داستان غمبار بیمارستان شهید بهشتی
اوائل انقلاب بود که من هم کارهایی را شروع کرده بودم و نماینده ایشان در بهداری شده بودم، زمانی که ایشان در قم بود، سازمانی بود به نام شهر و روستا. اینها با من تماس گرفتند و گفتند یک بیمارستان که کارهای اولیه آن شده در کنترات ما بوده و الان در همین حد مانده است و اگر بماند خراب می شود. آن وقت ایشان در قم بود. من مسأله را با ایشان در میان گذاشتم و طرح هایی بود که گفتم و عرض کردم که بیمارستان را باید تمام کرد. چون هنوز خیلی کم کار شده بود. ایشان همان طور که من نشستم بودم، آقا شهاب اشراقی را صدا زدند و فرمودند: شما پولی در اختیار ایشان بگذارید تا به پیمانکار بدهد و کارش را شروع کند و من بعدا به بازرگان بگویم که بودجه برای اینجا تنظیم کنند. آقای اشراقی سی میلیون تومان که پول بسیار زیادی بود به من دادند. ادامه اش هم شروع شد و بعد هم آقا به مهندس بازرگان دستور دادند که اعتباری بدهد که تصویب شد و کار بیمارستان به تدریج تکمیل شد.
وقتی تمام شد، زمان موشک باران جنگ بود و بیمارستانها امنیت برای بیماران و پزشکان نداشت. من به فکرم رسید که اینجا را تجهیز بکنیم. مقداری تجهیزات از خارج وارد کردیم. از دیگر بیمارستان هم گلچین کردیم و بیمارستان شهید بهشتی را که بیمارستان چهارصد تختخوابی می گفتند، آماده کردیم. اما هیچ نیروی انسانی نبود. چون همه از قم رفته بودند. سربازانی از منظریه آوردم و با نیروی سرباز آنجا تجهیز کردم. آن زمان در ایام جنگ بیشترین پذیرش مجروحین جنگ را قم داشت و آن هم به خاطر همین بیمارستان بود و از قم تحسین می کردند. قطار مرتب مجروحین را می آورد. البته بیمارستاهای دیگر هم فعال بود. گاهی خودم هم شبها در بیمارستان می ماندم. گاهی سیصد و پنجاه تخت در اشغال بود که این رقم بالایی بود. این گذشت تا آن که بعدها فرماندار قم با همراهی آقای شرعی و خانم کروبی که آن زمان مسؤول بنیاد شهید بود آمدند با دستور کروبی ماده واحده ای در مجلس گذراندند با این بهانه که این بیمارستان تعطیل است و کار نمی کند و دروغ محض بود، مفت و مجانی به بنیاد شهید واگذار کردند.
در واقع اینجا ملک بهداری بود و ماده واحده نمی توانست آن را از ملکیت درآورد. این باید با توافق دو وزیر باشد که نشده بود و این کارخلاف قانون بود. در واقع آنها این بیمارستان از دست بهداری درآوردند و به بنیاد شهید دادند. بنیاد هم برای راه اندازی این بیمارستان که کامل شده بود آمدند با دیلم و بیل زدند کاشی ها را شکستند و برای هزینه تراشی برای ترمیم بیمارستان چندین میلیون تومان و مقداری دلار به عنوان هزینه نوسازی پول از دولت گرفتند.
آن زمان من 110 منزل در محوطه بیمارستان برای کارمندان ساخته بودم. بنیاد شهید منازل را تصرف کرد و من با این که استعفا کرده بودم شکایت کردم به دادگستری قم که اعتنایی نکرد. شروع به نامه نگاری به مقامات کردم از این غصبی که اینها کرده اند. این خانه ها را من با اعتبار غیر دولتی ساخته ام و ربطی به بیمارستان نداشت که با ماده واحده آن ها را تصرف کنند. سر و صدا بالا گرفت تا این که زمانی که آقای محمدی گلپایگانی زنگ زد که آقا با شما کار دارند. من قبول نکردم تا آقای مؤمن واسطه شد. من رفتم تهران. آقای محمدی در همان لحظه اول شروع به تهدید کرد و این که چرا به همه جا نامه نگاری کرده اید و به این و آن توهین کرده اید و ما تا به حال صبر کرده ایم و دیگر صبرمان تمام شده است. من عرض کردم: اگر مرا برای تهدید خواسته اید من نامه هایم را امضا کرده ام و روی آنها می ایستم. و تا خانه ها را پس نگیرم از جا نمی نشینم. بالاخره ایشان کوتاه آمد که ما با پدر شما رابطه داشتیم و چه و چه. اما من گوش ندادم و گفتم شما مرا تهدید کرده اید و تسلیم نمی شوم. از دادستانی قم و اطلاعات آمدند و شروع به ترساندن ما کردند و گفتند ما نامه ها ی شما را مدرک قرار داده و شما را محاکمه می کنیم. باز من اصرار کردم که از حق نخواهم گذشت. مدتی گذشت تا این که آقای خامنه ای ، آقای یزدی که رئیس قوه قضائیه بود نزد من فرستاد. ایشان از من خواست کوتاه بیاییم. من قبول نکردم. گفتند: این مسأله برای جمهوری اسلامی بد شده است. گفتم: بد این است که اینها غصب کرده اند. بالاخره آقای یزدی مأمور شد اینها را تمام کند. آن وقت یک شخصی از طرف آقای کروبی زنگ زد که شما چه قدر هزینه کرده اید تا ما بدهیم. شما شماره حساب بدهید ما علی الحساب صد میلیون می دهیم و بعد حساب می کنیم. گفتم: تا به حال کسی با پول مرا گول نزده است. من برای بهداری ساخته ام و تا نگیرم و به بهداری ندهم، کار رها نخواهم کرد. دوباره آقای یزدی آمد. جلسه ای با دادستان قم و عده ای دیگر گذاشت. قرار شد بنیاد شهید خانه ها را تخلیه کند. خانه ها را تخلیه کردند و صورت جلسه نوشتند و تحویل دادند. به مجردی که خانه ها را تحویل گرفتم، جلسه هیئت معاونین وزارت بهداری را تشکیل دادم و همانجا نوشتم که این خانه ها مال من نیست و تحویل بهداری دادم و تا به امروز خانه های نیم تمام به همان صورت مانده است. آن مقدار که تمام شد در اختیار دکترها و پرستارها هست.
مدتی گذشت و بنیاد شهید نتوانست بیمارستان را بگرداند. دیگر کسی به آنجا مراجعه نمی کرد. مجبور شدند راه حلی پیدا کنند. دوباره سر و کله آقای شرعی پیدا شد. ایشان اینجا را خرید که بیمارستان زنان درست کند. بیناد شهید که اینجا را مجانی گرفته بود چهار میلیارد و ششصد میلیون تومان از آقای شرعی گرفت و به ایشان واگذار کرد. مدتی هم آقای شرعی گرداند، اما نتوانست بیمارستان زنان درست کند، چون دکتر زن نبود و اجبارا دکترهای مرد می آوردند. مدتی حقوق افراد را ندادند که سروصدا بالا گرفت و اعتراضات کارمندان خیلی زیاد شد. کار زشتی که کردند این بود که تجهیزات آن را فروختند و حقوق اینها را ناقص دادند. وقتی آقای شرعی هم نتوانست اداره کند بیمارستان شهید بهشتی را به سپاه فروخت. بعدا بهداری قم وارد نزاع شد با این ادعا این خرید و فروش ها خلاف قانون بوده است. بالاخره بعد از پیگیری های زیاد در حال حاضر این بیمارستان به دست بهداری برگشته است. البته آستانه هم چون ملک اینجا وقفی بود وارد نزاع شد و گفت که این نقل و انتقالها بدون نظر آستانه بوده است که البته ورودش قانونی بود. در حال حاضر - شهریور 84 - بیمارستان تعطیل است چون تجهیزاتی هم ندارد. من فقط در حال ساختن یک رادیوتراپی درگوشه ای از آن هستم که یک میلیارد تومان هم تاکنون هزینه کرده ام.
بد نیست اشاره ای هم به دانشکده پزشکی داشته باشم. در اوائل انقلاب شخصی از کسانی که صاحب زمین در قم هستند آمد و گفت دلم می خواهد زمینی برای دانشگاه بدهم. زمین را داد و من و آقای منتظری و دکتر باهر رفتیم برای کنلگ زدن. اولین بودجه ای که داشتیم من از یک نفر نیکوکار بیست میلیون تومان گرفتم و برای دانشگاه دادم. کم کم ساخته شد و من دیگر هزینه نکردم و جزو هیئت امنا بودم. دانشگاه ساخته شد و جزو دانشگاه های سراسری دانشجو می پذیرفتند. چند سال هم دایر بود تا این که بعد از جریان بیمارستان شهید بهشتی و بلایی که سر آن آمد، همان بلا را هم سر دانشگاه آمد و آن را هم فروختند. این دانشگاه هم پزشکی بود و وصل به همان بیمارستان. این بیمارستان با پول وزارت بهداری با عنوان دانشکده پزشکی ساخته شد که اسنادش هست که هر سال اعتباری داشت و هزینه می شد.