عید آمد و ما قبا نداریم
شاعر و روزنامهنگار فرهیخته عصر مشروطه
سید اشرفالدین حسینی قزوینی (نسیم شمال)
عید آمد و ما قبا نداریم / با کهنه قبا صفا نداریم
گردید لباس پاره پاره / در پیکر خود عبا نداریم
جز سنگ و کلوخ و آجر و خشت / ما بالش و متکا نداریم
مردند تمام قوم خویشان / غمخوار بجز خدا نداریم
جز گاو برای کسب روزی / در مزرعه رهنما نداریم
آجیل و لباس و پول خوبست / اما چکنم که ما نداریم
خوبست بساط ساز و آواز / افسوس که ما صدا نداریم
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون
عیدی بدهید فصل عید است / این عید برای ما سعید است
جمشید این بساط را چید / از جم به عجم مهین نوید است
شیرین و هفت سین بیارید / ای هموطن مرا امید است
قلیان و گلاب و نقل و شربت / با چایی لاهیجان مفید است
طفلی که قبای تازه دارد / در موسم عید رو سفید است
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون
باید شب عید را پلو خورد / آن ماهی شور را با چلو خورد
در سال گذشته وقت تحویل / با باقلوا شکر پلو خورد
افشرده به ماهی آب نارنج / بس تازه بتازه نو بنو خورد
آن جوجه پخته را به یکدم / بلعید،ندیدمش چطور خورد
کوکوی برشته را ز بشقاب / قاپید به حالت چپو خورد
اندر سر سبزه مرد زارع / این شعر بخواند و نان جو خورد
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون
صد شکر تمام شد زمستان / شد فصل بهار و عیش مستان
منقل بکشید سوی مطبخ / کرسی ببرید از شبستان
آن سینی هفت سین بیارید / با سبزه و سنجد و سپستان
سورنج و سماق و سرکه و سیر / آرید به صفحه گلستان
ریزید شراب ارغوانی / اندر بلور قدح مستان
یاد از فقرا نموده ناگاه / دیشب یکی از خدا پرستان
عریان و برهنه در شب عید / می گفت یکی از تنگدستان
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون
یاران چکنم که کس ندارم / بلبل شده ام قفس ندارم
خواهم بگریزم از زمانه / اصلا ره پیش و پس ندارم
بازار وطن شده پر از دزد / یک شحنه و یک عسس ندارم
هر روز عوض شود وزیری / در محکمه دادرس ندارم
گلدسته باغ عقل و هوشم / من طاقت خار و خس ندارم
جز علم و ترقی و معارف / اندر دل خود هوس ندارم
عید است برای پختن آش / پول نخود و عدس ندارم
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون