• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 924)
دوشنبه 20/6/1391 - 0:7 -0 تشکر 554489
حمید مصدق و شعرهایش

حمید مُصَدِّق (زادهٔ ۹ بهمن ۱۳۱۸ شهرضا - درگذشتهٔ ۷ آذر ۱۳۷۷ تهران) شاعر و حقوقدان ایرانی بود.
حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد. چند سال بعد به همراه خانواده‌اش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و بهرام صادقی هم مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.

دوشنبه 20/6/1391 - 2:27 - 0 تشکر 554890

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری


دلم آن سوی زمان


با تو آیا دارد


ــ وعده ی دیداری ؟



ــ چه شنیدم ؟


تو چه گفتی ؟


ــ آری ؟!


دوشنبه 20/6/1391 - 2:27 - 0 تشکر 554891

امشب صفای گریه ی من ،


سیلاب ِ ابرهای بهاران است


این گریه نیست ،


ریزش ِ باران است



آواز می دهم :


« آیا کسی مرا ،


از ساحل ِ سپیده ی شب ها صدا نزد ؟! »

دوشنبه 20/6/1391 - 2:27 - 0 تشکر 554892

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم ؟


خانه اش ویران باد !


من اگر ما نشوم ، تنهایم !


تو اگر ما نشوی ، خویشتنی ...


از کجا که من و تو


شور یکپارچگی را در شرق


باز بر پا نکنیم ؟!


از کجا که من و تو


مشت رسوایان را وا نکنیم ؟!


من اگر برخیزم


تو اگر برخیزی


همه برمی خیزند !


من اگر بنشینم


تو اگر بنشینی


چه کسی برخیزد ؟!


چه کسی با دشمن بستیزد ؟!


چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن دون آویزد ؟!



دشتها نام تو را می گویند ...


کوهها شعر مرا می خوانند ...


کوه باید شد و ماند


دشت باید شد و خواند ....


دوشنبه 20/6/1391 - 2:28 - 0 تشکر 554893

به باد سست نهاد اعتماد شاید کرد
به یار سست نهاد اعتماد ؟
ای فریاد !
میان همهمه ی شهر
چرا نمی شنوی شیون ِ شهیدان را ؟
نعره های عصیان را !
به دشت باید رفت
به کوه باید زد
دگر به شهر کسی پاسخی نمی گوید
به کوه و دره تو را هست پاسخی پژواک
اگر کنی ادراک
چگونه دره صدا می دهد ،
برادر نه ؟!
من و ز شهر امید تلاش ؟


دیگر نه !

دوشنبه 20/6/1391 - 2:28 - 0 تشکر 554894

میان این برهوت
این منم


من ِ مبهوت
بیا !


بیا برویم
به آستانه گلهای سرخ در صحرا
و مهربانی را
ز قطره قطره باران ز نو بیاموزیم
بیا !
بیا برویم
به سبزه زار که گسترده سینه در صحرا
بیا که سبزه ی ‌آن دشت را لگد نکنیم
و خواب راحت پروانه را نیاشوبیم
گیاه ِ تشنه لب ِ دشت را به شادابی
ز آب چشمه ، شراب شفا بنوشانیم
بیا !


بیا برویم
و مهربانی ِ خود را به خاک عرضه کنیم
که دشت تشنه ی عشق است و شهر بیگانه
بیا ! بیا برویم
که نیست جای من و تو
که جای شیون نیز ...
نه سوز سرما اینجا
که خشمی آتش وار
به شاخه سر نزده هر جوانه
می سوزد !
نه پر گشود پرنده در اوج در پرواز
که شعله های غضب جوجه پرستو را
درون بیضه به هر آشیانه


می سوزد !
تمام مرتجعان غول گول دنیایند
همیشه سد بلندی به راه فردایند
بیا ! بیا برویم
که در هراس از این قوم کینه توزم من
و سخت می ترسم
که کار را به جنون
و مهربانی ما را به خاک و خون بکشند
چگونه می گویی
به هر کجا که رویم آسمان همین رنگ است
بیا ! بیا برویم
 آه ! من دلم


تنگ است
بیا ! بیا برویم
کجاست نغمه ی عشق و نسیم آزادی
در این کویر نبینم نشان آبادی
نشانه ی شادی
دلم گرفت از این شیوه های شدادی
بیا ! بیا برویم
خوشا رستن و رفتن
به سوی آزادی ....

دوشنبه 20/6/1391 - 2:29 - 0 تشکر 554895

ای مهربانتر از من
با من
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
تنها
تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟



دوشنبه 20/6/1391 - 2:29 - 0 تشکر 554896

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید
صفای گمشده آیا
براین زمین تهی مانده باز می گردد ؟
اگر زمانه به این گونه پیشرفت
این است
مرا به رجعت ، تا آغاز مسکن اجداد
مدد کنید که امدادتان گرامی باد !
همیشه دلهره با من همیشه بیمی هست
که آن نشانه صدق از زمانه برخیزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد
همیشه می گفتم
چه قدر مردن خوب است
چه قدر مردن
در این زمانه که نیکی
حقیر و مغلوب است
خوب است .....

دوشنبه 20/6/1391 - 2:30 - 0 تشکر 554897

به چشمهای نجیبش که آفتاب صداقت
و دستهای سپیدش
 که بازتاب رفاقت
 و نرمخند لبانش نگاه می کردم
 و گاه گاه تمام صورت او را
صعود دود ز سیگار من


کدر می کرد
 و من به آفتاب پس ابر خیره می گشتم
و فکر می کردم
در آن دقیقه که با من
 نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود
 و رنج من همه از درد خود نهفتن بود
سیاه گیسوی من مهربانتر از خورشید
 از این سکوت من آزرده گشت و هیچ نگفت
و نرمخنده نشکفته
بر لبش پژمرد
 و روی گونه گلگونش را
 غبار سرد کدورت در آن زمان آزرد
توان گفتن از من رمیده بود این بار
در آخرین دیدار
تمام تاب و توانم رهیده بود از تن
اگر چه سخن ِ از تو می گریزم را


چه بارها که به طعنه شنیده بود از من
توان گفتن از من رمیده بود این بار چرا ؟
که این جداییم از او نبود از خود بود
و سرنوشت من آنگونه ای که میشد بود


دوشنبه 20/6/1391 - 2:30 - 0 تشکر 554898

شب می رسید و ماه ،


زرد و پریده رنگ ،


می برد ما را به سوی خلسه ی نامعلوم .



آنگاه ،


ــ با نگاه


عمق وجود خسته ز رنجم را ، کاوید


در بند بند ِ جسمم


سیل ِ سریع ِ ساری غم را دید


لرزید



بر روی


چتر سیاه گیسوی خود را ریخت


آنگاه خیره خیره ، نگاهش


پـُرسنده در نگاه من آویخت .


پرسید :


« بی من چگونه ای لول ؟! »


گفتم :


ــ « ملول . »


خندید .

دوشنبه 20/6/1391 - 2:31 - 0 تشکر 554899

ای آفتاب پاک صداقت ،


در من غروب کن .


ای لفظ ها ، چگونه چنین ساده و صریح


مفهوم دیگری را ،


با واژه های کاذب مغشوش ،


تفسیر می کنید ؟

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.