سعدی مصلح بود، مصلحی راسخ قدم . نه اهل رشوه و عشوه بود، چنان که خود میگوید:
بگوی آنچه دانی که حق گفته به/ نه رشوت ستانی نه عشوه ده
نه اهل خوف و طمع، چنان که باز خود میگوید:
سعدیا چنان که میدانی بگو/ حق نباید گفتن الا باشکار
هرکه را خوف و طمع در کار نیست/ از ختا باک اش نباشد و زتتار
سعدی در پی برآوردن مُراد دل خود نبود، غمخوار دل بی مُردان بود:
که مرد ار چه بر ساحل است ای رفیق/ نیاساید و دوستانش غریق
من از بی مُرادی نیم روی زرد/ غم بی مُرادان دلم خسته کرد
چو بینم که درویش مسکین نخورد/ به کام اندرم لقمه زهر است و درد