• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 398)
چهارشنبه 8/6/1391 - 15:15 -0 تشکر 534000
شهید محمد علی رجایی(به مناسبت هفته دولت و سالروز شهادت شهید رجایی)


شهید محمد على رجایى ، در سال 1312 هجری قمری در شهرستان قزوین متولد شد، تحصیلات ابتدایى را تا اخذ گواهینامه ششم ابتداى در همین شهرستان به انجام رساند. در سن چهار سالگى از وجود داشتن نعمت پدر محروم شد و تحت تكفل مادر مهربان و منیع الطبع قرار گرفت . در سال 1327 به تهران مهاجرت كرد و سال بعد یعنى در 1328 وارد نیروى هوایى شد. در مدت 5 سال خدمت در نیروى هوایى ، دوره متوسطه را با تحصیل شبانه گذراند، سپس در سال 1335 به دانشسراى عالى رفت و به سال 1338 دوره لیسانس خود را در رشته ریاضى به پایان برد و به سمت دبیر ریاضى به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و به ترتیب در شهرستانهاى خوانسار، قزوین و تهران به تدریس ، اشتغال ورزید.

Portrait of Mohammad-Ali Rajai2.jpg

چهارشنبه 8/6/1391 - 15:42 - 0 تشکر 534040

ویژگیهای اخلاقی شهید رجایی و باهنر از دیدگاه مقام معظم رهبری


مقام معظم رهبری درباره ویژگی‏های اخلاقی شهیدان رجایی و باهنر می‏فرماید: «شهید باهنر، مرد بی‏تظاهری بود که هیچ کس از ظاهر آرام او نمی‏فهمید در باطن و ذهن و اندیشه موّاج او چه می‏گذرد. وی یکی از متفکرین و تئوریسین‏ها و ایدئولوگ‏های انقلاب بود. نوشته‏های زیادی داشت و کتاب‏های زیادی را تنظیم کرده بود....ارتباطات نزدیکی با شهید مطهری و شهید بهشتی داشت و هر دوی اینها، برای عظمت فکری و قدرت تفکر عملی او ارزش زیادی قائل بودند... نقش شهید رجایی و باهنر در افشا نمودن ماهیت لیبرالی و منافقانه بنی صدر، بسیار برجسته بود. البته شهید رجایی در درجه اول و بعد هم شهید باهنر در این مورد نقش داشتند. شهید رجایی با صبر خود و متانت و حوصله عظیم و با قبول دردها و رنج‏های قلبی و غیر قابل افشایی که داشت، توانست با تعبیر خود من با نرمش قهرمانانه‏ای، بنی صدر خائن را افشا و رسوا کند و به زمین بکوبد».

چهارشنبه 8/6/1391 - 15:42 - 0 تشکر 534041

کلامی از شهید رجایی


رهبری در ایران مسئله مرجعیت است و این کلمه ولایت فقیه، به تعبیر یکی از دوستان، تنها مشخصه قانون اساسی جدید از قدیم می‏تواند باشد؛ یعنی آن جوهره انقلاب اسلامی است. ما ولایت فقیه را به عنوان عالی‏ترین دستاوردهای انقلاب اسلامی در قانون اساسی خود گنجانیده‏ایم. دولت [نیز] خود را موظف می‏داند که این قانون اساسی را که خونبهای صدها هزار شهید، معلول و اسیر و تبعیدی است با تمام قوا در جامعه پیاده کند.

چهارشنبه 8/6/1391 - 15:43 - 0 تشکر 534042

آخرین وصیتنامه شهید رجایی

بیست روز قبل از شهادت، قبل از ترک خانه برای شرکت در جلسه ای مهم، همسر رجایی به او گفت: «پیشنهاد می کنم وصیت نامه ی جدیدی بنویسید. وصیت نامه قبلی را سال ها پیش نوشته اید. » . رجایی به یادآورد که در سال ۱۳۵۲ قبل از این که به زندان برود، وصیت نامه ای نوشته بود و آن روز، هشت سال از نوشتن آن وصیت نامه می گذشت.
کمی فکر کرد. سپس کاغذی خواست تا وصیت نامه ای جدید بنویسد. او بر روی یک برگ کاغذ دفتر مشق بدون این که پاکنویس کند خوش خط و خوانا و بدون خط خوردگی و روان و ساده وصیت نامه ای نوشت و آن را به همسرش داد. نکاتی که در این چند خط به آن ها اشاره شده، بسیار قابل تأمل است:


بسم الله الرحمن الرحیم
این بنده کوچک خداوند بزرگ با اعتراف به یک دنیا اشتباه، بی توجهی به ظرافت مسئولیت از خداوند رحیم طلب عفو و از همه برادران و خواهران متعهد تقاضای آمرزش خواهی می کنم.
وصیت حقیقی من مجموعه زندگی من است. به همه چیزهایی که گفته ام و توصیه هایی که داشته ام در رابطه با اسلام و امام با انقلاب تأکید می نمایم.
به کسی تکلیف نمی کنم ولی گمان می کنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت کتاب در آورند برای دانش آموزان مفید باشد.
هر چه از مال دنیا دارم متعلق به همسر و فرزندانم می باشد. کیفیت عملکرد را طبق قانون شرع به عهده خودشان می گذارم.
برادرم محمدحسین رجایی وصی و همسرم ناظر و قیم باشند.
خدای را به وحدانیت، اسلام را به دیانت، محمد(ص) را به نبوت و علی و یازده فرزندان معصومین علیهم السلام را به امامت و پس از مرگ را به قیامت و خدای را برای حسابرسی به عدالت قبول دارم و از دریای کرمش امید عفو دارم.
این مختصر را برای رفع تکلیف و تعیین خط مشی برای بازماندگان و بر حسب وظیفه شرعی نوشتم وگرنه وصیت نامه این بنده حقیر با این همه تحولات در زندگی در این مختصر نمی گنجد و مکّه، حج بیت الله بر من واجب شده بود امکان رفتن پیدا نشد. اینک که به لقاءالله شتافتم این واجب را یکی از بندگان صالح خداوند به عهده بگیرد. ثلث اموال به تشخیص بازماندگان به «خیرالعمل» صرف شود و اگر به نتیجه قطعی نرسیدند به بنیاد شهید بدهید. محمدعلی رجایی

چهارشنبه 8/6/1391 - 15:45 - 0 تشکر 534043

چگونگی شهادت شهید رجایی و باهنر


در ساعت سه عصر، صدای انفجار مهیبی از ساختمان نخست وزیری برخاست. کارکنان به طرف محل انفجار دویدند. جمعیت زیادی از راه رسید. همه نگران رجایی و باهنر بودند. رجایی از چند روز قبل به فرمان حضرت امام خانواده اش را در یکی از واحدهای مسکونی نهاد ریاست جمهوری ساکن کرده بود تا دیگر مجبور به رفت وآمد به خانه اش نباشد. کمال، پسر سیزده ساله رجایی از دور شاهد شعله های آتش بود. او با حالی آشفته به مادرش تلفن کرد و ماجرا را با او در میان گذاشت تا همسر شهیدرجایی خودش را برساند. پیکرهای خونین و سوخته رجایی و باهنر را به بیمارستان منتقل کردند. شدت انفجار به حدی بود که ابتدا هیچ کس نتوانست کشته شدگان را شناسایی کند. جنازه ها را به بیمارستان انقلاب منتقل کرده و پیکر شهیدرجایی را در سردخانه قراردادند.
هیچ کس نمی دانست که این پیکر سوخته، بدن شهیدرجایی است. به فکر یکی از اطرافیان او رسید که از روی دندان ها می توان فهمید که پیکر سوخته، بدن شهیدرجایی است یا خیر؟ اما سوختگی آن چنان بود که دهان رجایی به سادگی باز نمی شد. لحظاتی بعد یکی از پزشکان از راه رسید و پس از شستن لب ها با آب اکسیژنه، دهان را باز کرد و دندان ها دیده شد، اما باز هم کسی او را نشناخت. همسر شهید رجایی به بیمارستان آمد و در سردخانه پیکر سوخته شهید رجایی را شناسایی کرد.
با شنیدن خبر شهادت رجایی و باهنر، مردم به خیابان ها ریختند و ایران در سوگ رئیس جمهور و نخست وزیر خود فرو رفت. با طلوع آفتاب روز نهم شهریور ماه سال 1360 مردم در مقابل مجلس شورای اسلامی تجمع کرده و با سردادن شعار«رجایی، رجایی! راهت ادامه دارد! » پیکر او و شهید باهنر را تا بهشت زهرا مشایعت کردند

چهارشنبه 8/6/1391 - 15:49 - 0 تشکر 534050

سال شمار زندگی


1312 تولد در قزوین
1319 ورود به دبستان
1327 اخذ مدرک ششم ابتدایی، کار در بازار قزوین
1328 عزیمت به تهران، شاگردی در بازار، دستفروشی در سبزه میدان
1330 استخدام در نیروی هوایی
1334 اخذ مدرک دیپلم، استعفا از نیروی هوایی، تدریس در شهرستان بیجار
1335 ورود به دانشسرای عالی تربیت معلم
1338 اخذ لیسانس ریاضی از دانشسرای عالی، تدریس در شهرستان خوانسار
1339 بازگشت به تهران، تدریس در مدرسه ی کمال
1341 ازدواج با خانم عاتقه صدیقی (رجایی)
1342 دستگیری توسط ساواک، آزادی پس از 50 روز، تدریس در مدارس مختلف تهران
1346 همکاری با جمعیت هیئت های مؤتلفه
1350 مسافرت به فرانسه، ترکیه و سوریه
1353 دستگیری توسط ساواک
1357 آزادی از زندان پس از چهار سال اسارت، پیوستن به صفوف مبارزان
1358 تصدی کفالت آموزش و پرورش و سپس وزارت آموزش و پرورش
1359 انتخاب به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران
1360 انتخاب شدن از سوی مردم ایران به عنوان ریاست جمهوری اسلامی ایران
8/6/1360 شهادت بر اثر انفجار بمبی که توسط منافقین در ساختمان نخست وزیری کارگذاشته شده بود (به همراه حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد باهنر، نخست وزیر)

چهارشنبه 8/6/1391 - 15:50 - 0 تشکر 534051

خودنوشت زندگی


من محمد علی رجایی در سال 1312 در قزوین در خانواده ای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشه ور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع 13 سال داشت.
من، طبق معمول به دبستان می رفتم؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرك ششم ابتدایی شدم. بعد از آن به كار در بازار پرداختم و شاگردی را از مغازه دائی ام كه خرازی بود، شروع كردم. حدود 14 سال داشتم كه قزوین را به قصد تهران ترك گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم. بعد از مدتی دستفروشی، رفتم به تیمچه "حاجب الدوله" چند جایی شاگردی كردم و مجددا به دستفروشی پرداختم كه مصادف شد با دوران حكومت رزم آرا. روزی رزم آرا تصمیم گرفت كه دستفروشهای سبزه میدان را جمع كند و این باعث شد كه بساط كاسبی ما را هم جمع كردند. همان موقع نیروی هوایی با مدرك ابتدایی برای گروهبانی استخدام می كرد و من هم با مدرك ششم ابتدایی، برای گروهبانی، وارد نیروی هوایی شدم.
بعد از مدتی با فدائیان اسلام همكاری می كردم و در جلسات آنان شركت داشتم. مصدق هم فعالیتش در همان موقع در اوج بود و ما جذب این شعار فدائیان اسلام شدیم كه می گفتند:"همه كار و همه چیز تنها برای خدا" و "اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست" و بلاخره اینكه "احكام اسلام باید مو به مو اجرا شود."
بعد از 4سال اول نیروی هوایی كه 28 مرداد اتفاق افتاد و من به همراه عده زیادی از افراد نیروی هوایی تصفیه شدیم و رفتیم به نیروی زمینی، در آن یك سال مبارزه، بچه هایی با ما تبعید شده بودند. برای این كه برگردیم به نیروی هوایی، ارتش هم بعد از مدتی ناچار شد بگوید اگر نمی خواهید، استعفا بدهید و ما هم بهترین فرصت را دیدیم و استعفا كردیم. مساله ای كه باید عرض كنم، این كه به موازات این حركت، از همان سالی كه به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هرشب جمعه را در مسجد هدایت بودیم و هر روز جمعه ایشان یك جلسه داشتند در خانی آباد، منزل یك نانوایی بود و ما هم در خدمتشان بودیم و می توانم بگویم حدود 27 سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفكر و غیره، تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فكر می كنم از هر كسی به ایشان نزدیك تر بودم.
مهندس بازرگان درماه رمضان ما را دعوت كرد به افطار و نهضت آزادی ایران اعلام كرد كه ما جزء نفرات اولی بودیم كه در نهضت ثبت نام كردیم.
سپس كم كم به عنوان عضو نهضت آزادی در دبیرستان كمال مشغول تدریس بودم. در 11 اردیبهشت سال 1342 شناسایی شدم و به وسیله ساواك در قزوین دستگیر شدم و بعد از دستگیری منتقلم كردند به زندان و 15 خرداد 1342 را من در زندان قزوین بودم كه عده ای هم با من در آنجا زندانی شدند در رابطه با15 خرداد؛ از جمله برادران, امانی بود. پنجاه روز آنجا زندان بودم تا اینكه به قید كفیل از زندان آزاد و بعد از محاكمه تبرئه شدم.
در سال 1346 با دوستانی كه در زندان بودیم. من و آقای فارسی و آقای باهنر، سه نفری یك تیم شدیم و بقایای هیات موتلفه را اداره می كردیم.
بسیاری از این برادران كه ستاد نماز جمعه را تشكیل می دهند آن موقع جزء سرشاخه های هیات موتلفه بودند كه بنده هم به نام مستعار امیدوار در آن جلسات شركت داشتم. جلساتی داشتیم تا اینكه كم كم برادران از زندان بیرون آمدند. كم كم یك سازمان جدید به وجود آمد، برای این كه یك پوشش اجتماعی داشته باشد و كار سیاسی هم بكند به نام بنیاد رفاه و تعاون اسلامی نامیده شد.
آقای فارسی رفت خارج؛ سریك سال، قرار شد كه من بروم كارهای آقای فارسی را ارزیابی كنم و اطلاعاتی بدهم و بگیرم و برگردم، پس مردادماه 1350 رفتم به خارج, اول پاریس بعد تركیه, بعد سوریه؛ و آقای فارسی هم آمد سوریه و ماه همدیگر را آنجا دیدیم.
با اكثر بنیانگذاران سازمان مجاهدین از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مسجد هدایت كه پای تفسیر آقای طالقانی بودیم. آشنا شده بودم.در سال 47 یكبار سعید محسن برای عضوگیری به من مراجعه كرد, ولی به علت اختلافاتی كه در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتیم، من موافقت نكردم به عضویت این سازمان درآیم، منتهی شرعا تعهد كرده بودم كه تماس را به هیچ كس نگویم . شهید رجایی چون رابطه ای نزدیك با مبارزات اسلامی روحانیت داشت و به خصوص در جلسات شهید بهشتی شركت می كرد و در رابطه با سازمان مجاهدین هم بود، در آذرماه 1353 دستگیر شد و زیر شكنجه قرار گرفت.
ساواك خیلی انتظار داشت كه از من اطلاعات زیادی به دست بیاورد. آن سال كه من كمیته را می گذراندم، واقعا جهنمی بود كه بیست روز تمام مرا می زدند و هیچ مساله ای را هم عنوان نمی كردند و فقط اظهار می كردند كه "حرف بزن" یا اینكه روزها چندین ساعت سرم را به پنجه هایم به حالت ركوع می بستند و اظهار می كردند كه درجا بزنم و اینكه صلیب می كشیدند و می بستند و آویزان می كردند تا اینكه صحبت كنم. ما هم روزها و شبها كتك می خوردیم و 14 ماه این مسئله طول كشید.
یكی از روزهای ماه رمضان، درست نیمه ماه رمضان بود، تولد امام حسن (ع) من را یك روز ساعت 8 بردند تاساعت یك بعدازظهر كه هنگام برگرداندن حالم طوری بود كه مرا كشان،كشان به سلولم آوردند. آن روز یكی از روزهای خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم كه روزه هستم و شكنجه می شوم.یادم هست كه در اتاق شكنجه و یا در سلولم بیشتر اوقات آیه "یا منزل السكینه فی قلوب المومنین" را تكرار می كردم. وقتی شكنجه می شدم, مجبورم می كردند كه برروی پاهای تاول زده بدوم. آنجا قسمتهایی از دعا را كه قوعلی خدمتك جوارحی .... این قسمت های دعا را تكرار می كردم.
اردیبهشت و خرداد 57 را به صورت تبعیدی در زندان عادی به سر می بردم ( به جرم اقامه نماز جماعت) و آنجا هم برای ما یك كلاس بود و تجربیاتی هم در آنجا اندوختیم. در آبان 1357 روز عید غدیر در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شدیم و به این ترتیب دوران بازداشتم را گذراندم.
بعد از آنكه از زندان بیرون آمدم، در تشكیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم؛ با این تشكیلات كار می كردم تا پیروزی انقلاب. انقلاب كه پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیك به مركز مبارزه، یعنی مدرسه رفاه و كمیته استقبال امام كه در آنجا حضور داشتم و كم و بیش عهده دار مسئولیت هایی بودم و به عنوان یك خدمتگذار كوچك، حركت كردم تا انقلاب پیروز شد و در آموزش و پرورش به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش شروع به فعالیت كردم.
وزیر آموزش و پرورش كه استعفا كرد، ابتدا به عنوان كفیل و بعد به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شدم. مدت تقریبا یكسالی وزیر آموزش و پرورش بودم كه نسبتا دوره خوبی بود و خوشحال و راضی بودم. نزدیكی های انتخابات بود كه یك شب برادرمان هاشمی تلفن كرد و از من خواست كه برای نمایندگی مجلس كاندیدا شوم. ولی من اظهار تمایل كردم كه وزارت آموزش و پرورش را حفظ كنم. ایشان پیشنهاد كردندكه "به مجلس بیایید و اگر امكان وزیر شدن نبود، لااقل بتوانید به عنوان نماینده خدمت كنید." حرف ایشان را پسندیدم و كاندیدای نمایندگی شدم و برای نمایندگی مجلس انتخاب شدم.
بعد از یكسری گفتگوهایی كه اكثر هم میهنان عزیزم مطلع هستند، من به نخست وزیری رسیدم، نخست وزیری را به عنوان یك تكلیف شرعی انقلابی پذیرفتم و از صمیم قلب می گفتم كه دارای یك كابینه 36 میلیونی هستم.
انتخاب به ریاست جمهوری را با آرا 13 میلیونی امت حزب الله و شهید داده، ادای تكلیف الهی و رسیدن به فوز عظیم در راه اسلام و خدمت به جمهوری اسلامی می دانستم.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.