• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 7363)
يکشنبه 14/8/1391 - 11:6 -0 تشکر 571467
هلالی جغتائی

 

بَدرالدین (نورالدین) هِلالی جَغتائی اَستَرآبادی (مرگ ۹۰۸) یکی از شاعران پارسی‌گوی سده ۹ هجری خورشیدی بود.

برجسته‌ترین اثر او مثنوی شاه و درویش (شاه و گدا) است که به زبان آلمانی نیز ترجمه شده‌است. اهمیت هلالی به خاطر غزل‌های لطیف و پرمضمون و خوش آهنگ اوست که مجموع آن نزدیک به ۲۸۰۰ بیت است. قصیده‌های هلالی کم‌ارزش هستند که یکی از آنها را در ستایش عبیدالله خان ازبک سردوه است که گویا از ترس بوده است. 

وی اهل استرآباد (گرگان کنونی) و بزرگ‌شدهٔ این شهر بود و در نوجوانی به هرات رفت. نیاکان هلالی اصالتاً از ترکمن‌های جغتائی بودند که به گرگان هجرت کرده بودند.

هلالی از پرورش‌یافتگان امیر علیشیر نوایی و از هم‌نشینان سلطان حسین بایقرا تیموری بود. پس از سرودن مثنوی شاه و درویش، بدیع‌الزمان پسر سلطان حسین میرزا، غلام‌بچه‌ای زیبا را که هلالی طلب کرده‌بود به عنوان انعام به وی داد.

هلالی استرآبادی شیعه بوده است، اما در تشیع متعصب نبوده و در درگیری‌های معمول میان سنی و شیعه در آن زمان دخالت نمی‌کرده است و همین باعث شده تا پیروان هر کدام از این مذاهب، او را بر مذهب دیگر بدانند.
 
 

سه شنبه 5/10/1391 - 9:8 - 0 تشکر 581235



گر جان کنم به حسرت زان لب نمی‌کند دل




دل کندن از لب او جان کندنی‌ست مشکل







قبله‌ست روی جانان، لعلش چو آب حیوان




این یک مقابل جان و آن یک به جان مقابل







درست دعا بر آرم، هرگز فرو نیارم




الا دمی که سازم در گردنت حمایل







ای من سگ خیالت، آن‌جا که اوست هرگز




نه حاجب‌ست مانع، نه پرده‌دار حایل







بازی مکن که پیشت، در خون و خاک غلتم




نه مرده و نه زنده، چون مرغ نیم‌بسمل







گر بر زلال حیوان ریزد حمیم قهرت




آن آب زندگی را سازد چو زهر قاتل







گر در سموم باشد اندک نسیم لطفت




در یک نفس جهان را بخشد حیات کامل







از بهر مطربانت سازد فلک همیشه




این چرخ چنبری را خورشید و مه جلاجل







دست کرم گشودی، بذل درم نمودی




پیش از دعای داعی، پیش از نماز سایل







در سلک آن لئالی، خود را مکش هلالی




سررشته را نگه دار، زین رشته دست مگسل







بادا تمام مردم در خدمت تو حاضر




بادا نظام انجم از طلعت تو حاصل



سه شنبه 5/10/1391 - 9:9 - 0 تشکر 581236



تخت مرصع گرفت شاه ملمع بدن




جیب مرقع درید شاهد گل‌پیرهن







ساغر سیمین شکست ساقی زرین قدح




پیکر پروانه سوخت شمع زمرد لگن







آتش موسی گرفت در کمر کوهسار




شعله به گردون رساند آه دل کوهکن







حضرت خضر فلک خلعت خضرا گرفت




یافت به عمر دراز چشمهٔ ظلمت وطن







شمع فلک را نشاند شعشعهٔ آفتاب




شعله در انجم فگند مشعل آن انجمن







ارقم طاق فلک شمع جهان‌تاب را




تیغ زبان تیز کرد، گرم شد اندر سخن







شعبده‌باز سپهر ز آتش پنهان مهر




بر صفت اژدها ریخت شرر از دهن







خاتم زرینه داد دست سلیمان پناه




صبح به صحرا فتاد از بغل اهرمن







گفت فلک: نیست اینؤ بلکه در ایوان عرش




چتر سعادت زدند بهر حسین و حسن







مهر و مه از دست آن لعل و در بحر کان




سرو و گل از آب این جان و دل مرد و زن







هر دو بر اوج کمال همچو مه و آفتاب




هر دو به باغ جمال چون سمن و یاسمن







هر دو شه یک بساط، هر دو در یک صدف




هر دو مه یک فلک، هر دو گل یک چمن







شیفتهٔ باغ آن غنچهٔ خضرا لباس




سوختهٔ داغ این لالهٔ خونین کفن







بندهٔ هندوی آن افسر ترک ختا




صید سگ کوی این آهوی دشت ختن







سر علم عهد آن بیضهٔ بیضافروغ




مهره‌کش مهد این زهرهٔ زهرابدن







والد ایشان قریش، مولد ایشان حجاز




منبع ایشان فرات، معدن ایشان عدن







ناقهٔ ایشان حلیم، چون دل سلمی سلیم




مهرهٔ دل در مهار، رشتهٔ جان در رسن







خارخور و بارکش، نرم‌رو و سخت‌کوش




گرگ‌در و شیرگیر، کرگدن پیل‌تن







لعل تراز جُلش حضرت سلمان فارس




شانه‌کش کاکلش حضرت ویس قرن







زهرع‌جبینان ظهور کرده ز کوهان او




همچو طلوع سهیل از سر کوه یمن







صحن چراگاه او خاک رفیعی، که هست




خار و خس آن زمین زشک گل نسترن







کاش ز خاک هرات بر لب آب فرات




بختی بخت افگند رخت من و بخت من







یا فگند بر سرم سایه همای حجاز




تا شود این استخوان طعمهٔ زاغ و زغن







ماه جمال حسن گفت و کمال حسین




نظم هلالی گرفت حسن کلام حسن







رفته فروغ بصر، مرده چراغ نظر




کرده دلم را حزین گوشهٔ بیت‌الحزن







چشم و چراغ منید گر نظری افگنید




باز شود این چراغ در نظرم شعله‌زن







چند بود در بلا خاطر من مبتلا؟




چند بود در محن، سینهٔ من ممتحن؟







نفس دغل از درون گام نه و دام نه




دیو دنی از برون راهزن و چاه‌کن







رشتهٔ جان تاب زد، آتش دل سرکشید




شمع صفت سوختم مردم از این سوختن







برفگنم جامه را در شکنم خامه را




ختم کنم بر دعا مهر نهم بر دهن







ظل شما بسته‌ام نور شما برده‌ام




تا فگند ظل و نور بر دل حانم علن







جان شما غرق نور، نور شما در حضور




تا فتد از ابر فیض سایه به خار و سمن



سه شنبه 5/10/1391 - 9:11 - 0 تشکر 581238



ای خواجه مپندار که ما گوهر فردیم




وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست






ما هیچ‌کسانیم، که بر ما ز همه کس




خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست






از نیک و بد مردم ایام ننالیم




ایشان همه نیکند و بدی از طرف ماست



سه شنبه 5/10/1391 - 9:11 - 0 تشکر 581239



تا کی اندوه روزگار خوریم؟




فکر نابود و بود چندین چیست؟






گر نباشد ز غصه نتوان مرد




ور بود شاد نیز نتوان زیست






تا که در دست کیست روزی ما؟




و آنچه در دست ماست روزی کیست؟



سه شنبه 5/10/1391 - 9:13 - 0 تشکر 581241



آه! ازین روزگار برگشته




که ز من لحظه لحظه برگردد






گر فلک را به کام خود خواهم




او به کام کس دگر گردد






ور ز جام نشاط باده خورم




باده خونابهٔ جگر گردد






ور قدم بر بساط سبزه نهم




سبزه در حال نیشتر گردد






لیک با این خوشم، که طالع من




نتواند ازین بتر گردد



سه شنبه 5/10/1391 - 9:13 - 0 تشکر 581242



چیست آن خسرو سیمین‌بدن زرین‌تاج؟




که به شب خانهٔ فولاد نشیمن دارد






چو ستون‌ست ولی از مدد خیمه بپاست




سیم‌گون‌ست ولی جامه ز آهن دارد






بته پیرهن آل عجب شاخ گلی‌ست!




که ازو خانهٔ ما زینت گلشن دارد






شاهد پرده‌نشینی‌ست که با روی چو ماه




در درون‌ست و برون را همه روشن دارد






گاهی از آتش دل شعله فتد در جیبش




گاهی از باد صبا چاک به دامن دارد






هست در خانه که از آن همه شب تا دم صبح




که غم سوختن و کشتن و مردن دارد






با تن سیمی کافور چو رخ افروزد




تاب آتشکده و تابش گلشن دارد






شمع طاوس مگر حل کند این مسئله را




که دل روشن او حکم دل من دارد



سه شنبه 5/10/1391 - 9:14 - 0 تشکر 581243



چیست آن خسرو سیمین‌بدن زرین‌تاج؟




که به شب خانهٔ فولاد نشیمن دارد






چو ستون‌ست ولی از مدد خیمه بپاست




سیم‌گون‌ست ولی جامه ز آهن دارد






بته پیرهن آل عجب شاخ گلی‌ست!




که ازو خانهٔ ما زینت گلشن دارد






شاهد پرده‌نشینی‌ست که با روی چو ماه




در درون‌ست و برون را همه روشن دارد






گاهی از آتش دل شعله فتد در جیبش




گاهی از باد صبا چاک به دامن دارد






هست در خانه که از آن همه شب تا دم صبح




که غم سوختن و کشتن و مردن دارد






با تن سیمی کافور چو رخ افروزد




تاب آتشکده و تابش گلشن دارد






شمع طاوس مگر حل کند این مسئله را




که دل روشن او حکم دل من دارد



سه شنبه 5/10/1391 - 9:15 - 0 تشکر 581244



دوش دیدم که به خواب من مدهوش آمد





مونس جان من آن دلبر خونین‌جگران







چون چراغ نظر افروختم از شمع رخش




گفتم ای چشم و چراغ همه صاحب‌نظران







چه سبب بود که با این همه بیداری من




دیده در خواب شد امشب به جمالت نگران







گفت این دولت بیدار از آن‌ست که تو





بسته‌ای چشم خود امشب ز خیال دگران



سه شنبه 5/10/1391 - 9:16 - 0 تشکر 581245



به علم کوش هلالی که عاقبت چو هلال






بلند مرتبه گردی، فلک مقام شوی








نهفته از نظر خلق باش ماه به ماه




گرت هواست که منظور خاص و عام شوی








خمیده قامت و زار و نزار شو، یعنی






چو ماه نو، کم خود گیر، تا تمام شوی



يکشنبه 10/10/1391 - 16:20 - 0 تشکر 582054



خراسان سینهٔ روی زمین از بهر آن آمد




که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد







زهی خان همایون‌فر که بر فرق همایونش




پر و بال همای دولت او سایبان آمد







شهنشاه فلک مسند، که بهر خواب امن او




ملک بر گوشهٔ ایوان کیوان پاسبان آمد







قوی‌دستی که در میدان همت پنجهٔ رستم




به پیش او فرسوده مشتی استخوان آمد







سمند تند زرین‌نعل او خورشید را ماند




که از مشرق به مغرب رفت و یک شب در میان آمد







مگر از سنگ رعدست آهن پیکان خون‌ریزش؟




که از جا چون برخاست بر دشمن گران آمد







قران کردند ماه و مشتری در طالع سعدش




به این طالع چو خورشید فلک صاحب‌قران آمد







ایا ماه فلک‌قدری، که بهر پابوس تو




همه روز آسمان بر آستان آمد







نزد مار سپهر ار فرق دشمن بر زمین یکسان




بفاوت بین که ما بین زمین و آسمان آمد







امان داد از کرم تا هر کسی گردد با من دل




بحمدالله! لطفش موجب امن و امان آمد







صفات ظاهر و اظهار آن کردم، خطا بود این




بیان کردم حدیثی که بر مردم عیان آمد







زبان را هیچ نقصانی نیامد اندرین گفتن




ولی چون در زبان یک نقطه افزون شد زیان آمد







هلالی گرچه عمری در به در می‌شد به هر کویی




بحمدالله آخر بندهٔ این آستان آمد



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.