4. رو به رو شدن یا نشدن با دشمن
زمانی كه هسته شورای انقلاب تشكیل شد، وقتی صحبت از مذاكره با آمریكا پیش آمد، سه نظر وجود داشت؛ یك نظر اینكه با آمریكاییها، صحبت كنیم، شاید به نقطه نظر جدیدی برسیم كه من با این نظر مخالف بودم. میگفتم ماباید نقطه نظرهایمان را قبلاً بر اساس معیارهای انقلاب انتخاب كنیم بعد با هر كسی صحبت میكنیم باید قاطع حرف بزنیم.
نظر دوم اینكه اصلاً حرفش را نزنیم. چون آن وقت بدنامی برایمان به وجود میآید و عدهای میگویند با آمریكاییها مذاكره كردند. من با این هم مخالف بودم و این را ضعف نفس میدانستم.
نظر سوم این بود كه با آمریكاییها ـ به عنوان اعضای شورای انقلاب ـ حق داریم رو به رو شویم و سخن بگوئیم اما به یك شرط، به شرط اینكه در این برخوردها، به آنها بفهمانیم كه یك سر سوزن از آنها چیزی نمیخواهیم و از موضع قدرت با آنها رو به رو شویم و پس از هر برخوردی یك پیروزی روانی به دست بیاوریم.
در همین راستا یك آمریكایی كه به عنوان سبك شناس معرفی شده و به مطالعاتی راجع به ایران میپرداخت، اصرار داشت كه با برخی از اعضای شورای انقلاب صحبت كند.
قرار شد من با او صحبت كنم. بنده برای حفظ عزت و قدرت، یكی از روشهایی كه به كار میبردم این بود كه میگفتم « هر كس كه میخواهد حرفی بزند به خانه ما بیاید و ما به جایی نمیرویم» چون در آن موقع ما دفتر و دبیرخانه نداشتیم، ولی بعضی از دوستان خیال میكردند كه من به سبب تكبر علمایی این را میگویم، به آنها گفتم این طور نیست. من برای حفظ عزت یك مسلمان این را میگویم. حتی سران ارتش تقاضای دیدار داشتند، گفتم: در خانه اشكالی ندارد. من هیچجا نمیروم. گفتند اینها از نظر امنیتشان میترسند. گفتم نیایند!
من برای حفظ عزت و اینكه از موضع قدرت برخورد كنم، معتقد بودم كه اگر حرفی دارند آنجا بیایند، ما كه با آنها حرفی نداریم. همین اولین برخورد ما با آنها؛ نشانه بینیازی ما بود.
به هر حال آن آقا آمد و صحبت كردیم ـ خاطره بسیار جالبی است هنوز هم برای خودم زنده است ـ وقتی پیرامون مشكلات انقلاب و پیروزی انقلاب مقداری بحث كرد، ارتش شاه را به رخ ما كشید و گفت: شما فكر نمیكنید یك ملت بیسلاح را با یك ارتش پانصد هزار نفری از بیخ دندان و فرق سر تا نوك پا مسلح با بهترین سلاحها رو به رو میكنید!
گفتم چرا میدانم، ولی شما هم فكر نمیكنید كه این ارتش، ارتشی است كه به آسانی از شاه جدا میشود!
گفت فرض كنید كه نصف اینها از شاه جدا شوند، دویست هزار تای آنها وفادار به شاه بمانند؛ فكر نمیكنید كه كشتار میلیونی راه بیاندازند!؟
در این هنگام من با یك هیجان و روحیه گرم به او گفتم: میفهمی چه میگویی؟ آیا شنیدهای عاشقی را از معشوق خود بترسانند؟ این جمله خیلی برایش تعجب آور بود. چون ما داشتیم بحث سیاسی میكردیم و بحث عشق و عاشقی نمیكردیم.
گفت نمیفهمم چه میخواهید بگویید؟ گفتم: من كه میگویم شما مادیهای ما تریالیست غربی، نمیتوانید انقلاب ما را درك كنید. باز جا خورد و گفت اینها چه ربطی به هم دارد!؟
گفتم شما مادی فكر میكنید. وقتی صحبت مرگ و شهادت برایتان پیش میآید افق در برابر چشمانتان تاریك میشود، اما باید به تو بگویم برای ملت بپا خواسته ما كه مسئولیتهای بزرگ را به عهده گرفته است، شهادت عشق است و آرمان. در آن جلسه ما او را اینچنین مأیوس كردیم.
آری با دشمن سخن بگو و او را از خود مأیوس كن و دندان طمع دشمن را بكن.