• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 622)
پنج شنبه 26/5/1391 - 22:30 -0 تشکر 515589
خاطرات مقام معظم رهبری

عارف صمدانی، حضرت آیت الله احدی نژاد(دامت برکاته) از قول آیت الله صدیقی می فرمودند که ایشان در یک جلسه که سران حکومتی حضور داشتند تعریف میکرد که: هر وقت می خواستم بروم حج،می آمدم و از حضرت آیت الله بهاءالدینی( قدس الله نفس الزکیه) دستور و ذکر می گرفتم. یک بار زمانی که رفتم برای دستورالعمل گرفتن تا در حج آنرا انجام دهم به من گفتند درمسجدالحرام از درب جنوب شرقی هفت قدم حرکت کن و آنجا بنشین و اذکار سبعه را بخوان و حوائجت را بخواه. من هم این کار را کردم ، دیدم بلند گو صدا می زند آقای صدیقی برگردند مدینه. من هم برگشتم مدینه و دوباره آمدم مکه، یعنی 2 بار حج انجام دادم. وقتی برگشتم قم، نزد استادم عارف بالله حضرت آیت الله العظمی بهاءالدینی( قدس الله نفس الزکیه) رفتم... ایشان به من گفتند:« فهمیدی ثمره ی ذکر امسال چه بود؟» گفتم: نه استاد. ایشان فرمودند:« اولین ثمره ذکر این بود که 2 بار مشرف شدی» من گفتم شما از کجا می دانید؟ ایشان فرمودند:« من با تو بودم و تو را می دیدم!» بعد ادامه دادند:« دومین ثمره ی ذکر امسال این بود آیت الله العظمی خامنه ای به دیدار مولانا صاحب الزمان (عجل الله فرجه الشریف) شرفیاب شدند.»

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:30 - 0 تشکر 515590

محمدرضا سرشار در سایت شخصی خود خاطره‌ای از دیدار رضا میرکریمی- نویسنده و کارگردان سینما - با رهبر انقلاب را نقل کرده است.حدود دو سال پیش، در سفری به مشهد، با آقای رضا میرکریمی - نویسنده و کارگردان سینما - همراه شدیم. در راه، صحبت از ساده زیستی رهبر انقلاب - حضرت آیت‌الله خامنه‌ای - شد. آقای میرکریمی خاطره‌ای از رهبر معظم انقلاب تعریف کرد که بسیار جالب و روشنگر بود. به نظرم رسید بیان آن، برای دیگران نیز بتواند روشنگر برخی مطالب باشد.
آقای میرکریمی می‌گفت(نقل به مضمون):
"هر وقت در جریان کار و زندگی زیاد به من فشار [روانی ] وارد می‌آید، در هر مرحله‌ای که باشم، همه چیز را رها می‌کنم و - گاهی از همان سر کار - تلفنی به خانه می‌زنم و یک راست به فرودگاه می‌روم. همان جا بلیطی تهیه می‌کنم و عازم مشهد می‌شوم. آنجا زیارتی[و درد دلی] با امام رضا (ع) می‌کنم و آرام می‌شوم، و برمی‌گردم.
یک بار - در یکی از همین سفرها - توی هواپیما نشسته بودم و در خودم بودم که دیدم در قسمت جلو هواپیما انگار وضعیت متفاوتی است. به این معنی که، کسانی را می‌دیدم که از جاهای مختلف هواپیما، یکی یکی به قسمت جلو می‌رفتند. آنجا کنار یکی از صندلی‌ها می‌نشستند. با شخصی که روی آن صندلی نشسته بود چیزهایی می‌گفتند و می‌شنیدند. بعد، خوشحال و راضی، برمی‌گشتند و سر جایشان می‌نشستند.
کنجکاو شدم بدانم قضیه چیست. از یکی از کسانی که از آنجا برمی‌گشت، موضوع را پرسیدم. گفت: کسی که آنجا نشسته، مقام معظم رهبری است.
هم بسیار تعجب کردم و هم خوشحال شدم. به قسمت جلو هواپیما رفتم و از فردی که معلوم بود محافظ است پرسیدم: می‌شود رفت، با آقا صحبت کرد؟
گفت: بله. قدری صبر کن تا کسی که پهلوی آقاست، صحبتش تمام شود.
از فرصت استفاده کردم و پرسیدم: چرا آقا با پرواز عمومی به مشهد می‌روند؟!
گفت: آقا فقط سفرهای رسمی دولتی را با پرواز اختصاصی می‌روند. سفرهای شخصی [که عمدتا هم سفر زیارتی به مشهد است] را مثل همه مردم، با پروازهای عمومی می‌روند.
پرسیدم: یعنی می‌روند برایشان بلیط هم می‌خرید؟!
گفت: بله. مثل همه مسافرهای معمولی، برایشان بلیط می‌خرند. بدون اطلاع یا تشریفات خاص، می‌آیند سوار هواپیما می‌شوند و راهی می شوند. تازه توی هواپیماست که خدمه پرواز و مسافران، متوجه حضور ایشان می‌شوند.
صبر کردم تا صحبت نفر قبلی تمام شد. جلو رفتم. خودم را معرفی کردم و .... "
با خود گفتم: از کسی که عمری را به سادگی و با حداقل امکانات مادی زیسته و اکنون رهبری انقلابی‌ترین نظام‌های سیاسی - و البته مذهبی - جهان را بر عهده دارد، جز این همه ملاحظه و دقت در استفاده از بیت‌المال و قائل شدن مرز و تفاوت بین کار شخصی و کار حکومتی نیز انتظار نمی‌رود. کاش دیگر مسئولان نظام، خاصه آنان که این لباس مقدس را - که در حقیقت لباس رسول اکرم (ص) است - بر تن دارند هم، لااقل نصف ایشان، در رعایت مسائل مالی و امکانات بیت‌المال، خدا را در نظر می‌گرفتند و تقوا می‌ورزیدند.
گفتنی است سید رضا میرکریمی از کارگردانان متعهد کشورمان است که تا کنون فیلم های "زیر نور ماه"، "خیلی دور خیلی نزدیک" و "به همین سادگی" را ساخته و به نمایش درآورده که هر سه فیلم با استقبال مردم و منتقدان سینما روبرو شده بود.
منبع : تبیان

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:33 - 0 تشکر 515591





دخترک 8 ساله بود، اهل کرمان. موقع بازی در کوچه بود که با اتومبیلی تصادف کرد. ضربه آنقدر شدید بود که به حالت کما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل می شد. مادرش دیگر نا امید شده بود. دکترها هم جوابش کرده بودند.

دکتر معالجش -دکتر سعیدی، رزیدنت مغز و اعصاب- می گوید: زهرا وقتی به بیمارستان اعزام شد ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود. برای همین هم نمی توانستیم هیچگونه عملی روی او انجام دهیم. احتمال خوب شدنش خیلی ضعیف بود. در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفته ای است که بر بالین نوه اش با نومیدی دست به دعا برداشته است.
این ایام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان کرمان. ولی حیف که زهرا با مادربزرگش نمی توانستند به استقبال و زیارت آقا بروند. اگر این اتفاق نمی افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به دیدار آقا می رفتند، اما حیف ....
خود مادر بزرگ ماجرا را اینطور تعریف می کند: وقتی آقا آمدند کرمان، خیلی دلم می خواست نزد ایشان بروم و بگویم: آقاجان! یک حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزه ای کند و فرزندم چشمانش را باز کند.
مثل کسی که منتظر است دکتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفا بخشی بپیچد همه اش می گفتم: خدایا! چرا این سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سید بزرگوار چیزی را دریافت کنم که شفای بیمارم را در پی داشته باشد. مادربزرگ ادامه می دهد: آن شب ساعت11 بود. نزدیک درب اورژانس که رسیدم، مامور بیمارستان گفت: رهبر تشریف آورده اند اینجا.

گفتم: فکر نمی کنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عکس العملی انجام می شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگوید. به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز کردم. وقتی رسیدم، دیدم راست است. آقا اینجاست. و من در یک قدمی آقا هستم.

با گریه به افرادی که اطراف آقا بودند گفتم: می خواهم آقا را ببینم. گفتند: صبر کن، وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، می توانی آقا را ببینی. وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم. ا
ز هیجان می لرزیدم. اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم: آقا! دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است. نامش زهرا است. ترا به جان مادرت زهرا(س) یک چیزی به عنوان تبرک بدهید که به بچه ام بدهم تا شفا پیدا کند.
آقا بدون تأمل چفیه اش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت. داشتم بال در می آوردم. سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرک آقا را روی چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یکی از چشمانش را باز کرد. حال عجیبی داشتم. ر
وحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم که تا دقایقی پیش، از سلامت وی قطع امید کرده بودیم.

ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید.
زهرای کوچک حالا یک یاد گاری دارد که خود می گوید: آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم.

او می گوید: این چفیه مال خودم است. آقا به من داده، خودم از روی حرم حضرت علی(ع) برداشتم .

مادر بزرگ نیز می گوید: از آن روز تاکنون فقط یک آرزو دارم. آن هم این است که با زهرا به زیارت آقا بروم.


منبع :راسخون

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:34 - 0 تشکر 515592

معامله با خدا به خاطر پدر

مقام معظم رهبری زمینه‌ی توفیقاتش را به خاطر یك كار نیك به پدرش می‌داند و در این زمینه می‌فرماید:

«بد نیست من مطلبی را از خودم برای شما نقل كنم.
بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه توفیقاتی داشته‌ام، وقتی محاسبه می‌كنم، به نظرم می‌رسد كه این توفیقات باید از یك كار نیكی كه من به یكی از والدینم كرده‌ام، باشد.

مرحوم پدرم در سنین پیری، تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش (كه مرد هفتاد ساله بود) به بیماری آب چشم، كه انسان نابینا می‌شود، دچار شد.

بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامه‌هایی كه ایشان برای ما می‌نوشت، این روشن شد كه ایشان چشمش درست نمی‌بیند. من به مشهد آمدم و دیدم چشم ایشان محتاج دكتر است.

قدری به دكتر مراجعه كردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل ساكن قم بودم، باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد می‌رفتم و كمی به ایشان رسیدگی كردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم.

معالجه پیشرفتی نمی‌كرد. در سال 1343 بود كه من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم، چون معالجات در مشهد جواب نمی‌داد. امیدوار بودم كه دكترهای تهران، چشم ایشان را خوب خواهند كرد.
به چند دكتر كه مراجعه كردم، ما را مأیوس كردند. گفتند:
«هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست.»

البته بعد از دو، سه سال، یك چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشم‌شان می‌دید. اما در آن زمان مطلقاً نمی‌دید و باید دستشان را می‌گرفتیم و راه می‌بردیم. لذا برای من غصه درست شده بود.

اگر پدرم را رها می‌كردم و به قم می‌آمدم، ایشان مجبور بود گوشه‌ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ كاری نبود و این برای من خیلی سخت بود.

ایشان با من هم یك انس به خصوصی داشت، با برادرهای دیگر این قدر انس نداشت. با من دكتر می‌رفت و برایش آسان نبود كه با دیگران به دكتر برود.

بنده وقتی نزد ایشان بودم، برای‌شان كتاب می‌خواندم و با هم بحث علمی می‌كردیم، و از این رو با من مأنوس بود. برادرهای دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمی‌شد.

به هر حال، من احساس كردم اگر ایشان را در مشهد تنها رها كنم و خودم برگردم و به قم بروم، ایشان به یك موجود معطّل و از كار افتاده تبدیل می‌شود، و این مسأله برای ایشان بسیار سخت بود. برای من هم خیلی ناگوار بود.

از طرف دیگر، اگر می‌خواستم ایشان را همراهی كنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر قابل تحمل بود؛ زیرا كه با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.

اساتیدی كه من آن زمان داشتم ـ به خصوص بعضی از آنها ـ اصرار داشتند كه من از قم نروم. می‌گفتند اگر تو در قم بمانی، ممكن است كه برای آینده مفید باشی. خود من هم خیلی دلبسته بودم كه در قم بمانم. بر سر یك دو راهی گیر كرده بودم.

این مسأله در اوقاتی بود كه ما برای معالجه‌ی ایشان به تهران آمده بودیم. روزهای سختی را من در حال تردید گذراندم.

یك روز خیلی ناراحت بودم و شدیداً در حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می‌بردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود كه ایشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم.

اما چون برایم سخت و ناگوار بود، به سراغ یكی از دوستانم كه در همین چهار راه حسن آباد تهران منزلی داشت، رفتم. مرد اهل معنا و آدم با معرفتی بود.

دیدم خیلی دلم تنگ شد، ‌تلفن كردم و گفتم:
«شما وقت دارید كه من پیش شما بیایم» گفت: «بله».
عصر تابستانی بود كه من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم. گفتم كه من خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است؛ از طرفی نمی‌توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم، برایم سخت است.

از طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی كنم، من دنیا و آخرتم را در قم می‌بینم و اگر اهل دنیا باشم، دنیای من در قم است، اگر اهل آخرتم باشم، آخرت من در قم است.

دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم كه با پدرم بروم و در مشهد بمانم. یك تأمل مختصری كرد و گفت:
«شما بیا یك كاری بكن و برای خدا از قم دست بكش و برو در مشهد بمان. خدا دنیا و آخرت تو را می‌تواند از قم به مشهد منتقل كند.»

من یك تأملی كردم و دیدم عجب حرفی است، انسان می‌تواند با خدا معامله كند. من تصور می‌كردم دنیا و آخرت من در قم است. اگر در قم می‌ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه‌ی قم علاقه داشتم، و هم به آن حجره كه در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمی‌كندم و تصور من این بود كه دنیا و آخرت من در قم است.

دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا پدر را به مشهد می‌برم و پهلویش می‌مانم. خدای متعال اگر اراده كرد، می‌تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.

تصمیم گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم، یعنی كاملاً راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشّاش و آسودگی به منزل آمدم.

والدین من دیده بوند كه من چند روزی است ناراحتم، تعجب كردند كه من بشّاش هستم. گفتم:
«من تصمیم گرفتم كه به مشهد بیایم.» آنها هم اول باورشان نمی‌شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می‌دانستند كه من از قم دست بكشم. به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد.

به هرحال، به دنبال كار و وظیفه‌ی خود رفتم. اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است كه ناشی از همان برّی (نیكی) است كه به پدر، بلكه به پدر و مادرم انجام داده‌ام.

این قضیه را گفتم برای این كه شما توجه بكنید كه مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:34 - 0 تشکر 515593



ناگهان به خودم نهیب زدم

رهبر عزیز در مورد رابطه‌ی خودش با كسب معلومات و مطالعه كتاب در شرایط سخت كاری و غافل نبودن از آن می‌فرماید:

«هر كسی كه در یك بخش یا گوشه‌یی، مشغول تبلیغ و كار است، رابطه خودش را با كسب معلومات قطع نكند. نگوییم كار داریم و نمی‌رسیم.

من خودم، اوایل انقلاب كه شد، حدود دو سال رابطه‌ام با كتاب قطع شد. با آن همه اشتغال كه ما داشتیم، مگر فرجام داشت؟
من، شب ساعت 11 و یا بیشتر، به خانه می‌رفتم و كار، ساعت 5 یا 6 صبح آغاز شده بود. تازه، عده‌ای ملاقاتی در خانه هم داشتم.

خانه‌ی ما هم دم دست بود. می‌رفتم و می‌دویدم و می‌دیدم عده‌ای از ارگان‌های مملكتی، از نهادهای انقلابی، از بخش‌های مختلف، از علمای شهرستان‌ها و... در اتاق نشسته‌اند و كار دارند.

اصلاً مجال نبود.

مدت‌های مدید می‌گذشت كه من فرزندان خودم را نمی‌دیدم؛ با این كه در خانه‌ی خودمان بودیم! وقتی موقع شب می‌رفتم، خواب بودند و صبح هم وقتی بیرون می‌آمدم خواب بودند.

روزهای متمادی می‌شد كه من بچه‌ها را نمی‌دیدم. این، وضع زندگی ما بود. ناگهان به خودم نهیب زدم و الآن سه، چهار سال است كه شروع به مطالعه كرده‌ام... شروع مجدد من به مطالعه، بعد از اشتغال به ریاست جمهوری است.

الآن من مطالعه هم می‌كنم و به كارم هم می‌رسم و می‌بینم منافات با هم ندارند.

مطالعه علمی ـ تاریخی هم دارم، مطالعه تفننی هم می‌كنم.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:35 - 0 تشکر 515594

غرق مطالعه

رهبر محبوب درباره‌ی مطالعه كتاب‌های درسی و غیر درسی در دوران جوانی می‌فرماید:

«من در دوران جوانی زیاد مطالعه می‌كردم؛ غیر از كتاب‌های درسی خودمان كه مطالعه می‌كردم و می‌خواندم، هم كتاب تاریخ می‌خواندم، هم كتاب ادبیات، هم كتاب شعر، هم كتاب قصه و رمان می‌خواندم.

به كتاب قصه خیلی علاقه داشتم و خیلی از رمان‌های معروف را در دروه‌ی نوجوانی خواندم. شعر هم می‌خواندم.
من با بسیاری از دیوان‌های شعر، در دوره‌ی نوجوانی و جوانی آشنا شدم.

به كتاب تاریخ علاقه داشتم؛ و چون درس عربی می‌خواندم و با زبان عربی آشنا شده بودم، به حدیث هم علاقه داشتم.

الآن احادیثی یادم است كه آنها را در دوره‌ی نوجوانی خواندم و یادداشت كردم؛ دفتر كوچكی داشتم كه یادداشت می‌كردم.
احادیثی را كه دیروز، یا همین هفته نگاه كرده باشم، یادم نمی‌ماند، مگر اینكه یادآوری وجود داشته باشد؛ اما آنهایی را كه در آن دوره خواندم، كاملاً یادم است.

شماها هم واقعاً باید قدر بدانید؛ هر چه امروز مطالعه می‌كنید، برایتان می‌ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمی‌شود.»

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:35 - 0 تشکر 515595

خدای متعال برای ما رهبرانی قرار داده که با زندگی ساده خود برای ما الگو بوده اند .یکی از آنان حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) بود . پس از وی حضرت آیت الله خامنه ای نیز چون اوست . ایشان می فرمودند که :
«من وقتی ازدواج کردم همسرم از پدرش ، که فرش فروش بوده ، فرشی به عنوان جهیزیه به همراه داشته است که هنوز نیز، با وجود فرسودگی آن ، در منزل ما از آن استفاده می شود و بجز آن ، قالی دیگری در منزل نداریم . چند مرتبه اخوالزوجه ها گفته اند که این قالی نخ نما شده و خواسته اند که آن را عوض کند ولی من اجازه نداده ام . اصلا در طول زندگی خود ، نه قالیچه ای خریده ام و نه فرشی به خانه اضافه کرده ام ، حتی آنها را تبدیل به احسن نیز نکرده ام . من در طول این دوران یک مرتبه گوشت تازه نخریده ام ، کوپن گوشت سردی که همه مردم از آن استفاده می کردند ما نیز از آ ن استفاده می کردیم ، مگر آنکه گوشت نذری می آوردند . سایر مایحتاج زندگی مثل پنیر، نفت و کره نیز به همین صورت تهیه می شود ».
این زندگی رهبر ماست که در بالاترین مقامات این کشور قرار دارد و در طول زندگی خود، زندان، شکنجه ، تبعید و بسیاری گرفتاریهای دیگر را به جان خریده و برای خدمت به اسلام به عنوان فردی شایسته مشغول انجام وظیفه است .


آیت الله مصباح یزدی ،کتاب مباحثی درباره حوزه، ص :215

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:36 - 0 تشکر 515596

در سال 1350هجری شمسی كه قضیه جشن های 2500ساله شاهنشاهی پیش آمد، ندای امام از نجف اشرف باعث حركتهایی در حوزه علمیه مشهد گردید و ساواك با اطلاع از این كه همه این تحریك ها به محوریت چند نفر انجام می پذیرد كه در رأس آنها حضرت آیت الله خامنه ای است از این رو ایشان را دستگیر و روانه زندان كرد. بنده نیز به همین دلیل در زندان بودم. فردای آن روز حضرت آیت الله خامنه ای كه در سلول مجاور من بود، بر اثر نفوذی كه در زندانبانان گذاشته بود موفق شده بود از سلول بیرون بیاید. ایشان وقتی مرا با آن وضع رقت بار دید، فرمود: دیشب تو بودی كه ناله می كردی؟ پاسخ دادم بله. ادامه دادم با همین وضع خون آلود مجبور شدم نماز صبح را برای این كه قضا نشود بجا آورم،آیا نمازم صحیح است؟ آقا فرمودند : بهترین نمازی كه شاید در عمرت موفق به خواندن آن شدی همین دو ركعت بوده است.دیشب كه ناله های تورا می شنیدم با خود می گفتم: این شخص كیست یك لحظه در دلم به جده ام حضرت زهرا )س( متوسل شدم كه صاحب این ناله هر كه هست از شكنجه خلاصی یابد. این سخن و ملاقات چنان در من تأثیر گذاشت كه دردهای ناشی از شكنجه را به فراموشی سپردم.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:37 - 0 تشکر 515598

 شب بود كه متوجه ایستادن یك پیكان شدیم. یكی از اهالی فریاد زد برای سلامتی آقا صلوات بفرستید ما كه در مغازه حضور داشتیم از روی كنجكاوی بیرون آمدیم متوجه شدیم مقام معظم رهبری از آن ماشین پیاده شدند. دور آقا را گرفتیم، ایشان پس از سلام و احوال پرسی تشریف آوردند و در مغازه نشستند. آقا پس از گوش دادن به درد دل صاحب مغازه و یكی دو نفر از دوستان فرمودند كه ما برای دیدار خانواده شهیدی آمده ایم. خداحافظی كردند و تشریف بردند. صاحب مغازه كه چندان مذهبی نبود و حتی گاه و بی گاه در مورد آقا حرفهایی می زد، باورش نمی شد كه آقا به مغازه ایشان بیایند، بعدها متوجه شدیم آمدن آقا به مغازه ایشان موضوعیتی داشته و این عمل، صاحب مغازه را از رفتار خود پشیمان كرده است و امروز یكی از علاقه مندان واقعی آقا می باشد
(ر- م )از بسیجیان تهران

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:38 - 0 تشکر 515599

قبل از انقلاب من سیزده ساله بودم كه از طرف اداره اوقاف در مسابقات سراسری قرائت قرآن مشهد شركت كردم. در افتتاحیه مسابقات یكی از داوران از من خواست تا قرآن بخوانم .( من به علت این كه جلسات از طرف دستگاه شاهنشاهی بود)نپذیرفتم. او اصرار كرد و من باز جواب رد دادم. در كنار من پیرمرد تاجری بود كه مرا می شناخت. به من گفت: جواد چرا نمی روی قرآن بخوانی؟ من گفتم نمی خوانم. گفت: اگر بروی پنجاه تومان به تو خواهم داد، گفتم: نمی روم. گفت: اگر بروی صد تومان می دهم، گفتم: نمی روم. گفت دویست تومان می دهم، گفتم: حتی اگر 500تومان هم به من بدهی، قرآن نخواهم خواند . بعدها پیرمرد جریان را برای پدرم نقل كرده بود . روزی خدمت حضرت آیت الله خامنه ای بودم همین كه آقا مشغول صحبت بودند، یك دفعه صحبتشان را قطع كردند و فرمودند: من یك بدهی به جواد آقا دارم و پانصد تومان از جیب خود در آوردند به من دادند. من متعجب ماندم. آقا فرمودند: خودت هم نمی دانی برای چه به تو بدهكارم!؟ ما همیشه به خاطر قرآن خواندن شما جایزه می دادیم ولی این بار به خاطر قرآن نخواندنت به شما هدیه می دهیم. بعدها فهمیدم كه جریان فرآن نخواندن مرا پدرم برای ایشان نقل كرده بود

جواد سادات فاطمی از قاریان قرآن - مشهد

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 26/5/1391 - 22:38 - 0 تشکر 515600

كی از اسناد ساواك كه ارتباط مقام معظم رهبری را با نسل جوان مورد تأكید قرار می دهد، سند شماره9/3003به تاریخ 1/8/1353است كه می نویسد: مطهری از این كه نماز جماعت سید علی خامنه ای در مشهد (توسط ساواك)تعطیل شده ابراز ناراحتی كرده و گفته است : سید علی خامنه ای از نمونه های ارزنده ای است كه برای آینده موجب امیدواری است و در این مدت كوتاه در مشهد كارهای پر ثمری انجام داده كه یكی از آن ها جمع كردن جوانان روشنفكر حوزه و دانشگاه است.


سلاله الابرار، ص 88، به نقل ازاسناد ساواك، آرشیووزارت اطلاعات، ش27، به ارزیابی573مركزاسناد انقلاب اسلامی

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.