• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2891)
شنبه 5/12/1391 - 21:5 -0 تشکر 591509
طنازی در ادبیات

ناف تهرون پیدا شد


انسان های زیادی وجود دارن که ادعا می کنن بچه ناف تهرونن، ولی هنوز هیچ کس دقیقن نمی دونه ناف تهرون کجاست و این نقطه همچنان نا معلوم مونده. توی این پستم قصد دارم با موشکافی دقیق، ناف تهرون رو مشخص کنم و بررسی کنم که چه کسایی واقعن بچه ناف تهرونن!
اگه نقشه ی تهران رو 90 درجه در جهت عقربه های ساعت بچرخونیم و با دقت نگاش کنیم می بینیم که شبیه بدن می شه که خیلی راحت قابل تشخیصه! اگه نمی تونید تشخیص بدید من برای راحتیتون این کارو کردم که می تونید ببینید:

Click the image to open in full size.

حالا که متوجه شدید تهران شبیه بدن یه انسانه بهتره بریم سراغ ناف این انسان! همونجور که در تصویرم مشاهده می کنید ناف تهران دقیقن مشخص شده و اونجا هم جایی نیست جز میدون ولیعصر! و باید گفت که بلاخره تونستیم ناف تهرون رو پیدا کنیم!
جایی که هزاران سال بود کشف نشده باقی مونده بود، همون میدون ولیعصره و کسایی که ادعا می کنن بچه ناف تهرونن باید اصلیتشون مال اینجا باشه! حالا می ریم از مردم اون قسمت می پرسیم تا بفهمیم دقیقن چه کسی بچه ناف تهرونه و این فرد رو پیدا کنیم!
یک آقای پیری اینجا زندگی می کنه که اول از ایشون می پرسیم:
ـ ببخشید شما بچه اینجایید؟
ـ ها بله، من اینجا بودیم ها!
ـ یعنی اصلیتتون مال اینجاست؟
ـنه والا! ما اصلیتمون تبریزیه، الان 20 ساله که اینجا بودیم.
ـ ببخشید وقتتون رو گرفتم !
ایشون که بچه ناف تهرون نبودن، ولی یه خانم خیلی با کلاسی رو می بینیم که دارن سوار بنزشون می شن، از ایشون می ریم می پرسیم:
ـ ببخشید خانم شما بچه اینجایید؟
ـ سلام ، بله من بچه اینجام
ـ ینی اصلیتتون مال اینجاست؟
ـ بله ما تهرانی هستیم
ـ وای باورم نمی شه! هیچ می دونستید شما بچه ناف تهرونید؟
ـ ایـــش، ناف تهرون! واه ینی اینجا ناف تهرونه؟
ـ بله
ـ راستش به کسی نگید ها. ما داهاتیم! بابام گاو و گوسفندامون رو فروخته بعد باهاش اینجا خونه و ماشین گرفتیم. فقط ما آبرو داریم به کسی نگید ها
ـ بله ! خیالتون راحت باشه به کسی نمی گم! مرسی
ایشون هم که بچه ناف تهرون نبودن ! بهتره بریم از اون آقای کت شلوار شیکه بپرسیم.
ـ آقا شما بچه اینجایید؟
ـ بله، خجالت بکشید قربان بنده در زعفرانیه زندگی می کنم!
ـ بله! ببخشید!
شاید اون مغازه داره بدونه کی بچه اینجاست و بهتره بریم از اون بپرسیم.
ـ سلام. ببخشید شما بچه اینجایید؟
ـ نخیر جانم، من بچه تهرانپارسم مغازم اینجاست فقط!
ـ شما نمی دونید کی بچه اینجاست؟ یعنی اصلیتش مال همینجا باشه.
ـ اینجا اصلیت هیچ کس دقیقن مال همینجا نیست! بیشتر کسایی که اینجاین یا مهاجرن یا بچه جاهای دیگه هستن کسی رو نمی شناسم که اصلیتش مال اینجا باشه!
ـ بله، ممنون.
همونطور که دیدید دقیقا هیچ کس پیدا نشد که بچه ناف تهرون باشه و ما هر چی گشتیم فرد مورد نظر رو یافت نکردیم! پس نتیجه می گیریم دقیقن کسی وجود نداره که بچه ناف تهرون باشه و ناف تهرون خالی از انسانهای اصیله! خلاصه اینکه امروز تونستم ناف تهرون رو پیدا کنم و به پرسش های زیادی که دربارش توی ذهن همه وجود داشت جواب بدم!
از امروز اگه کسی ادعا کرد که بچه ناف تهرونه اول از همه مطمئن بشید اصلیتش مال میدون ولیعصره و بعد حرفش رو جدی بگیرید! توجه کنید که باید بچه خود میدون باشه ها، چون خیابونا و کوچه های اطرافش خارج از ناف قرار گرفته!!!!!

پنج شنبه 10/12/1391 - 22:44 - 0 تشکر 592307

از تلاش فراوان دوست نازنین


سپاسگزارم

پنج شنبه 10/12/1391 - 22:47 - 0 تشکر 592311

شعر جالب مخصوص کارت عروسی 




Click the image to open in full size.

آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست / با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید


ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است / لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید


بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ / معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید


تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه / با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید


البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها / پیش فامیل مقابل آبروداری کنید


میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است / پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید


گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی / دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید


موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان / پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید


هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر / هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید


در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب / کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید


گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه / چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید


ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک / دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید


لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست / از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید


البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای / پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید


حرکت موزون اگر در کرد از خود، دیگری / با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید


کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟ / با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید


در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور / بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

پنج شنبه 10/12/1391 - 23:35 - 0 تشکر 592326

عید آمد و ما قبا نداریم 

شاعر و روزنامه‌نگار فرهیخته عصر مشروطه


سید اشرف‌الدین حسینی قزوینی (نسیم شمال)




عید آمد و ما قبا نداریم  /   با کهنه قبا صفا نداریم


گردید لباس پاره پاره   /    در پیکر خود عبا نداریم


جز سنگ و کلوخ و آجر و خشت  /  ما بالش و متکا نداریم


مردند تمام قوم خویشان   /    غم‌خوار بجز خدا نداریم


 جز گاو برای کسب روزی    /  در مزرعه رهنما نداریم


آجیل و لباس و پول خوبست   /   اما چکنم که ما نداریم


خوبست بساط ساز و آواز    /    افسوس که ما صدا نداریم


در فصل بهار چون کنم چون  


  دل از غم یار خون کنم خون




عیدی بدهید فصل عید است  / این عید برای ما سعید است


جمشید این بساط را چید / از جم به عجم مهین نوید است


شیرین و هفت سین بیارید  /    ای هموطن مرا امید است


قلیان و گلاب و نقل و شربت  / با چایی لاهیجان مفید است


طفلی که قبای تازه دارد   /   در موسم عید رو سفید است


در فصل بهار چون کنم چون 


  دل از غم یار خون کنم خون


باید شب عید را پلو خورد   /   آن ماهی شور را با چلو خورد


در سال گذشته وقت تحویل    /  با باقلوا شکر پلو خورد


افشرده به ماهی آب نارنج   /   بس تازه بتازه نو بنو خورد


آن جوجه پخته را به یکدم   /   بلعید،ندیدمش چطور خورد


کوکوی برشته را ز بشقاب  /    قاپید به حالت چپو خورد


 اندر سر سبزه مرد زارع   /  این شعر بخواند و نان جو خورد


در فصل بهار چون کنم چون 


    دل از غم یار خون کنم خون


صد شکر تمام شد زمستان / شد فصل بهار و عیش مستان


منقل بکشید سوی مطبخ   / کرسی ببرید از شبستان


آن سینی هفت سین  بیارید / با سبزه و سنجد و سپستان


سورنج و سماق و سرکه و سیر /  آرید به صفحه گلستان


ریزید شراب ارغوانی   /    اندر بلور قدح مستان


یاد از فقرا نموده ناگاه    /  دیشب یکی از خدا پرستان


 عریان و برهنه در شب عید   /   می گفت یکی از تنگدستان


در فصل بهار چون کنم چون


      دل از غم یار خون کنم خون


یاران چکنم که کس ندارم   /   بلبل شده ام قفس ندارم


خواهم بگریزم از زمانه   /    اصلا ره پیش و پس ندارم


بازار وطن شده پر از دزد   /   یک شحنه و یک عسس ندارم


هر روز عوض شود وزیری  /  در محکمه دادرس ندارم


گلدسته باغ عقل و هوشم   /   من طاقت خار و خس ندارم


جز علم و ترقی و معارف  /   اندر دل خود هوس ندارم


عید است برای پختن آش   /  پول نخود و عدس ندارم


در فصل بهار چون کنم چون 


  دل از غم یار خون کنم خون

نصرالدین کریمی(مُبین)
پنج شنبه 10/12/1391 - 23:45 - 0 تشکر 592327

عمو نوروز از مرحوم ابوالقاسم حالت


رفقا خاطر خود شاد بدارید و ، ره غم مسپارید و، گل و لاله بیارید و ، به هر سو بگذارید که یک بار دگر فصل بهار آمد و ، نوروز در آمد ز در و ، کرد طبیعت هنر و ، ابر برآورد سر و ، ریخت ز باران گهر و ، سبز شد از نو شجر و ، داد نوید ثمر و ، گشت جنان جلوه گر و ، یافت جهان زیب و فر و ، لطف و صفایی دگر و ، کرد غم از دل به در و ، می دهدت باد بهاری خبر از طی شدن فصل زمستان ، که کنی ترک شبستان و تو هم چون گل خندان ، بزنی خیمه به بستان و ببینی که گلستان، ز گل و لاله و ریحان ، ز باریدن باران، شده چون روضه ی رضوان ، همه پُر لاله ی نُعمان ، همه پر نرگس فتّان ، همه پر گوهر و مرجان . غرض ای نور دل و جان، منشین زار و پریشان ، که شوی سخت پشیمان، چو دهی فرصت عیش و طرب از دست درین فصل دل انگیز و فرح زا که صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس برین کرده جهان را .


همه جا زمزمه ی سال جدید و ، همه را شوق شدید و ، سخن از گردش عید است ، گل سرخ و سپید است که بر خاک پدید است ، درین عید سعید است که بس روح امید است که در جسم دمیده است ، ز هر سوی نوید است که بر خلق رسیده است، ولی من ز رخم رنگ پریده است ، که هنگام خرید است و از این فقر شدید است که قلبم ترکیده است و دلم سخت تپیده است، به یک سوی مجید است که خونم بمکیده است، به یک سوی فریده است ، همین خیر ندیده است که پیوسته پریده است به جان من مسکین که برایش بخرم کفش و کلاه و کت و جوراب ، بدان سان که ز هر باب ، فتد دل به تب و تاب ، شب از چشم پرد خواب ، ولی سال نوین با همه ی خرج تراشی که کند، مایه ی شادی است ، سرآغاز بهار است و زمانی خوش و خرم که به هر سوی و به هر کوی ، کنی روی و ، کشی بوی و ، ببینی رخ دلجوی و سر و صورت نیکوی و ، کنی جامه ی نو در بر و از صبح الی شام ، به صد شوق نهی گام ، درِخانه ی اقوام ، پی دیدن و بوییدن و بوسیدن و لیسیدن دست و سر و روی پدر مادر و همشیره و داداش و عمو جان و فلان دایی و هر عمه و هر خاله و هر حاجی و هر باجی و لب باز کنی در پی ورّاجی و بس نغز بگویی و بسی کام بجویی و بخندی چو ببینی همه را خرّم و آزاد ، چنان شاخه ی شمشاد ، عموم ند بسی شاد و ، ندارند ز غم داد و نیارند ز غم یاد و نباشند به فریاد . اگر بچه و گر تازه جوانند، پی عیش روانند، و گر پیر زنانند، چو گل خنده زنانند و چنینند و چنانند. به هر حال ، بود عید نشاط آور نوروز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز که روشن کند از پرتو امید دل هموطنان را.

هفت سین چیده شود باز به هر جا و ز نو سبزه در آید به بر سرکه و سیر و سمک و سیب و سماق و سمنو، دور و برش از طرفی سبزه ی سبز و طرفی سیم سپید و طرفی سنبل آبی ، طرفی ماهی سرخ است که در آب خورد تاب و زند غوطه و بر گرد چنین منظره ی نغز و فریبنده و زیبنده و پر لطف و صفا ، شربت و شیرینی و نقل و شکلات است، بسی آب نبات است که چون آب حیات است و برای تو برات است ، غذاهای گواراست ، که چون شهد مهنّاست ، به شیرینی حلواست، چو بادام منقّاست، و یا چون گز اعلاست ، غرض جان تو فرداست که روز خوشی ماست، هر آن کس که درین جا و در آن جاست، چه پیر است و چه برناست ، چه نادار و چه داراست، کند سورچرانی ز چپ و راست دگر باره برای به کف آوردن عیدی ، قمر و شمسی و هوشنگ و حسین و حسن و اکبر و مسعود بر آرند سحر زود سر از خواب و پی نیل به مقصود ، به هر کس که غنی بود بپیچند چنان دود، بسی اسکن موجود که از جیب تو مفقود شود در پی پرداختن عیدی و ، این مسئله در عید چنان رونقش افزود، که بگشود در کیسه ی خود مشدآقا محمود، که از بس که کنس بود، نمی دید کسی زو کرم و جود و برای دو سه تومان عصبی می شد و می بست به دشنام زمین را و زمان را.


عده ی نیز از آن پیش که تحویل شود سال نو افتند در اندیشه ی سیر و سفر و گردش و خیزند و گریزند ز شهر خود و رو جانب شهر دگر آرند و شتابند به قزوین و به گیلان و به نوشهر و به گرگان و به تبریز و به زنجان و به قوچان و فریمان و به سمنان و به یزد و قم و کاشان و به کرمان و صفاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به تبریز و به نیزیز و به ترشیز و به هر شهر و به هر قریه که یک هفته در آن جای بمانند و بسی کام برانند و بر آنند که هم خوش گذرانند و هم آخر برهانند گریبان خود از خرج پذیرایی نوروز و گرفتاری سال نو و بر دوش نگیرند چنین بار گران را .


طی سال نو و هر سال که آن راست به دنبال ، الهی که به تایید خداوند مبین خوش گذرد بر همه از کارگر و رنجبر و پیشه ور و اهل ادارات ، چه اعلی و چه ادنی ، چه رئیس و چه مدیر و چه مشار و چه مشیر و چه سفیر و چه وکیل و چه وزیر و چه نعیم و چه فقیر و چه نمدمال و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه باحال و چه بی حال و چه بقال و چه عطّار و چه سمسار و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه بزّاز و چه خبّاز و چه رزّاز و چه لبّاف و چه طوّاف. غرض جمله ی اصناف ، که دورند ز انصاف و قرینند به اجحاف ، الهی که به زربافی زرباف و به علّافی علاف ، خداوند در ین جامعه جور همه را جور کند، غصّه ز ما دور کند ، چاره ی رنجور کند ، خرّم و مسرور کند خاطر هر پیر و جوان را .

نصرالدین کریمی(مُبین)
جمعه 11/12/1391 - 13:12 - 0 تشکر 592354

اگر دین ندارید…
نه،نه، این تکراری شده ، اینو ولش کن…
چرا منو تو این موقعیت قرار می دین؟
چی می گفتم؟
آهان اگر سیبیل نمی‌گذارید حداقل ابرو بر ندارید !

جمعه 11/12/1391 - 13:13 - 0 تشکر 592355

سه چیز غیر ممکن در دنیا:
- شما نمی توانید تعداد موهای خود را بشمارید....
- شما نمی توانید چشمان خود را با صابون بشویید....

- شما نمی توانید در حالیکه زبانتان بیرون است نفس بکشید..!!!
... لطفا اون زبون مبارک رو بدید تو، الان دور از جوون با اینکارتون شبیه یک ..... شدید!!

شنبه 12/12/1391 - 22:59 - 0 تشکر 592686

پیغام گیر تلفن برخی از شاعران ایرانی

پیغام‌گیر حافظ:
رفته‌ام بیرون من از كاشانه‌ی خود، غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه‌ی خود، غم مخور

بشنوی پاسخ ز حافظ گر كه بگذاری پیام
زان زمان كو باز گردم خانه‌ی خود غم مخور


پیغام‌گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم

به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلك گر فرصتی دادی به دستم


پیغام‌گیر فردوسی:
نمی‌باشم امروز اندر سرای
كه رسم ادب را بیارم به جای

به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب


پیغام‌گیر خیام:
این چرخ فلك، عمر مرا داد به باد
ممنون تو‌ام كه كرده‌ای از من یاد

رفتم سر كوچه، منزل كوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد


پیغام‌گیر منوچهری:
از شرم، به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم كه سلامی گویم

بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت
زان پیش كه همچو برف گردد رویم


پیغام‌گیر مولانا:
بهر سماع از خانه‌ام، رفتم برون، رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم

برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!


پیغام‌گیر باباطاهر:
تلیفون كرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت

چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت

نصرالدین کریمی(مُبین)
يکشنبه 13/12/1391 - 17:41 - 0 تشکر 592753


زبان شعری نسیم شمال، زبانی سخت طنزآمیز است. او با این زبان که سخت مورد توجه و استقبال عامه مردم است، به موشکافی مشکلات و مسائل اجتماعی می پردازد:



مخالفت با چندزنی



دو زن در خانه آوردن خلاف است



زنان را از خود آزردن خلاف است



ز زنها توسری خوردن خلاف است



ز یک زن بیشتر بردن خلاف است



بلی در عهد سابق، بی بهانه



دو زن می برد هر مردی به خانه



ولی امروز، این عهد و زمانه



ز یک زن بیشتر بردن خلاف است



... ببر یک زن تو در فصل جوانی



دو زن باشد بلای ناگهانی



به یک زن کن قناعت تا توانی



ز یک زن بیشتر بردن خلاف است



... به عهد دولت خاقان مغفور



که می زد طعنه اقبالش به فغفور



سه زن بگرفت یک رمّال شد کور



ز یک زن بیشتر بردن خلاف است



... زن اول به تو حرمت گذارد



زن دوم تو را هر جا کشاند



زن سوم به قبرت می تپاند



ز یک زن بیشتر بردن خلاف است



یکی گوید چه آوردی تو امشب



یکی گوید کجا بودی تو دیشب



یکی گوید چرا رفتی پریشب



ز یک زن بیشتر بردن خلاف است(1)


1ـ جاودانه سیداشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)، به کوشش حسین نمینی، تهران، 1363، ص287، 288.


نصرالدین کریمی(مُبین)
يکشنبه 13/12/1391 - 17:54 - 0 تشکر 592754


برکات وجود زن



در شعر دیگر، خوشی و لذت دنیا را به زن می داند و او را ضرورت زندگی، روشنی خانه، همدم مرد، سبب طول عمر و افزایش نعمتهای الهی می شمارد:



لذت دنیا زن و دندان بود



بی زن و دندان جهان زندان بود



زن بود واجب برای زندگی



روشن از زن شد سرای زندگی



حق نهاد از وی بنای زندگی



هست دندان آسیای زندگی ...



همدم آدم در این عالم زن است



بر اساس زندگی محرم زن است



... می شود زن باعث طول حیات



زن بود شیرین تر از قند و نبات



در کلام اللّه خدا از معجزات



کرد تعریف از نساء مؤمنات ...



زن تو را در خانه یاری می کند



زن برایت خانه داری می کند



گر نیایی بی قراری می کند



گر بمیری آه و زاری می کند ...



زن برای تو مرارت می کشد



روز و شب در خانه زحمت می کشد



متصل بار مشقت می کشد



این مشقت از شفقت می کشد ...


نسیم شمال


نصرالدین کریمی(مُبین)
يکشنبه 13/12/1391 - 17:55 - 0 تشکر 592755


ترغیب به ازدواج



زن نمی گیری مگر دیوانه ای



گر نگیری زن ز دین بیگانه ای



زن بلا باشد به هر کاشانه ای



بی بلا هرگز نباشد خانه ای ...


از نسیم شمال




نصرالدین کریمی(مُبین)
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.