• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1776)
شنبه 11/6/1391 - 2:22 -0 تشکر 537546
فخرالدین عراقی شاعر و عارفی گمنام

 

شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار همدانی، یا فخرالّدین عراقی از شاعران و عارفان ادب فارسی زبان در سدهٔ هفتم هجری می‌باشد. وی در کمیجان به دنیا آمد در مورد نام و نسب عراقی میان غالب تذکره‌نویسان اختلاف است.

به روایت حمدالله مستوفی در کتاب تاریخ گزیده نام او ابراهیم، لقبش فخرالدین و نام پدر و جدش بوذرجمهر این عبدالغفار الجوالقی در همدان است. تولد عراقی بنا به تحقیق سعید نفیسی روستای کمیجان از نواحی شهر همدان و به سال ۶۱۰ هجری است. فخرالّدین عراقی دردر ۸ ذوالقعده ۶۸۸ ه.ق.، در دمشق درگذشت.

يکشنبه 12/6/1391 - 23:40 - 0 تشکر 541549

جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست
جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست
این چشم جهان بین مرا در همه عالم
جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست
وین جان من سوخته را جز سر زلفت
اندر همه گیتی سر سودای دگر نیست
یک لحظه غمت از دل من می‌نشود دور
گویی که غمت را جز ازین رای دگر نیست
یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست
فرمود فراق تو که: فرمای، دگر نیست
هستند تو را جمله جهان واله و شیدا
لیکن چو منت واله و شیدای دگر نیست
عشاق تو گرچه همه شیرین سخنانند
لیکن چو عراقیت شکرخای دگر نیست

يکشنبه 12/6/1391 - 23:40 - 0 تشکر 541550

هر دلی کو به عشق مایل نیست
حجره‌ی دیو خوان، که آن دل نیست
زاغ گو، بی‌خبر بمیر از عشق
که ز گل عندلیب غافل نیست
دل بی‌عشق چشم بی‌نور است
خود بدین حاجت دلایل نیست
بیدلان را جز آستانه‌ی عشق
در ره کوی دوست منزل نیست
هر که مجنون نشد درین سودا
ای عراقی، بگو که: عاقل نیست

يکشنبه 12/6/1391 - 23:41 - 0 تشکر 541551

ساقی، ار جام می، دمادم نیست
جان فدای تو، دردیی کم نیست
من که در میکده کم از خاکم
جرعه‌ای هم مرا مسلم نیست
جرعه‌ای ده، مرا ز غم برهان
که دلم بی‌شراب خرم نیست
از خودی خودم خلاصی ده
کز خودم زخم هست مرهم نیست
چون حجاب من است هستی من
گر نباشد، مباش، گو: غم نیست
ز آرزوی دمی دلم خون شد
که شوم یک نفس درین دم نیست
بهر دل درهم و پریشانم
چه کنم؟ کار دل فراهم نیست
خوشدلی در جهان نمی‌یابم
خود خوشی در نهاد عالم نیست
در جهان گر خوشی کم است مرا
خوش از آنم که ناخوشی هم نیست
کشت امید را، که خشک بماند
بهتر از آب چشم من نم نیست
ساقیا، یک دمم حریفی کن
کین دمم جز تو هیچ همدم نیست
ساغری ده، مرا ز من برهان
که عراقی حریف و محرم نیست

دوشنبه 13/6/1391 - 16:54 - 0 تشکر 542376

عشق سیمرغ است، کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست
پی به کوی او همانا کس نبرد
کاندر آن صحرا نشان گام نیست
در بهشت وصل جان‌افزای او
جز لب او کس رحیق آشام نیست
جمله عالم جرعه چین جام اوست
گرچه عالم خود برون از جام نیست
ناگه ار رخ گر براندازد نقاب
سر به سر عالم شود ناکام، نیست
صبح و شامم طره و رخسار اوست
گرچه آنجا کوست صبح و شام نیست
ای صبا، گر بگذری در کوی او
نزد او ما را جزین پیغام نیست:
کای دلارامی که جان ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست
هرکسی را هست کامی در جهان
جز لبت ما را مراد و کام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
می‌برد، معشوق ما را نام نیست
تا لب و چشم تو ما را مست کرد
نقل ما جز شکر و بادام نیست
تا دل ما در سر زلف تو شد
کار ما جز با کمند و دام نیست
نیک بختی را که در هر دو جهان
دوستی چون توست دشمن کام نیست
با عراقی دوستی آغاز کن
گر چه او در خورد این انعام نیست

دوشنبه 13/6/1391 - 16:54 - 0 تشکر 542377

دل، که دایم عشق می‌ورزید رفت
گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت
هر کجا بوی دلارامی شنید
یا رخ خوب نگاری دید رفت
هرکجا شکرلبی دشنام داد
یا نگاری زیر لب خندید رفت
در سر زلف بتان شد عاقبت
در کنار مهوشی غلتید رفت
دل چو آرام دل خود بازیافت
یک نفس با من نیارامید رفت
چون لب و دندان دلدارم بدید
در سر آن لعل و مروارید رفت
دل ز جان و تن کنون دل برگرفت
از بد و نیک جهان ببرید رفت
عشق می‌ورزید دایم، لاجرم
در سر چیزی که می‌ورزید رفت
باز کی یابم دل گم گشته را؟
دل که در زلف بتان پیچید رفت
بر سر جان و جهان چندین ملرز
آنکه شایستی بدو لرزید رفت
ای عراقی، چند زین فریاد و سوز؟
دلبرت یاری دگر بگزید رفت

دوشنبه 13/6/1391 - 16:54 - 0 تشکر 542378

آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت!
چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت
بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر
نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت
دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل
غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟
دیده‌ی گریان مگر بر جگر آبی زند؟
کاتش سودای او در دل شیدا گرفت
خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش
لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت
دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد
جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت
هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت
کز همه وامانده‌ای، هیچکسی را گرفت
هیچ کسی در جهان یار عراقی نشد
لاجرمش عشق یار، بی‌کس و تنها گرفت

دوشنبه 13/6/1391 - 16:55 - 0 تشکر 542380

مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت
وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت
ور از لطف و کرم یک ره درآید از درم ناگه
ز رخ برقع براندازد، زهی دولت زهی دولت
دل زار من پر غم نبوده یک نفس خرم
گر از محنت بپردازد، زهی دولت زهی دولت
فراق یار بی‌رحمت مرا در بوته‌ی زحمت
گر از این بیش نگدازد، زهی دولت زهی دولت
چنینم زار نگذارد ، به تیماریم یاد آرد
ورم از لطف بنوازد، زهی دولت زهی دولت
ور از کوی فراموشان فراقش رخت بربندد
وصالش رخت در بازد، زهی دولت زهی دولت
و گر با لطف خود گوید: عراقی را بده کامی
که جان خسته دربازد، زهی دولت زهی دولت

دوشنبه 13/6/1391 - 16:55 - 0 تشکر 542382

کی از تو جان غمگینی شود شاد؟
کی آخر از فراموشی کنی یاد؟
نپندارم که هجرانت گذارد
که از وصل تو دلتنگی شود شاد
چنین دانم که حسنت کم نگردد
اگر کمتر کند ناز تو بیداد
ز وصل خود بده کام دل من
که از بیداد هجر آمد به فریاد
بیخشای از کرم بر خاکساری
که در روی تو عمرش رفت بر باد
نظر کن بر دل امیدواری
که بر درگاه تو نومید افتاد
بجز درگاه تو هر در که زد دل
عراقی را ازان در هیچ نگشاد

دوشنبه 13/6/1391 - 16:59 - 0 تشکر 542389

هر که را جام می به دست افتاد
رند و قلاش و می‌پرست افتاد
دل و دین و خرد زدست بداد
هر که را جرعه‌ای به دست افتاد
چشم میگون یار هر که بدید
ناچشیده شراب، مست افتاد
وانکه دل بست در سر زلفش
ماهی‌آسا، میان شست افتاد
لشکر عشق باز بیرون تاخت
قلب عشاق را شکست افتاد
عاشقی کز سر جهان برخاست
زود با دوستش نشست افتاد
هر که پا بر سر جهان ننهاد
همت او عظیم پست افتاد
سر جان و جهان ندارد آنک:
در سرش باده‌ی الست افتاد
وآنکه از دست خود خلاص نیافت
در ره عشق پای‌بست افتاد
هان، عراقی، ببر ز هستی خویش
نیستی بهره‌ات ز هست افتاد

دوشنبه 13/6/1391 - 17:0 - 0 تشکر 542390

عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته‌ی سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصه‌ی خوبان به نوعی باز گفت
کاتشی در پیر و در برنا نهاد
از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد
عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
چون نبود او را معین خانه‌ای
هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد
بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آن حرف آدم و حوا نهاد
حسن را بر دیده‌ی خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد
هم به چشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد
یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک:
فتنه‌ای در پیر و در برنا نهاد
کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بر رخ زیبا نهاد
وز پی برک و نوای بلبلان
رنگ و بویی در گل رعنا نهاد
تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیده‌ی بینا نهاد
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد
چون در آن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.