¤ چه طور بر این مصائب صبر كردید؟
من از قبل از شهادت محمدرضا به شدت مریض بودم؛ به گونه ای كه وقتی محمدرضا برای آخرین بار جبهه می رفت چون دوستانش از وضع من آگاه بودند در آخرین لحظات كه از نورانیت و حال و هوای محمدرضا حس كرده بودند كه او شهید خواهد شد به او گفته بودند: محمدرضا پس تكلیف مادرت چه می شود؟ كه محمدرضا به آنها گفته بود: «خیالتان راحت باشد، مادرم خیلی محكم است هیچ اتفاقی نمی افتد.»
من یقین دارم كه این گفته یك درخواست از خداوند بود كه ای كاش هیچ وقت چنین درخواستی نمی كرد چون آن قدر خداوند به من صبر داد كه موقعی كه محمدرضا را به مسجد آوردند تا نمازش را بخوانند، من بیرون از مسجد بدون اینكه ذره ای گریه كنم، گوشه ای نشستم و با محمدرضا درد دل می كردم. همه به دنبال مادرش می گشتند و با گوش خودم شنیدم كه گفتند این شهید مادر ندارد. حتی بعضی ها گفتند این بچه مال خودش نیست. خداوند به گونه ای به من صبر داد كه تا مدتها دخترم باورش نمی شد كه من مادرش هستم و به دنبال مادرش می گشت. ما حتی رفتیم و قابله من را پیدا كردیم تا به او ثابت كنیم كه من مادرش هستم.
در ادامه از مادر شهید خواستیم تا تعدادی از دوستان شهید محمدرضا را برای مصاحبه به ما معرفی كند و این شد كه پای صحبت سرهنگ حسین كیانی، همرزم شهید محمدرضا و محمودرضا حقیقی و آقای تقی زاده، همسنگر شهید محمدرضا حقیقی نشستیم.
مادرش مستقیم رفت به سمت تابوت محمودرضا
¤ آقای كیانی توصیف محمودرضا بعد از شهادت محمدرضا؟
محمودرضا در همان عملیاتی كه محمدرضا شهید شد حاضر بود و از ناحیه پا مجروح هم شد. ابتدا از شهادت محمدرضا خبری نداشت و بعد آرام آرام خبر شهادت را به او دادند. بعد از شهادت محمدرضا ما خلأ وجود او را با محمودرضا برادرش پر می كردیم و دوست داشتیم با محمودرضا ارتباط بیشتری داشته باشیم. محمودرضا در سال شهادتش آخر دبیرستان و از نظر درسی زرنگ بود، بسیار بچه ی با استعدادی بود. در سومین سال مفقودی اش بود كه از دانشگاه امام صادق(ع) نامه ای دریافت شد كه از خانواده ی شهید خواسته بودند تا مدارك محمودرضا را كه در این دانشگاه قبول شده بود، برایشان ارسال كنند.
محمودرضا بسیار با ادب و محجوب بود، با اینكه ما سعی می كردیم با او صمیمی باشیم ولی به دلیل آنكه سن ما بیشتر بود خیلی سعی می كرد حرمت ما را حفظ كند.
¤ بازگشت محمودرضا بعد از 13 سال مفقودی با چه اتفاقاتی همراه بود؟
محمود سال 65 شهید شد و جسدش 13 سال بعد در سال 78 برگشت. در ظهر گرمای تیر ماه بود كه مادر شهید محمودرضا به من زنگ زد و گفت جنازه محمود را آورده اند می خواهیم جنازه را ببینیم شما هم بیایید. ما یك جمع چند نفره بودیم وقتی وارد شدیم دیدیم كه در دو قسمت نزدیك بیست و چند شهید را گذاشته اند، به شكل هرمی آنها را روی هم گذاشته بودند و اسم شهدا هم رو به ما نبود، ما باید می رفتیم و بین شهدا، محمود را پیدا می كردیم. ما به طرف شهدایی كه سمت دیگر بودند رفتیم ولی خدا گواه است كه مادرش مستقیم رفت به سمت تابوت محمود. پدرش گفت تو چطور او را پیدا كردی؟ مادرش جواب داد كه تو چطور پیدایش نكردی؟
وقتی تابوت را باز كردیم هیچ چیزی نبود جز یك جمجمه و تعدادی استخوان دست و پا و یك بادگیر آبی رنگ كه تن محمود بود و یك پلاك كه با همان پلاك شناسایی شد. آن موقع همه رزمنده ها بادگیر سبز یا آبی داشتند. ما گفتیم از كجا معلوم كه محمودرضا باشد، مادرش این جمجمه را دستش گرفت و شروع كرد به نوازش كردن و می گفت قطعا این بچه من است.
¤ آقای تقی زاده شما كه همسنگر شهید محمدرضا بودید؛ یكی از بارزترین ویژگی شهید در موقع نبرد را بیان كنید.
یكی از بارزترین ویژگی های محمدرضا شجاعت بود. یك نمونه كه به خاطر دارم این است كه سال 61 در عملیات بیت المقدس، من با شهید محمدرضا حقیقی دو نفری در یك سنگر بودیم، در طول آن عملیات بچه ها نه شهید دادند و نه زخمی، ما از خط شكن های عملیات در غرب شلمچه بودیم، من و محمدرضا آرپی جی زن بودیم، كمك آرپی جی زنها هم در سنگر بودند هر جا كه عملیات می شد و می خواستیم پاتك بزنیم با هم می رفتیم. هنگام نبرد خیلی شجاع و جسور بود به دلیل آنكه گلوله های آرپی جی برای كشور گران تمام شده بود، با وجود آنكه در تیررس دشمن بودیم و دائم بر سرمان تیر می بارید بلند می شد و نقطه هایی كه از آنجا تیربار یا آتشبار می زدند را مورد هدف قرار می داد. در شب تانك ها مشخص نیستند ایشان بلند می شد و نگاه می كرد كه گلوله ها از كجا می آید و همان جا را مورد اصابت قرار می داد.
محمدرضا حدودا یك دقیقه، سرش را تا سینه از سنگر بیرون می آورد. كسانی كه جبهه رفته اند می دانند این كار خیلی سخت است و شجاعت زیادی می خواهد.
مصاحبه تمام می شود و آماده ی رفتن می شویم. با ایما و اشاره از پدر شهید كه توانایی حركت و صحبت ندارد خداحافظی می كنیم و با دعای آرامش بخش مادر شهید راهی می شویم: انشاءا… فردای قیامت شهدا به پیشواز شما خواهند آمد كه برای زنده نگه داشتن نامشان بر صفحه تاریخ تلاش می كنید.