• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1814)
چهارشنبه 9/12/1391 - 10:57 -0 تشکر 592130
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

مولانا

شنبه 12/12/1391 - 8:1 - 0 تشکر 592469

دل وحشت زده در سینه من می لرزید



دست من ضربه به دیوار زندان کوبید



ای همسایه زندانی من 



ضربه دست مرا پاسخ گوی



ضربه دست مرا پاسخ نیست  



تا به کی باید تنها تنها 



وندر این زندان زیست  ؟؟؟



ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم



پاسخی نشنیدم



سال ها رفت که من



کرده ام با غم تنهایی خو 



دیگر از پاسخ خود نومیدم



راستی هان  



چه صدایی آمد ؟



ضربه ای کوفت به دیواره زندان دستی ؟



ضربه می کوبد همسایه زندانی من 



پاسخی می جوید 



دیده را می بندم



در دل از وحشت تنهایی او می خندم




حمید مصدق

سه شنبه 15/12/1391 - 17:37 - 0 تشکر 593141

از حضرت حافظ



رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند




چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند







من ار چه در نظر یار خاکسار شدم




رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند







چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را




کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند







چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است




چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند







سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود




که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند







غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه




که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند







توانگرا دل درویش خود به دست آور




که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند







بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر




که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند







ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ





که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند



نصرالدین کریمی(مُبین)
چهارشنبه 16/12/1391 - 18:10 - 0 تشکر 593261



ز دلتنگی به جانم با که گویم؟





ز غصه ناتوانم، با که گویم؟







ز تنهایی ملولم، چند نالم؟




ز بی‌یاری به جانم، با که گویم؟







به عالم در، ندارم غمگساری




نمی‌دارم، ندانم با که گویم؟







ز غصه صدهزاران قصه دارم




ولی پیش که خوانم؟ با که گویم؟







چو مرغ نیم بسمل در غم یار




میان خون تپانم، با که گویم؟







فتاده چون بود در دام صیدی؟




ز محنت همچنانم، با که گویم؟







به کام دوستان بودم، کنون باز




به کام دشمنانم، با که گویم؟







مرا از زندگانی نیست سودی




ز هستی در زیانم، با که گویم؟







همه بیداد بر من از عراقی است





ز بودش در فغانم، با که گویم؟



نصرالدین کریمی(مُبین)
شنبه 19/12/1391 - 13:54 - 0 تشکر 593569


ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
پروین اعتصامی

يکشنبه 20/12/1391 - 21:59 - 0 تشکر 593827



دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست





کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست






گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد



آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست





از آتش سودای تو و خار جفایت



آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست





بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست



اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست





در حشر چو بینند بدانند که وحشیست




آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

از وحشی

نصرالدین کریمی(مُبین)
يکشنبه 20/12/1391 - 22:3 - 0 تشکر 593828

از بیدل دهلوی



در آن محفل‌ که‌ام من تا بگویم این و آن دارم




جبین سجده فرسودی نیاز آستان دارم







طلسم ذرهٔ من بسته‌اند از نیستی اما




به خورشیدیست کارم اینقدر بر خود گمان دارم







بنای عجز تعمیرم چو نقش پا‌ زمینگیرم




سرم بر خاک راهی بود اکنون هم همان دارم







نی‌ام محتاج عرض مدعا در بیزبانیها




تحیر دارد اظهاری که پنداری زبان دارم







چه خواهم جز دل صد پاره برگ ماحضر کردن




غم او میهمان و من همین یک بیره‌پان دارم







سرو کار شفق‌ با آفتاب آخر چه انجامد




تو تیغی داری و من مشت خونی در میان دارم







بلندیهای قصر نیستی را نیست پایانی




که من چندانکه برمی آیم از خود نردبان دارم







نگردی ای فسردن از کمین شعله‌ام غافل




که درگرد شکست رنگ ذوق آشیان دارم







شرارم در زمین بی‌یقینی ریشه‌ها دارد




اگر گویی ‌گلم هستم و گر خواهی خزان دارم







گه از امید دلتنگم گهی با یأ‌س در جنگم




خیال عالم بنگم نه این دارم نه آن دارم







جناب‌کبریا آیینه است و خلق تمثالش





من بیدل چه دارم تا از آن حضرت نهان دارم



نصرالدین کریمی(مُبین)
يکشنبه 20/12/1391 - 22:7 - 0 تشکر 593829

 از بیدل




به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری




دل شکستهٔ ماکرد ناله معماری







در آن بساط ‌که موجود بودن‌ست غرض




چو ذره اندکی ما بس است بسیاری







به رنگ غنچه درین باغ بیدماغان را




نسیم درد سر و شبنم است سر باری







خدنگ ناله که از جوش نه فلک گذرد




منش به داغ جگر می‌کنم سپرداری







سرم به خدمت هستی فرو نمی‌آید




نفس به گردنم افتاد و کرد زناری







چه سحر کرد ندانم نگاه جادویت




که مرده است جهانی به ذوق بیماری







در آرزوی دهان تو بسکه دلتنگم




نفس به سینهٔ من ره برد به دشواری







جهانی از نم چشمم مگر به توفان رفت




به بحرش ای مژه‌ام بیش ازبن نیفشاری







دگر چو سایه‌ام از خانمان چه می‌پرسی




نشسته‌ام به غبار شکسته دیواری







نگاه اگر نشود صرف تار و پود تمیز




سر برهنه ‌کند چون حباب دستاری







ز هرزه تازی اگر بگذرد سرشک خوش است




گهر شود چو نشیند ز قطره سیاری







کجاست‌ گوهر دیگر محیط عرفان را




مگر ز جیب تامل سری برون آری







طلسم غنچه هجوم بهار در قفس است




به خون نشین و طرب‌کن اگر دلی داری







چه جلوه‌ها که نشد فرش حیرتم بیدل





صفای خانهٔ آیینه داشت همواری



نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 21/12/1391 - 7:55 - 0 تشکر 593878



لاله بهر یک شعاع آفتاب
دارد اندر شاخ چندین پیچ و تاب


چون بهار او را کند عریان و فاش
گویدش جز یک نفس اینجا مباش

هر دو آمد یکدگر را ساز و برگ
من ندانم زندگی خوشتر که مرگ

زندگی پیهم مصاف نیش و نوش
رنگ و نم امروز را از خون دوش

الامان از مکر ایام الامان
الامان از صبح و از شام الامان

ای خدا ای نقشبند جان و تن
با تو این شوریده دارد یک سخن


فتنه ها بینم درین دیر کهن
فتنه ها در خلوت و در انجمن

عالم از تقدیر تو آمد پدید
یا خدای دیگر او را آفرید

ظاهرش صلح و صفا باطن ستیز
اهل دل را شیشهٔ دل ریز ریز

صدق و اخلاص و صفا ، باقی نماند
«آن قدح بشکست و آن ساقی نماند»

چشم تو بر لاله رویان فرنگ
آدم از افسونشان بی آب و رنگ

از که گیرد ربط و ضبط این کائنات؟
ای شهید عشوه لات و منات

مرد حق آن بندهٔ روشن نفس
نایب تو در جهان او بود و بس

او به بند نقره و فرزند و زن
گر توانی ، سومنات او شکن

این مسلمان از پرستاران کیست
در گریبانش یکی هنگامه نیست

سینه اش بی سوز و جانش بی خروش
او سرافیل است و صور او خموش

قلب او نا محکم و جانش نژند
در جهان کالای او نا ارجمند

در مصاف زندگانی بی ثبات
دارد اندر آستین لات و منات

مرگ را چون کافران داند هلاک
آتش او کم بها مانند خاک

شعله ئی از خاک او باز آفرین
آن طلب آن جستجو باز آفرین

باز جذب اندرون او را بده
آن جنون ذوفنون او را بده

شرق را کن از وجودش استوار
صبح فردا از گریبانش برآر

بحر احمر را بچوب او شکاف
از شکوهش لرزه ئی افکن به قاف

سه شنبه 29/12/1391 - 19:23 - 0 تشکر 595018



" عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
به روی یکدگر، ویرانه میکردم





عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه
چند بزمی، گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم
بر سر پیمانه می کردم





عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
چو می دیدم یکی عریان و لرزان
دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می کردم





عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان
سبحه صد دانه میکردم





عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه می کردم





عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را
پروانه میکردم





عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی
با همه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیز نا بجایی
ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را
وارونه بی صبرانه می کردم





عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
چو می دیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
به جز اندیشه ی عشق و وفا معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه می کردم .





عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم ؟
همین بهتر که او جای خودش بنشسته و تاب تماشای
تمام زشت کاری های این مخلوق را دارد
و گر من جای او بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم





عجب صبری خدا دارد





عجب صبری خدا دارد "



از رحیم معینی کرمانشاهی

نصرالدین کریمی(مُبین)
چهارشنبه 30/12/1391 - 19:5 - 0 تشکر 595238

به نام خدا و سلام

با دیدن عنوان این تاپیک یک لحظه به یاد غریبی ودل پر درد رهبر عزیزمون افتادم

خدایا سال جدید را سالی پر از خوبی و خوشی برای ملت و رهبر عزیزمون قرار بده.

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.