حقیقت اسم اعظم
آنچه در عرفان، اصل پذیرفته شده و یقینی است، اصل وحدت وجود و کثرت مظاهر است، به این بیان که از نظرگاه عارف، آنچه در هستی است، ذات حق است و ظهورات و تجلیاتش که تمامی این تجلیات حق، به حیث حقیقتشان که رقیقه وجود الهی است، با حق یکی هستند و غیرمنفک از او و به عبارتی عین او، و به حیث تعینشان معدوم.
این وحدت حق، وحدت سعی اطلاقی است، یعنی تمام متقابلات را در برگرفته حتی وحدت مقیدی که در برابر کثرت است، نیز تحت احاطه اوست، و این شمول و احاطه آنچنان است که غیری باقی نمی ماند تا در برابر او قرار گیرد. هر چه غیر او، به درک می آید، نمود و ظهور اوست به اعتبار تعینات و صفات نامتناهی اش که لوازم ذات او بوده، عین آن ذات یگانه اند و مندک در او، و به ظهور او ظاهر می شوند.
این چنین احاطه ای باعث می شود، که تمایز حق با خلق، تمایز احاطی و یک طرفی باشد و هم چنین تمایز هر مرتبه عالی نسبت به مرتبه مادون و تحت احاطه اش و ارتباط نیز فقط از جانب عالی است با دانی و دانی همواره نسبت به تمام حقیقت و ذات عالی، منقطع الارتباط است. به این معنا که مرتبه عالی که نسبت به مرتبه دانی، اطلاق دارد، هرگز من حیث هی، در آن تجلی نمی نماید و همواره مرتبه ای برزخ و فاصله این دو مرتبه است که این برزخ، جامعه دو مرتبه بوده، دو وجهی است؛ یعنی، یک وجه غیبی دارد که وحدت در آن شدیدتر است و با مرتبه عالی مرتبط است و یک وجه ظهور دارد که با مرتبه دانی مرتبط است و با این برزخ و فاصل است که مرتبه عالی ـ که حکم بطون و غیب را برای مرتبه دانی دارد و نسبت به آن به وحدت نزدیکتر است ـ فیض وجود را به آن مرتبه دانی می رساند و با آن مرتبط می شود و در آن به تعینی از تعیناتش تجلی می نماید.
با این حکم که در تمام مراتب طولیه هستی جاری است، روشن می شود، کنه ذات حق، که مطلق علی الاطلاق است و نسبت به تعین و عدم تعین، هر دو اطلاق داشته، هر اسم و صفتی در آن مستجن است. و لذا از آن به مرتبه لااسمی و لارسمی یاد می نمایند، من حیث هی هیچ ظهوری ندارد و در واقع برای غیر، مجهول مطلق است و غیرقابل اشاره، و دست شهود و معرفت هیچ کس به دامان او نمی رسد. «و لم تجعل للخلق طریقا الی معرفتک الا بالعجز عن معرفتک» به همین جهت، برای ظهور و بروز، اسما و صفات مندک در ذات الهــــــی، برزخ و فاصــــــل و خلیفه ای
«اسم اعظم» نیز از آن حیث که اسمی از اسمای الهی است، حقیقتی از حقایق تکوینی و مظهری از مظاهر الهی است با این تفاوت که حقیقتی بزرگ تر و تأثیرگذارتر است
لازم است تا به واسطه آن فیض وجود به آن اسما و صفات رسیده، ظهور یابند. این خلیفه الهی، که ذات است به اعتبار وحدت حقیقی، ناشی از تجلی حق است بر خود که ظهور ذات است برای ذات در دامن ذات. به عبارتی حدیث نفس ذات است که خود سخن می گوید و خود می شنود.
تجلی ذات به اعتبار وحدت حقیقی، اولین اسم و نام را در درون ذات متحقق می سازد که این حقیقت هیچ تفاوتی با ذات ندارد، الا این که همین لحاظ وحدت حقیقی که از سلب تمامی معانی متعینه نسبت به ذات حاصل می شود ـ و لذا یک تعین نیست ـ در مقایسه با ذات نوعی تعین و تقید است.
این اسم و خلیفه حق دارای دو چهره ظهور و بطون است.
چهره بطون آن نتیجه تجلی حق به تجلی غیبی احدی است که تمامی اسما و صفات در آن مستهلکند و هیچ ظهور و بروزی ندارند و در واقع تمام توجه ذات به هویت مطلقه خود می باشد که از آن به «احدیت» یاد می شود. و امام(س) اسامی چون عنقاء مغرب، غیب الغیوب، هویت مطلقه و... را که به کنه ذات و مرتبه لااسمی و لارسمی اطلاق می شود، با این مرتبه احدیت، سازگارتر می دانند. و هم چنین می فرمایند این مرتبه دارای اسم است، الا این که آن اسم، مستأثر است که بزودی به حول الهی، به آن اشاره ای خواهیم نمود.
در این مرتبه، اسماء ذاتیه، بدون تمایز و کثرت مفهومی، برای حق ظهور دارند و میل حبی و عشقی حق به اظهار این اسماء موجب تجلی به احدیت جمع جمیع اسما و صفات و تجلی علمی به طریق کثرت اسمایی جامع جمیع کثرات اسمایی شده، مرتبه احدیت جمع اسما که ظهور همان احدیت ذات، و ظهور ذات به جمیع صفات می باشد، متجلی می شود که از آن به «واحدیت» و «جمع الجمع» و... یاد می شود. اشاره به این نکته لازم به نظر می رسد که مرتبه «واحدیت» و «احدیت» ـ چنانچه گذشت ـ دو چهره از یک حقیقت می باشند و تمایز آنها اعتباری است.
تجلی ای که احدیت در واحدیت می نماید، تجلی به فیض اقدس است که از هر نوع شائبه کثرت به دور است، و گرچه شدت وحدت در واحدیت کمتر از احدیت است، لکن آن کثرت، نتیجه توجه تفضیلی حق به اسما است در ضمن اجمال و در نهایت آنچه غالب است، وحدت می باشد.
در هر حال، همین مرتبه واحدیت به اعتبار احدیت جمع جمیع اسماء، مقام «اسم اعظم» و «اسم جامع الله» گفته می شود. و همین مقام نقش برزخ و واسطه را بین احدیت و حضرت علمی ـ مرتبه ظهور علمی اعیان ثابته ـ در دامن واحدیت به عهده دارد. مجموعه گفتار پیشین را می توان از عبارات زیر که برگرفته از تعلیقات امام بر مصباح الانس است، استنباط نمود:
«هو تعالی متکلم فی مقام الاحدیة و تکلمه الفیض الاقدس و التجلی الاعلی الارفع و المخاطب به الاسماء الذاتیه اولا و حضره الواحدیة و الاسماء و الصفات ثانیاً و متکلم فی مقام الواحدیة و تکلمه التجلی بمقام اسم الله بوجهته الظاهرة و المخاطب به الاعیان الثابتة، عین الانسان الکامل اولاً و البقیة تبعا له»
اسما، صور صفاتند و اعیان ثابته صور اسما می باشند و ظهور علمی اسما و کثرت علمی آنها منوط به تجلی حق در اعیان ثابته آنهاست.
اعیان ثابته همواره به جهت اتحاد ظاهر و مظهر و محنی و صورت به نحو اندکاک در اسما و در ذات، وجود اندکاکی و استجنانی در ذات و در احدیت دارند، لکن جهت ظهور علمی در حضرت علمیه و کثرت علمی، احتیاج به واسطه دارند، که این واسطه، «اسم اعظم» است به حیث عین ثابته اش، کـــه همـــان عین ثابت انسان کامـــل است و امــام از آن به «حقیقت محمدیه» یاد
می فرمایند. در هــر حال احــــدیت به واسطه اسم اعظم تجلی دیگری به فیض اقدس در حضرت علمی نموده، اعیان ثابته ظهور علمی می یابند.
با این عبارات روشن گردید که در حقیقت، واسطه فیض حق به کثرات علمی ـ و بعد هم در کثرات عینی ـ «اسم اعظم» است که به وجه بطونش با ذات احدیت، مرتبط است که از آن به احدیت و فیض اقدس یاد می شود و به وجه ظهورش با حضرت علمی و کثرات علمی اسماء و خودش عبارت از احدیت اسمایی است و مشتمل بر جمیع معانی و حقایق اسماء. چنانچه حکیم صدرالمتألهین می فرماید:
«لاشک ان الاسم الاعظم ینبغی ان یکون معناه مشتملاً علی جمیع المعانی للاسماء الالهیه علی الاجمال»
و امام می فرمایند:
«ان مرتبة الاسم «الله» الاعظم، اقرب الاسماء الی عالم القدس و اول مظاهر الفیض الاقدس با عبتار اشتماله علی کل الاسماء و الصفات» و یا:
«اول مـــا یستفیـــض مـــن حضــــرة
الفیض الاقدس و الخلیفه الکبری حضره الاسم الاعظم ای الاسم «الله» بحسب مقام تعینه باستجماع جمیع الاسماء و الصفات و ظهوره فی جمیع المظاهر و الآیات.»
از آنچه گذشت، معلوم گشت که، نگاه حق در احدیت به تمام هویت و احدیت ذات خویش است و در واحدیت و اسم اعظم که حکم ظهور احدیت را دارد، به احدیت اسما می باشد، بدون توجه به اعیان ثابته و در حضرت علمی که حکم ظهور واحدیت و اسم اعظم را به اعتباری دارد و به آن مقام «الله» و مقام «الوهیت» نیز اطلاق می شود، نگاه حق در همان حیطه ذات به اسما، همراه با ظهور صور و لوازمشان یعنی اعیان ثابته می باشد. یعنی، برخلاف آنچه از کلمات عرفا، استنباط می شود، مبنی بر این که، احدیت به تجلی به فیض اقدس در واحدیت، حضرت علمی و اعیان ثابته را متجلی می سازد. امام می فرمایند، تجلی اول فیض اقدس، همان ظهور اسم اعظم است در حضرت واحدیت، و اعیان ثابته به وسیله تجلی ثانی فیض اقدس پدید می آیند، پس اسم اعظم واسطه است بین فیض اقدس و حضرت اعیان و گرچه تجلی اول به معنای فیض اقدس متحد با اسم اعظم است ولی به اعتباری نیز با هم متفاوتند و لذا امام تصریح می نمایند که فیض اقدس به تجلی اول، هیچ ارتباطی بدون واسطه اسم اعظم با اعیان ندارد.
«همانا تجلی اول به فیض اقدس، ظهور اسم «الله» اعظم است در حضرت واحدیت، قبل از این که برای اعیان، اثری باشد.
و اما اعیان ثابته، پس از تجلی دوم فیض اقدس، حاصل می شوند... پس فیض اقدس، بدون واسطه، در حضرت اعیان تجلی نمی نماید بلکه به توسط اسم «الله»، و اگرچه متحد است با او (اسم اعظم)، الّا این که جهات و حیثیات باید ملاحظه شود»
و از آنجا که «اسم اعظم» به حیث جامعیت ومقام جمعی اش، نمی تواند در هیچ یک از اعیان، تجلی نماید، مگر عین ثابت انسانی، در حقیقت عین ثابت انسانی که متحد با اسم اعظم الله است، واسطه در ظهور اعیان ثابته است وتجلی فیض اقدس به واسطه اسم اعظم، و ظهور اعیان ثابته در دامن عین ثابت انسانی رخ می دهد و چون ظهور حق در اعیان ممکنات، به تجلی به فیض مقدس به واسطه حضرت علمی است، عین ثابت انسانی که به «حقیقت محمدیه» نام بردار است،
هر اسمی متعلق به مرتبه ای خاص است، اطلاق آن به مراتب دیگر کفر و ضلالت را به همراه دارد
آنچه در عرفان، اصل پذیرفته شده و یقینی است، اصل وحدت وجود و کثرت مظاهر است که این ترتیب روشن می شود، که «اسم اعظم» از دیدگاه عرفان، به اعتباری، منطبق با واحدیت، و جامع جمیع معانی و حقایق اسمای حق است و ناشی از تجلی حق به اعتبار وحدت حقیقی و چون نزدیکترین افق را به فیض اقدس دارا است، نسبت به سایر اسماءالله، وحدتش اتم، و جهت کثرت و در نتیجه نقص در او کمتر می باشد و اما این که چرا این حقیقت از میان مجموع حقایق هستی، متصف به «اعظم» گردیده، عنوان «اسم اعظم» را به خود اختصاص داده است، با توجه به آنچه گذشت، آشکار گردید.
اسماء الله حقایقی هستند که نقش آیینه گی، نسبت به ذات الهی داشته، در حیطه خود، معرف آن ذات یگانه اند، به اعتبار تعینی از تعیناتش و بدیهی است، هر اسمی که تعینات و صفات بیشتری را عرضه کند، در ایفای نقش آیینه گی تواناتر است و نسبت به ماسوای خود عظیم تر و اسم اعظم تنها اسمی است که کلیه صفات جمالیه و جلالیه را با ایجاد عدالت بین آنها، داراست. حکیم صدرالمتألهین، وقتی می خواهد در عالم الفاظ، و از میان «اسم الاسم» ها، شریفترین لفظ را برگزیند، می فرماید، شرافت اسم، به شرافت مدلول آن است و از میان تمامی اسماءالله، تنها اسمی است که به دلالت وضعی مطابقی دلالت بر ذات مستجمع جمیع صفات جمالیه و جلالیه دارد، اسم الله است و البته روشن است که اگر لفظی به خاطر مدلول و مسمایش، بر دیگر الفاظ برتری می یابد، مدلول آن به تبع اولی بر بقیه مدلول ها شرافت و برتری دارد.
علاوه بر اینکه هر اسمی که احاطه اش تمامتر است، حکم آن نیز، وسیع تر است و هم چنین دوام حکمش به همان حیث بیشتر و در این میان تنها حقیقتی که به خاطر احاطه بر تمام اسماء حق و حاکمیت بر مظاهر خارجی و خلقی و امری، حکومتی ازلی و ابدی دارد و هرگز حکمش، منقطع نمی شود، همین حقیقت است. دیگر آن که هرچند در تمام مراتب طولی هستی، همواره مرتبه عالی تر، واسطه رسیدن فیض به مرتبه مادون است و به همین حیث مرتبه مادون، تحقق خود را مرهون مرتبه عالی است و به آن محتاج است؛ اما تنها مرتبه و حقیقتی که ثبوت علمی و وجود عینی علیه اسما اعم از کلی و جزیی و ملکی و ملکوتی، به آن وابسته است، همین حقیقت و مرتبه از هستی است.
افزون بر آن که نزدیک ترین اسم، با عالم قدس و فیض اقدس این اسم است و بالاخره؛ رب انسان کامل و کون جامع که جامع جمیع مراتب است و تنها حقیقتی از حقایق هستی است که منحصر به مقام خاصی نبوده، به علت لامقامی قادر است تمامی مراتب هستی را از عالی تا دانی سیر نماید، همین حقیقت است.