• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2074)
يکشنبه 22/11/1391 - 14:22 -0 تشکر 588711
سروده های رضی‌الدین آرتیمانی

 
رضی‌الدین آرتیمانی 

میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. در ایام جوانی به همدان عزیمت و در آنجا مشغول تحصیل شد و در سلک شاگردان میرمرشد بروجردی درآمد. میررضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه در آمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان بزرگ صفوی شد. او در سال ۱۰۳۷ هجری قمری دیده از جهان فرو بست. او را در محل خانقاهش در تویسرکان به خاک سپردند. از او حدود ۱۲۰۰بیت شعر به جا مانده که معروفترین آنها ساقی نامهٔ اوست.

دوشنبه 23/11/1391 - 8:35 - 0 تشکر 588951



شورت در سر خمار نگذاشت




شوقت در دل قرار نگذاشت






آسودهٔ روزگار بودیم




آن فتنهٔ روزگار نگذاشت






آرایش روزگار امروز




حسن تو به نو بهار نگذاشت






آن پیچش طره بر بنا گوش




در هیچ دلی قرار نگذاشت






بنمودن صحبت از گریبان




در هیچکس اختیار نگذاشت






بنگر که صفٰای آن بنا گوش




دل در بر گوشوار نگذاشت






حسن تو کسی ندید کو را




تا حشر به زیر بار نگذاشت






شد گرم به خواب مرگ چشمم




آن نرگس پر خمار نگذاشت






جان رفت، رضی ز غم کشد آه




باز این دل پر شرار نگذاشت



دوشنبه 23/11/1391 - 8:37 - 0 تشکر 588952



تا از بر چشم آن جوان رفت






بینائی چشم ما از آن رفت








رفتم که از آن کناره گیرم




هر چیز که بود از میٰان رفت







دل رفت که دوست کام گردد




بیچاره بکام دشمنان رفت







از ذوق سمٰاع در خروشم




تا نام که باز بر زبان رفت







ای از همه مانده بر سر هیچ




جهدی جهدی که کاروان رفت







خود را به کنار خود ندیدیم




تا از که حدیث در میان رفت







اندیشه کجا رسد به کنهش




بر چرخ کسی به نردبان رفت؟







دیگر ز ندامتم چه حاصل




اکنون که چو تیرم از کمان رفت







تعیین قدر نمیتوان کرد




از تیر قضا کجٰا توان رفت







از کشتن من زیان چه داری؟




حرفیست که در میان، زیان رفت







چون رفت ز بام سوی خلوت




گوئی تو که ماه ز آسمٰان رفت








شد خاک رضی بر آستانش






رفته رفته بر آسمٰان رفت



دوشنبه 23/11/1391 - 8:38 - 0 تشکر 588953



کنم از شام تا سحر فریاد




کس بدادم نـــمیرسد صد داد






گه ز نازم کشد گه از غمزه




هر زمان شیوه‌ای کند بنیــــاد






میکشد لطفش، آه ازین جادو




میبرد دستش، آه ازین جلاد






همه دیوانه پیش او عاقل




همه شاگرد پیش او استاد






سرّ عشق ار چه گفتنی نبود




گفتم این رمز هر چه بادا باد






اینت از عادت مُسلمانی




روزی هیچ کافری مکناد






هجر بس نیست وصل غیرم کشت




رضیا مرگ تو مبارک باد



دوشنبه 23/11/1391 - 8:39 - 0 تشکر 588954



غم عشق تو ای حور پریزاد




ز غم‌های جهانم کرد آزاد






چه غم از خاطرت رفتم و لیکن




غمت ما را نخواهد رفت از یاد






به اهل درد، خوبان را سری نیست




به هرزه عمر ضایع کرد فرهاد






شکیبم رفت و دین و دانشم شد




ز دست این دل دیوانه فریاد






رضی گویا ز هجران مرده باشد




که نامش از زبان خلق افتاد



دوشنبه 23/11/1391 - 8:40 - 0 تشکر 588955



یقین ما به خیٰال و گمان نمیگردد





گمان آن مکنیــــــدش که آن نمیگردد







بغیر نقش توام در نظر نمی‌آید




بغیر نام توام بر زبـــــــان نمیگردد







ز کفر ودین چه زنم دم که از تجلی دوست




دلم به این و زبانم به آن نمیگردد







به آستانهٔ او کس نمیگذارد سر




که آستانهٔ او آستان نمیگردد







چنان به گرد سر دوست باز میگردم




که پیل مست به هندوستان نمیگردد







من از کجٰا و ریا و ردا و سالوسی





تو آن مجو که رضی گرد آن نمیگردد



دوشنبه 23/11/1391 - 8:41 - 0 تشکر 588956



کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد





که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد







شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را




هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد







تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم




اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد







الهی همچو موسی رب ارنی را نمی‌گویم




که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد







نه از صدق و صفا رنگی، نه از مهر و وفا بویی




کسی چون دل بسرو و لاله این بوستان بندد







وفای‌ دوستان گر با رضی این است میترسم





که دل از دوستان برگیرد و بر دشمنان بندد



دوشنبه 23/11/1391 - 8:45 - 0 تشکر 588957



کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد




که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد






شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را




هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد






تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم




اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد






الهی همچو موسی رب ارنی را نمی‌گویم




که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد






نه از صدق و صفا رنگی، نه از مهر و وفا بویی




کسی چون دل بسرو و لاله این بوستان بندد






وفای‌ دوستان گر با رضی این است میترسم




که دل از دوستان برگیرد و بر دشمنان بندد



دوشنبه 23/11/1391 - 8:46 - 0 تشکر 588958



سرم سودا دلم پروا ندارد




صباحم شب، شبم فردا ندارد






دلم در هیچ جا الفت نگیرد




سرم با هیچکس سودا ندارد






ز هر جا هر که خواهد، گو بجویش




که او جز در دل ما، جا ندارد






کشاکش چیست؟ ما گردن نهادیم




سرت گردم بکش اینها ندارد






جفا دارد جفا، چندانکه خواهی




وفا دارد؟ ندانم یا ندارد






نیالودی بخونم دامنت را




اگر رنجم ز دستت جا ندارد






فلک را گو که ما دیریست خصمیم




ز دستش هر چه آید وا، ندارد






محبت داند و با ما نداند




مروت دارد و با ما ندارد






رضی رفتست قربان سر تو




ندارد اینهمه غوغا، ندارد



دوشنبه 23/11/1391 - 8:47 - 0 تشکر 588959



سرم سودا دلم پروا ندارد




صباحم شب، شبم فردا ندارد






دلم در هیچ جا الفت نگیرد




سرم با هیچکس سودا ندارد






ز هر جا هر که خواهد، گو بجویش




که او جز در دل ما، جا ندارد






کشاکش چیست؟ ما گردن نهادیم




سرت گردم بکش اینها ندارد






جفا دارد جفا، چندانکه خواهی




وفا دارد؟ ندانم یا ندارد






نیالودی بخونم دامنت را




اگر رنجم ز دستت جا ندارد






فلک را گو که ما دیریست خصمیم




ز دستش هر چه آید وا، ندارد






محبت داند و با ما نداند




مروت دارد و با ما ندارد






رضی رفتست قربان سر تو




ندارد اینهمه غوغا، ندارد



دوشنبه 23/11/1391 - 8:48 - 0 تشکر 588960



سرم سودا دلم پروا ندارد





صباحم شب، شبم فردا ندارد







دلم در هیچ جا الفت نگیرد




سرم با هیچکس سودا ندارد







ز هر جا هر که خواهد، گو بجویش




که او جز در دل ما، جا ندارد







کشاکش چیست؟ ما گردن نهادیم




سرت گردم بکش اینها ندارد







جفا دارد جفا، چندانکه خواهی




وفا دارد؟ ندانم یا ندارد







نیالودی بخونم دامنت را




اگر رنجم ز دستت جا ندارد







فلک را گو که ما دیریست خصمیم




ز دستش هر چه آید وا، ندارد







محبت داند و با ما نداند




مروت دارد و با ما ندارد







رضی رفتست قربان سر تو





ندارد اینهمه غوغا، ندارد



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.