تاکنون بشر دو عصر متفاوت کشاورزی ( سنتی ) و صنعت ( مدرنیسم ) را پشت سر نهاده و اینک در عصری زندگی می کند که نامهای گوناگونی بر آن نهادهاند. « دانیل بل » آن را عصر فراصنعتی مینامد؛ « ژاك دریدا » بر این عصر نام ساختار زدایی نهاده است « مک لوهان » عصر كنونی را عصر ارتباطات و دهكدة جهانی و « آلوین تافلر » (1970) آن را عصر فراصنعتی مینامد. اما پست مدرنیسم (فرا روشنگری) مفهومی گستردهتر از مفهومهای یاد شده است.
نظریه انتقادی شامل مطالعه روابط میان قدرت، دانش و گفتمان، به لحاظ سیاسی و اخلاقی در بافتهای کشمکش و نزاع فرهنگی و تاریخی است و به دو شق نظریه انتقادی مدرن و نظریه انتقادی پست مدرن قابل تقسیم است. در نظریه انتقادی مدرن میتوان به کارهای اندیشمندان مکتب فرانکفورت آدورنو، مارکوزه و هورکهایمر و به تازگی، هابرمس اشاره کرد. کارهای « لویی آلتوسر » و « آنتونیو گرامشی » نیز در این دسته بندی قابل ذکرند. در مقابل، پست مدرنیته اشاره به یک سری توسعههای مربوط به هم و برجسته در سیاست جهانی، اقتصاد و زندگی اجتماعی در قرن بیستم دارد. بطور کلی در پست مدرنیسم محققان مجبورند مسائل اجتماعی را از طریق قرار دادن آنها در بستر های فرهنگی و تاریخی سیاسی کنند تا آنکه بتوانند خود را در مرحله جمع آوری و تحلیل دادهها دخیل کرده و یافتههایشان را نسبی سازند. "بحران بازنمایی" در پست مدرنیسم ریشهاش در نو آوریهای نظریهای تاکید بر مرکزیت گفتمان در شکل دادن به فهم انسان دارد. یکی از علل این بحران "پساساختارگرایی" ست. پساساختار گرایی بر نشانهها که به لحاظ معناهایشان در رابطه قراردادی با دیگر نشانهها هستند، تاکید دارد. در این نگاه، فرهنگ همچون خاکی ریشه مانند از نظامهای نشانهای تلقی میشود.
معنای هر نشانهای از طریق روند بلاغی که معناهای بالقوه را به قصد معناهای رقیب یا معناهای مسلط، محدود میکند، ساخته میشود. نظریه انتقادی با این عقیده که زندگی اجتماعی سرشار از تعارضات، مهملها، ستمها و ابهامات است به دنبال "بیداری" و "رهایی" است. ( الهی فر، بی تا ). از دید نظریه انتقادی جریان امور ضرورتاً آن چیزی نیست که هم اکنون هست، بشریت قادر است زندگی خود را تغییر دهد و امکانات کار را از این پس در اختیار بگیرد. نظریههای انتقادی از نقد نظام سرمایهداری و سازوکار آن آغاز میکنند و به ارزیابی ارزش اضافی و شیوارگی و کالا شدن همه وجوه و جنبههای زندگی مدرن میپردازند. این نظریهها درک دیگری از شرایط موجود در جامعه ایجاد میکنند و به چگونگی تعامل میان این شرایط و قوانین حاکم بر آنها و همچنین عوامل بقا و پایداری شرایط توجه دارند. این کار سخت و پیچیده از خلال رویکرد چندرشتهای و از ترکیب این رشتهها در زمینههای مختلف مطالعاتی به ثمر میرسد. این زمینههای مطالعاتی شامل مطالعات اقتصادی، تاریخی، فلسفی، سیاسی، روانشناسی و جامعهشناسی است، اگرچه مطالعات انتقادی فقط محدود به این زمینهها نیست. ( سعادتیان ).
هدف نهایی نظریههای انتقادی این است که جامعه امروزی را به جامعه عقلانی، انسانی و اصلاحپذیر تبدیل کند. بدین ترتیب نظریههای انتقادی رویکردی اصلاحگرایانه دارند و در پی شناخت و حذف علل و عواملی هستند که موجب بروز و ایجاد ساختار اجتماعی شدهاند که انسانها در آن اسیر بازیگران قدرت و ثروت میشوند. در حالی که هدف پست مدرنیسم نفی عقلانیت انسان و دادن اختیار، استقلال و آزادی در قالب گفتمان و مذاکره و به طور کلی ایجاد نظم است. در این مقاله به بررسی دو رویکرد انتقادی و پست مدرن از جنبه های مختلف پرداخته شده است.