اگر در آدم های دوروبرتان دقیق شوید بعضی هستند كه به خاطر لیاقت ها و توانمندی هایشان در زندگی احساس غرور می كنند بعضی ها به خاطر جایگاهشان، بعضی ها به خاطر خانواده خوبشان و بعضی ها... اما در میان این همه بعضی ها، افرادی هم هستند كه به خاطر برند یا به قول خودمان مارك (نشان) مورد استفاده وسایل و پوشاك زندگی شان است كه سرشان را بالا می كنند و بالا نگه می دارند...به عبارتی رگ حیاتی زندگی شان، برند است و اگر برند را از آنها بگیری، انگار جانشان را گرفته ای...این رفتار اجتماعی با توجه به شرایط و اقتضای جوانی، تا حدودی قابل پذیرش است اما وقتی داستان شروع می شود كه برخی هم نسلی های ما، دستمال كاغذی عطسه شان هم باید مارك دار باشد و كش شلوارشان هم باید برند باشد و...این افراط جاهلی عصر ماست كه گوشه ای از آن را با هم مرور می كنیم. یادش به خیر...
قدیم ترها وقتی كسی لباسی می خواست، پارچه ای می خرید و سراغ خیاط محل می رفت و اندازه می گرفت و لباس شیكی می دوخت (بسته به انتخاب خیاط)...حالا كسی حوصله خیاطی ندارد ولی به جایش تا دلتان بخواهد اسم خیاط از بر است و ندیده بدون پرو كردن، سفارش می دهد و ...اینكه ما دیگر سراغ خیاط های شهرمان نمی رویم شاید اقتضای زمانه باشد اما اینكه خیاط های خارجی برای ما لباس می دوزند و ماهم چون امپراطور، لباسهای جدید را هرچه باشد - حتی اگر هیچ نباشد - می پوشیم و چشمانمان برق می زند كه بهترین های دنیا را به تن كرده ایم...عیبی ندارد كه از تولیدات خوب دیگران استفاده كنیم اما نه اینكه چشمانمان را ببندیم به اسم اینكه كالای خارجی، كالای برتر است، همه زندگی مان را بسپاریم به ماركی كه خیلی از اوقات مارك نیست، برچسب نچسبیده ای است كه من و تو را نشانه رفته است!
یادش بخیر مادر برای جهیزیه بازار را زیر و رو می كرد تا كالای خوب و مناسبی را برای آبروی خانواده تهیه كند حالا اما امروز تنها و تنها به دنبال نمایندگی هایی است كه برند مورد نظرش را دارند و با هزار قرض و بدهی، جهیزیه را جور می كند...زندگی با «برند» شیرین می شود یا توكل ؟!