اسلام میخواهد که انسانها به جای پناه بردن به خیالات خوابآور و رخوتبخش با واقعیات زندگی روبه رو شوند هرچند این واقعیات تلخ و رنجآور باشند.
آیات پایانی سوره شعرا باعث شد که شعرای فارسی زبانی از همان آغاز سرایش شعر به این تفکیک الهی توجه کنند و به خلق نوعی شعر آیینی که با دستورات قرآنی هماهنگ باشد دست زنند و برای این نوع ادبی نامی تعیین کنند از قبیل شعر زهد، شعر حقایق، شعر اولیاء و شعر حکمت و به دیگر شیوههای شاعری با نظر اعتراض بنگرند.
ناصر خسرو درخصوص شعر زهد گوید:
اگرت اندوه دین است ای برادر شعرحجت خوان /که شعر زهد او ازجانت این اندوه بگسارد
واندر رضای او گه وبیگه به شعر زهد / مرخلق را به رشته کنم علم و حکمتش
و خاقانی این نوع شعر را حقایق مینامد؛ چنانکه قبل از ملقب شدن به خاقانی، حقایقی تخلص میکند.
ز درتوچندلاغم که تو روزی از وفا/ به حقایقی نگفتی که سگ در منی
حقایق به این معنی (نوع آیینی و اخلاقی شعر) درشعر شعرا به فراوانی آمده است مانند نمونههای زیر:
درشاهراه نظم حقایق به طبع خویش/ من گام میزنم تو برو میشمار پای
بسی حقایق گفتم و لیک دربر شاه / نبود یکسره جز حیلتی و تزویری
گشا خنب حقایق را، بده بیصرفه عاشق را / میآشامش کن ایرادل خیال آشام میگردد
سگ خشم و گاوشهوت چه زنند پیش شیری / که به بیشه حقایق بدرد صف عیانی
درمکتب حقایق پیش ادیب عشق / هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دیم و وسواس به صابون حقایق شوی /نبری فایده زین گازو واشناس
درحقایق و گنجینه ادب قفل است / کلید فتح و گنج فنا توانی یافت
سلطان ولد در تقسیم بندی شعر، از شعر و شعرا و دواین شعر درمقابل شعر اولیاء و دواوین عطار و سنایی نام میبرد و دسته اول را نکوهش میکند و مینویسد« بیان آن که شعر اولیا همه تفسیر است و سر قرآن ... به خلاف شعر شعرا که از فکر و خیالات خود گفتهاند و ازمبالغههای دروغ تراشیده و غرضشان از آن اظهار فضیلت و خودنمایی بوده است . شعرا شعر اولیا را همچون شعرخود میپندارند. نمی دانند که در حقیقت فعل و قول ایشان از خالق است؛ مخلوق را در آن مدخل نیست زیرا شعر ایشان خودنمایی نیست، خدانمای است.
همچنین درخصوص اظهار نظر مولوی مینویسد: مولانا آنجا که شعر را فرومایه میخواند به شعر شعرا متوجه است و آنجا که شعر را میستاید شعر اولیا را در نظر دارد.
نظامی گنجوی شرط ورود به عالم شعر را اشتهار شاعر در رعایت شرع میداند آنجا که میگوید:
تا کند شرع تو را نامدار / نامزد شعر مشو رینهار
شعر تو ازشرع بدانجا رسد / کز کمرت سایه به جوزا رسد
شعر برآرد به امیریت نام / کالشعراء امراء الکلام
شیخ عطار در مصیبت به تفصیل در این مورد سخن گفته است ازآن جمله:
شعر و عرش و شرع از هم خاستند / تا دو عالم زین سه حرف آراستند
آن که بود او سرور پیغمبران / گفت در زیر زبان شاعران
هست حق را گنجهای بیشمار/ سر آن یک می ندانند ازهزار
هم قوافی کان خوش و یکسان بود/ زان سخن بسیار درقرآن بود...
شعر از طبع آید و پیغمبران/ طبع کی دارند همچون دیگران
روح قدس را طبیعت کی بود/ انبیا را جز شریعت کی بود
مصطفی گفته است شعر نامدار/ چون سختهای دگر دارد شمار
برخى با عنایت به آیات و احادیثى که در ذم شعر و شاعرى آمده است، بویژه خواندن آن در مسجد و یا شب جمعه آن را مکروه دانستند و بنابراین درصدد مخالفت با شعر و شاعرى برآمدند. برخى نیز از آن تبرى جسته و تنها به اشعار تعلیمى بسنده کردند، حال آنکه سرودن شعر از اصل حرام یا مکروه نبوده و اگر مدتى هم از آن جلوگیرى شده به سبب جریان شعر در بدگویى و غزلهاى رکیک بوده است. شعر نه تنها در اسلام تقبیح نشده است، بلکه سیره پیامبر(ص) و ائمه(ع) نشانگر این است که به شعر استناد و استدلال کردهاند. بهطور مثال به فرمان نبى اکرم(ص) براى حسانبن ثابت در مسجد منبرى نصب کرده بودند تا او از آن موضع در حضور آن حضرت مشرکان را هجو کند و پیامبر در حق او مىفرمود:”اللهم ایده بروح القدس” آن حضرت آن قدر براى شعر ارزش قائل بودند که مردم را به حفظ و ثبت و ضبط آن امر مىفرمودند، چنانکه آنها را به تعلیم و تعلم قرآن دستور مىدادند و آن را یارى دین و جهاد در راه خداوند و تعالى دین مىدانستند و مىفرمودند: “لله کنوز تحت العرش مفاتیحه السنه الشعراء”