندر محل عیان دوری و حجاب و مشغولی باشد. پس آن آلت مبتدیان باشد تا از پراکندگی‌های غفلت بدان مجتمع شوند پس لامحاله مجتمع بدان پراکنده شود.»


و گروهی گفتند: «سماع آلت حضور است؛ از آن‌چه محبت کلیت خواهد، تا کلِّ محب به محبوب مستغرق نشود وی اندر محبت ناقص بود. پس چنان‌که دل را اندر محل وصل نصیب محبت است و سر را مشاهدت و روح را وصلت و تن را خدمت، باید تا گوش را نیز نصیبی بود؛ چنان‌که چشم را رؤیت.» سخت نیکو گفت شاعر در محل هزل:




ألا فَاسْقِنی خَمْراً وقُلْ لی هِیَ الخَمْرُ




وَلا تَسْقِنی سِرّاً إذا أمْکَنَ الْجَهْرُ




یعنی بده ای دوست مرا تا چشم ببیند و دست ببساود و کام بچشد و بینی ببوید، آنک یک حاست را از آن نصیب نباشد، پس بگوی این خمر است تا گوش نیز نصیب یابد تا همه حواس من اندر بند آن شوند و از آن لذت یابند.


و گویند: سماع آلت حضور است؛ که غایب خود غایب است و غایب منکر بود و منکر اهل آن نباشد.


پس سماع بر دو گونه باشد: یکی به واسطه و دیگر بی واسطه. آن‌چه از قاری شنود آلت غیبت باشد آن‌چه از باری شنود آلت حضور و از آن بود که آن پیر گفت.


مخلوق را در آن محل ننهیم که سخن ایشان شنوم، یا حدیث ایشان گویم.» واللّه اعلم.

پنج شنبه 26/2/1392 - 18:39 - 0 تشکر 604138

باب مراتبهم فی السّماع



بدان که هریکی را از ایشان در سماع مرتبتی است و ذوق آن بر مقدار مرتبهٔ ایشان باشد؛ چنان‌که تایب را هرچه شنود ورامدد حسرت و ندامت شود و مشتاق را مایهٔ شوق رؤیت و مؤمن را تأکید یقین، و مرید را تحقیق بیان و محب را باعث انقطاع علایق و فقیر را اساس نومیدی از کل و مثال اصل سماع همچون آفتاب است که بر همه چیزها برافتد و هر چیزی را به مقدار مراتب آن چیز از آن ذوق و مشرب باشد: یکی را می‌سوزد و یکی را می‌فروزد و یکی را می‌نوازد و یکی را می‌گدازد.


و این جمله طوایف که گفتم اندر تحقیق آن بر سه مرتبت‌اند: یکی مبتدیان، دیگر متوسطان، سدیگر کاملان. و من اندر شرح حال هر یک اندر سماع فصلی بیارم تا به فهم تو قریب‌تر باشد.

پنج شنبه 26/2/1392 - 18:40 - 0 تشکر 604140

بدان که سماع وارد حق است و تزکیت جد از هزل و لهو است؛ و به هیچ حال طبع مبتدی قابل حدیث حق نباشد و به ورود آن معنی ربانی مر طبع را زیر و زبری باشد و حُرقت و قهر؛ چنان‌که گروهی اندر سماع بیهوش شوند و گروهی هلاک گردند و هیچ کس نباشد الا که طبع او از حد اعتدال بیرون شود و این را برهان ظاهر است.


و معروف است که اندر روم چیزی ساخته‌اند اندر بیمارستانی، سخت عجیب، که آن را «اَنگِلْیون» خوانند و اندر هر چیزی که عجایب باشد بسیار یونانیان بدین نام خوانند آن را؛ چنان‌که صحف را اَنگِلیون خوانند و آن وضع مانی را و مانند آن را و مراد از این نه اظهار حکم آن است و آن مثال رودی است از رودها و اندر هفته‌ای دو روز بیماران را اندر آن‌جا برند و آن بفرمایند زدن و بر مقدار علت، آن بیمار را آواز آن بشنوانند آنگاه ورا از آن‌جا بیرون آرند. و چون خواهند که کسی را هلاک کنند زمانی بیشتر آن‌جا بدارند تا هلاک شود و به‌حقیقت آجال مکتوب است اما مرگ را اسباب باشد و آن اطبا پیوسته می‌شنوند و اندر ایشان هیچ اثر نکند؛ از آن‌چه آن موافق است با طبع ایشان و مخالف به طبع مبتدیان.


و اندر هندوستان دیدم که اندر زهر قاتل کرمی پدید آمده بود و زندگی وی بدان بود؛ از آن‌چه کلیت وی همه آن بود.


و اندر ترکستان دیدم به شهری به سرحد اسلام که آتش اندر کوهی افتاده بود و می‌سوخت و از سنگ‌های آن نوشادر بیرون می‌جوشید و اندر آن آتش موشی بود که چون از آتش بیرون آمدی هلاک شدی.


و مراد به‌جز این است از این جمله، که اضطراب مبتدی اندر حلول وارد حق تعالی بدو از آن می‌باشد که حس وی مر آن را مخالف است چون آن متواتر شود اندر آن ساکن شود. ندیدی که چون جبرئیل اندر ابتدا بیامد پیغمبر علیه السّلام طاقت رؤیت وی نداشت، و چون به نهایت رسید اگر یک نفس دیرتر آمدی تنگدل شدی؟ و این را شواهد بسیار است و این حکایت هم دلیل اضطراب مبتدیان است و هم برهان سکون منتهیان اندر سماع.


و معروف است که جنید را مریدی بوده است که اندر سماع اضطراب بسیار کردی و درویشان بدان مشغول شدندی پیش شیخ رضی اللّه عنهشکایت کردند. وی را گفت: «بعد از این اگر اندر سماع اضطراب کنی نیز من با تو صحبت نکنم.» بومحمد جُریری گوید: «در سماعی من اندر وی نگاه می‌کردم. لب بر هم نهاده بود و خاموش می‌بود تا از هر مویی از اندام وی چشمه‌ای بگشاد تا هوش از وی بشد و یک روز بیهوش بود. پس من ندانم تا وی اندر سماع درست‌تر بود، یا حرمت پیر بر دلش قوی‌تر.»


و گویند که مریدی اندر سماع نعره‌ای بزد. پیر ورا گفت: «خاموش.» وی سر بر زانو نهاد و چون نگاه کردند مرده بود.


و از شیخ بومسلم فارِس بن غالب الفارسی رُضِیَ عنه شنیدم که گفت: «درویشی اندر سماع اضطرابی می‌کرد یکی دست بر سر وی نهاد که: بنشین. نشستن همان بود و رفتن از دنیا همان.


و جنید رضی اللّه عنه می‌گوید که: «دیدم درویشی را که اندر سماع جان بداد.»


و دقی روایت کند از دَرّاج که او گفت: من با ابن الفُوَطی بر لب دجله می‌رفتیم میان بصره و اُبلَّه. به کوشکی فرا رسیدیم نیکو. مردی بر آن در نشسته بود و کنیزکی در پیش او نشسته که وی را می غنا کرد و می‌گفت:




فی سبیلِ اللّهِ ودٌّ




کانَ مِنّی لک یُبْذَل






کلُّ یومٍ تتلوَّن




غیرُ هذا بکَ أجْمَل




و جوانی را دیدم اندر زیر دیوار کوشک استاده، با مرقعه‌ای و رَکوه‌ای. گفت: «ای کنیزک، به خدایِ تو بر تو، که این بیت بازگوی؛ که از زندگانی من یک نفس بیش نمانده است؛ تا باری جان به استماع این بیت برآید.» کنیزک دیگر باره بازگفت. آن جوان نعره‌ای بزد. جان از وی جدا شد خداوندهٔ کوشک مر کنیزک را گفت که: «تو آزادی.» و خود فرود آمد به جهاز وی مشغول شد، و همه اهل بصره بر وی نماز کردند. پس آن مرد بر پای خاست و گفت: «یا اهل بصره، من که فلان بن فلانم همه املاک خود سبیل کردم و ممالیک آزاد کردم.» هم از آن‌جا برفت و کس خبر آن نیافت.


و فایدهٔ این حدیث و حکایت آن است که مرید را اندر غلبهٔ سماع، حال چندین بباید که سماع وی، فاسقان را از فسق باز دارد و اندر زمانه گروهی گمشدگان به سماع فاسقان حاضر شوند و گویند ما سماع از حق کنیم و فاسقان، بدانکه ایشان مر ایشان را موافقت کنند بر سماع کردن و فسق و فجور حریص‌تر شوند تا خود را و ایشان را هلاک کنند.


و از جنید رضی اللّه عنه پرسیدند که: «اگر ما بر وجه اعتبار اندر کلیسیا شویم، روا بود و مراد ما از آن جز آن نبود تا ذُلّ کافران ببینیم و بر نعمت اسلام شکر کنیم؟» وی گفت: «اگر به کلیسیا توانید شد چنان‌که چون شما بیرون آیید تنی چند را از ایشان به درگاه توانید آورد، بروید، و اگرنه مروید.»


پس صومعه‌ای اگر به خرابات شود، خرابات صومعهٔ وی شود و خراباتی اگر به صومعه رود، صومعه خرابات وی گردد.


و یکی از کبار مشایخ گوید: من با درویشی در بغداد آواز مغنیی شنیدم که می‌خواند:




مُنیً إن تکن حقّاً تکُنْ احسنَ المنی




وَإلّا فَقَدْ عِشْنا بها زَمَناً رَغْدَا




آن درویش نعره‌ای بزد و از دنیا بیرون شد.


و مانند این، ابوعلی رودباری رضی اللّه عنه گوید: درویشی را دیدم که به آواز مغنیی مشغول گشته بود من نیز گوش بنهادم تا وی چه می‌گوید. آن کس به صوتی حزین می‌گفت:




أمُدُّ کفّی بِالخُضُوعِ




إلَی الّذی جادَ بِالصَّنیع




آن درویش بانگی بکرد و بیفتاد چون بشدم ورا یافتم مرده.


و یکی گوید که: با ابراهیم خواص رحمة اللّه علیه به راهی می‌رفتم طربی اندر دلم پدید آمد، برخواندم:




صحَّ عندَ النّاسِ أنّی عاشِقٌ




غیرَ أنْ لَمْ یَعْلَمُوا عِشْقی لِمَنْ






ما فی الْإنسانِ شیءٌ حسَنٌ




إلّا وأحسنُ منه صوتٌ حسنُ




مرا گفت: «باز گوی این بیت را.»بازگفتم. وی به حکم تواجد قدمی چند بر زمین زد. چون نگاه کردم، آن اَقدام وی، چون به موم، به سنگ فرو می‌رفت آنگاه بیهوش بیفتاد چون به هوش آمد مرا گفت: «اندر روضهٔ بهشت بودم تو ندیدی.»


و از این جنس حکایات بیش از این است که این کتاب آن رامحتمل باشد.


و من اندر معاینه درویشی دیدم اندر جبال آذربایگان که می‌رفت و می‌گفت این بیت‌ها بشتاب:




واللّهِ ما طَلَعَتْ شمسٌ وَما غَرَبَتْ




إلّا و أنْتَ مُنی قلبی وَوَسْواسی






وَلا تَنَفَّسْتُ مَحْزُوناً وَلا فَرِحاً




إلّا و ذِکْرُکَ مَقْرونٌ بأنفاسی






ولاجَلَسْتُ إلی قَوْمٍ اُحَدِّثُهم




إلّا و أنْتَ حَدیثی بینَ جُلّاسی






ولاهمَمْتُ بِشُربِ الماء مِنْ عَطَشٍ




إلّا رأیتُ خیالاً مِنکَ فی الْکاسِ




از سماع این متغیر شد. پشت به سنگی باز گذاشت و جان بداد.

پنج شنبه 26/2/1392 - 18:40 - 0 تشکر 604141

گروهی از مشایخ خواندن قرآن به الحان و شنیدن قصاید و اشعار را؛ چنان‌که حروف از حد آن تجاوز کرده است کراهیت داشته‌اند و خود پرهیز کرده و اندر آن غُلُو نموده و ایشان چند گروه‌اند و هر یکی را اندر آن علتی دیگر است.


گروهی از آن آنان‌اند که اندر تحریم آن روایات یافته‌اند و اندر آن مُتابع سَلَفِ صالح شده و بدیشان تقلید کرده؛ چنان‌که زجر کردن پیغمبر علیه السّلام مر شیرین را، کنیزک حسان بن ثابت، از غنا کردن و دِرّه زدن عمر رضی اللّه عنه مر آن صحابی را که می غنا کرد و انکار کردن علی بر معاویه که کنیزکان مغنیه داشت و منع کردن وی مر حسن را رضی اللّه عنه از نظارهٔ آن زن حبشه که می غنا کرد و گفتی که او قرین شیطان است؛ و مانند این.


و نیز گویند که دلیل بزرگترین ما بر کراهیت داشت غنا اجماع امت است اندر زمانهٔ ما و پیش از ما بر آن که آن کراهیت است تا آن که گروهی حرام مطلق دارند.


و اندر این معنی از ابوالحارث روایت کنند که گفت: من اندر سماع کردن بجد بودم. شبی یکی به صومعهٔ من آمد و گفت: «جمعی از طالبان درگاه خداوند تعالی مجتمع‌اند و حضور شما را منتظر، اگر فضل کنید و رنجه شوید.» گفت: بیرون آمدم و بر اثر وی می‌رفتم بسی برنیامد که به گروهی رسیدم که حلقه زده بودند و پیری میان ایشان نشسته. مرا کرامتی کردند فوق الغایه، و آن پیر گفت: «اگر فرمایی تا بیتی برخوانند؟» من اجابت کردم. دو کس به الحان خوش ابیات خواندن گرفتند ابیاتی که شعرا در فراق گفته بودند و ایشان جمله برخاستند به تواجد و زعقه‌های خوش می‌زدند و اشارت‌های لطیف می‌کردند و من به تعجب حال ایشان مانده بودم و خوشی وقتشان تا صبح نزدیک آمد. آنگاه آن پیر مرا گفت: «ایها الشیخ، هیچ نپرسی مرا که تو کیستی و این قوم کیان‌اند؟» گفتم: «حشمت تو مرا می از سؤال بازدارد.» وی گفت لعنة اللّه ابلیس است و آن جمله فرزندان وی و اندر این نشستن و غنا کردن مرا دو فایده باشد: یکی آن که مصیبت فراق و ایام دولت خود دارم ودیگر آن که پارسا مردان را از راه ببرم و اندر غلط افکنم.


ابوالحارث گوید: از آنگاه ارادت سماع از دلم نفی شد و من از آن غبن عظیم تشویر زده گشتم.


و من که علی بن عثمان الجلابی‌‌ام از شیخ ابوالعباس شقانی رحمه اللّه شنیدم که گفت: روزی در مجمعی بودم که گروهی سماع می‌کردند دیوان دیدم برهنه اندر میان ایشان پای بازی می‌کردند و من به تعجب حال ایشان مانده بودم که در می‌دمیدند و ایشان بدان گرم‌تر می‌شدند.


و گروهی دیگرند که از خوف و خطر مریدان که تا اندر بلا و بطالت نیفتند و بدیشان تقلید نکنند و از سر توبه با سرِ معصیت باز نیایند و هوی اندر ایشان قوّت نگیرد وهوس مر عزیمت صلاح ایشان را فسخ نکند که معرض بلا و مایهٔ فتنه است، سماع نکردند و اندر میان ایشان ننشستند.


و از جنید رضی اللّه عنه می‌آید که: جُریری را گفت، اندر حال ابتدای توبهٔ وی که: «اگر سلامت دین خواهی و رعایت توبه کنی، اندر سماع صوفیان که کنند منگر و مشو و خود را اهل آن مدان تا جوانی و چون پیر شدی مردمان را بزهکار مکن.»


گروهی دیگر گفتند که: اهل سماع بر دو فرقت‌اند: یکی لاهی و دیگر الهی. لاهی در عین فتنه باشد و از آن نترسد و الهی به ریاضات و مجاهدات و به انقطاع دل از مخلوقات و اعراض سر از مکونات فتنه از خود دور کرده باشد و از آن ایمن شده چون ما نه از این گروه باشیم نه از آن، ترک آن ما را بهتر و مشغول شدن به چیزی که موافق وقت ماست اولی‌تر.


و گروهی دیگر گفتند: چون عوام را اندر سماع فتنه است و از شنیدن ما اعتقاد مردمان می مشوش شود واز درجت ما اندر محجوب‌اند و به ما می بزهکار شوند، پس بر عامه می شفقت کنیم و مر خاص را نصیحت کنیم و بر وقت غیرت، دست از آن بداریم و این طریقی پسندیده است.


و گروهی گفتند که: پیغمبر علیه السّلام گفت: «مِنْ حُسْنِ إسْلامِ الْمَرْءِ ترکهُ مالایَعْنیه.» دست از چیزی بداریم که از آن گزیرد. آن‌چه به ما لایعنی مشغول شوند تضییع وقت باشد ووقت دوستان با دوستان عزیز باشد، ضایع نباید کرد.


و گروهی دیگر گفتند از خواص که: سماع خبر است و لذت آن یافت مراد و این کار کودکان باشد؛ که اندر عیان خبر را چه مقدار باشد؟ پس کار، مشاهدت دارد.


این است احکام سماع که یاد کردم بر وجه اختصار. کنون اندر وجد و وجود و تواجد بابی بیارم و مرتب گردانم، ان شاء اللّه العزیز وحده.



پنج شنبه 26/2/1392 - 18:42 - 0 تشکر 604143

باب الوجد و الوجود و التّواجد ومراتبه





بدان که وجد ووجود مصدراند: یکی به معنی اندوه، و دیگری به معنی یافتن و فاعل هر دو چون یکی باشد و جز به مصدر فرق نتوان کرد میان آن؛ چنان‌که گویند: «وَجَدَ یَجِدُ وُجُوداً ووِجْداناً» چون بیافت، «وجَدَ یَجِدُ وَجْدا» چون اندوهگین شد و نیز «وجَدَ یَجِدُ جِدَةً» چون توانگر شد و «وجَدَ یَجِدُ موجِدَةً» چون در خشم شد و فرق این جمله به مصادر بود نه افعال.


و مراد این طایفه از وجد و وجود،اثبات دو حال باشد که مر ایشان را پدیدار آید اندر سماع: یکی مقرون اندوه باشد، و دیگر موصول یافت مراد و حقیقت اندوه فقد محبوب و منع مراد باشد و حقیقت یافت حصول مراد و فرق میان حزن و وجد آن بود که حزن نام اندوهی بود که اندر نصیب خود باشد و وجد نام اندوهی باشد که اندر نصیب غیر بود بر وجه محبت و این تغیر جمله صفت طالب است و إلا «الحقُّ لایتغیّرُ.»


و کیفیت وجد اندر تحت عبارت نیاید،از آن‌چه آن الم است اندر مغایبه و الم را به قلم بیان نتوان کرد. پس وجد سری باشد میان طالب و مطلوب که بیان آن اندر کشف آن غیبت بود و به کیفیت وجود بیان اشارت درست نیاید؛ از آن‌چه آن طرب است اندر مشاهدت، و طرب را به طلب اندر نتوان یافت. پس وجود فضلی باشد از محبوب به محب، اشارت از حقیقت آن معزول بود.


و به نزدیک من وجد اصابت المی باشد مر دل را یا از فَرَح یا از تَرَح، یا از طرب یا از تعب. و وجود اِزالت غمی از دل و مصادفت مراد آن و صفت واجد اِمّا حرکت بود اندر غلیان شوق اندر حال حجاب، و اما سکون اندر حال مشاهدت اندر حال کشف، اما زفیر و اما نفیر اما انین و اما حنین، اما عیش و اما طیش اما کَرَب و اما طرب.


و مختلف‌اند مشایخ تا وجد تمام‌تر یا وجود.


گروهی گفتند که: وجود صفت مریدان است و وجد نعت عارفان چون درجت عارف از مرید بلندتر بود باید که صفت این از آن کامل‌تر بود؛ از آن‌چه هر چیزی که اندر تحت یافت درآمد مُدرَک شد و آن صفت جنس است؛ از آن‌چه ادراک، حد اقتضا کند و خداوند تعالی بی حد است. پس آن‌چه یافت بنده شود به‌جز مشربی نبود و آن‌چه نیافت طالب و اندر آن منقطع شد واز طلب آن عاجز گشت واجد آن حقیقت حق باشد.


و گروهی گویند: وجد حُرقت مریدان باشد ووجود تحفهٔ محبان. درجت محبان بلندتر از مریدان باشد باید تا آرام با تحفه تمام‌تر باشد از حُرقت اندر طلب و این معنی کشف نگردد جز اندر حکایتی و آن آن است که روزی شیخ ابابکر شبلی رحمة اللّه علیه اندر غلیان حال خود به نزدیک جنید رضی اللّه عنه آمد وی را یافت اندوهگین. گفت: «ایّها الشیخ، چه بوده است؟» جنید گفت، رضی اللّه عنه: «مَن طَلَبَ وجَدَ.» وی گفت: «لا، بَلْ مَنْ وَجَدَ طَلَبَ.»


آنگاه مشایخ اندر این سخن گفتند: از آن که یکی نشان از وجد داد وآن دیگر اشارت به وجود کرد و به نزدیک من معتبر قول جنید است رضی اللّه عنه از آن‌چه چون بنده بشناخت که معبود او از جنس او نیست اندوه وی دراز گردد و اندر این سخن رفته است در این کتاب.


و متفق‌اند مشایخ رضی اللّه عنهم که: سلطان علم قوی‌تر باید از سلطان وجد و از آن‌چه چون قوت مر سلطان وجد را باشد واجد بر محل خطر باشد و چون سلطان علم را بود در محل امن باشد و مراد از این جمله آن است که اندر همه احوال باید که طالب متابع علم و شرع باشد چون به وجد مغلوب باشد خطاب از وی برخیزد و چون خطاب برخاست ثواب وعقاب برخیزد و چون ثواب و عقاب برخاست کرامت و اهانت برخیزد. آنگاه حکم وی حکم مجانین بود نه از آنِ اولیا و مقربان و چون سلطان علم غالب باشد بر سلطان حال، بنده اندر کَنَف اوامر و نواهی بود و اندر سراپردهٔ خود همیشه مشکور؛ و باز چون سلطان حال غالب بود بر سلطان علم، بنده از حدود خارج بود و از خطاب محروم اندر محل نقص خود، إما معذور و إما مغرور.


و بعین این معنی قول جنید است رضی اللّه عنه که گفت: «راه دو است: یا به علم یا به روش. روش که بی علم بود اگرچه نیکو بود جهل و نقص باشد، و علم اگرچه بی روش بود عزّ و شرف.» و از آن بود که بویزید رضی اللّه عنه گفت: «کفرُ أهْلِ الهِمَّةِ أشْرَفُ مِنْ إسلام أهْلِ المُنْیَةِ.» بر اهل همت کفران صورت نگیرد، اما اگر تقدیر کنند اهل همت با کفر کامل‌تر باشند از اهل منیت با ایمان.


و جنید مر شبلی را گفت، رحمة اللّه علیهما: «الشّبلی سَکرانُ ولو أفاقَ مِنْ سُکْرِه لجاءَ مِنْه إمامٌ یُنْتَفَعُ به.»


و اندر حکایات مشهور است که جنید و محمد بن مسروق وابوالعباس بن عطارضی اللّه عنهم مجتمع بودند قوال بیتی برخواند، ایشان تواجد می‌کردند وی ساکن می‌بود. گفتند: «ایّها الشیخ، تو را از این سماع هیچ نصیب نمی‌باشد؟» وی برخواند قوله، تعالی: «تَحْسَبُها جامِدَةً و هی تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ (۸۸/النمل).»


اما تواجد تکلف بود اندر اتیان وجد و آن عرضه کردن انعام و شواهد حق بود بر دل و اندیشهٔ اتصال و تمنای روش مردان و گروهی اندر آن مترسم‌اند که تقلید کرده‌اند به حرکات ظاهر و ترتیب رقص و تزیین اشارات ایشان و این حرام محض باشد و گروهی محقق‌اند که مرادشان اندر آن، طلب احوال و درجت بزرگان متصوّفه است نه حرکات و رسوم؛ لقوله، علیه السّلام: «من تَشَبّه بقومٍ فهو منهم.» و این خبر ناطق است بر اباحت تواجد و از آن بود که آن پیر گفت، رضی اللّه عنه: «هزار فرسنگ به دروغ بروم تا یک قدم از آن صدق باشد.»


و سخن اندر این باب بیش از این اید اما من بر این اختصار کردم و السّلام.


باب الرقص

سه شنبه 31/2/1392 - 9:43 - 0 تشکر 605090

باب الرّقص


بدان که اندر شریعت و طریقت مر رقص را هیچ اصلی نیست؛ از آن‌چه آن لهو بود به اتفاق همه عقلا چون به جد باشد و چون به هزل بود لغوی و هیچ کس از مشایخ آن رانستوده است و اندر آن غلو نکرده. وهر اثر که اهل حشو اندر آن بیارند، آن همه باطل بود و چون حرکات وجدی و معاملات اهل تواجد بدان مانند بوده است، گروهی از اهل هزل بدان تقلید کرده‌اند و اندر آن غالی شده و از آن مذهبی ساخته و من دیدم از عوام گروهی می‌پنداشتند که مذهب تصوّف جز این نیست، آن بر دست گرفتند؛ و گروهی اصل آن را منکر شدند.

و در جمله پای بازی شرعاً و عقلاً زشت باشد از اجهل مردمان و محال بود که افضل مردمان آن کنند.


اما چون خفتی مر دل را پدیدار آید و خفقانی بر سر سلطان شود وقت قوت گیرد حال اضطراب خود پیدا کند ترتیب و رسوم برخیزد. آن اضطراب که پدیدار آید نه رقص باشد ونه پای بازی و نه طبع پروردن؛ که جان گداختن بود و سخت دور افتد آن کس از طریق صواب که آن را رقص خواند و دورتر آن کس که حالتی را که از حق بی اختیار وی نیاید وی به حرکت آن را به خود کشد و حالت حق نام کند آن حالت که وارد حق است چیزی است که به نطق بیان نتوان کرد. مَنْ لَمْ یَذُقْ لایَدْری.

سه شنبه 31/2/1392 - 9:48 - 0 تشکر 605095

النّظرُ فی الاحداث



در جمله نظاره کردن اندر احداث و صحبت با ایشان محظور است و مجوز آن کافر و هر اثر که اندر این آرند بطالت و جهالت بود. و من دیدم از جهال گروهی به تهمت آن با اهل این طریقت منکر شدند و من دیدم که از آن مذهبی ساختند و مشایخ بجمله مر این را آفت دانسته‌اند و این اثر از حلولیان مانده است لعنهم اللّه اندر میان اولیای خدای و متصوّفه.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.