• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 651)
چهارشنبه 18/5/1391 - 11:26 -0 تشکر 497325
خاطراتی از امام خمینی (ره)

پژوهشگر: حجت الاسلام و المسلمین اشعری قمی

حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای محمد حسین اشعری فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی - از همدرسان امام راحل - چهره ای آشنا بیشتر برای قمی هایی هستند که در طول سالهای پس از انقلاب، شاهد خدمات ارزنده ایشان برای بهبود بخشیدن به اوضاع درمانی این شهر بوده اند. پدر ایشان با امام خمینی هم دوره و هم درس بوده اند. آنچه در پی می آید، خاطراتی از ایشان در مورد حضرت امام است.

حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای محمد حسین اشعری فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی - از همدرسان امام راحل - چهره ای آشنا بیشتر برای قمی هایی هستند که در طول سالهای پس از انقلاب، شاهد خدمات ارزنده ایشان برای بهبود بخشیدن به اوضاع درمانی این شهر بوده اند. ایشان می گوید تاریخ تولدش در شناسنامه 30/12/1319 اما فی الواقع شهریور 1320است. پدر ایشان هم در سال 1320 ق 1282 ش به دنیا آمده است.

پدر ایشان با امام خمینی هم دوره و هم درس بوده اند. به علاوه این دو رفیق بوده و به گفته آقای اشعری، پدرش همیشه از انضباط و لباس خوب امام به نیکی یاد می کرد. این دو در اراک جزو شاگردان مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند و زمانی که حاج شیخ به قم آمد، این دو به همراه دیگر شاگردان حاج شیخ به قم آمدند.

در دو هفته نخست ماه شعبان سال 1426 (شهریور 1384) که به عمره مشرف بودم، توفیق همراهی جمعی از اساتید و دوستان از جمله جناب آقای اشعری نصیب بنده شد. فرصت را مغتنم شمرده از ایشان که می دانستم مورد علاقه و اعتماد امام خمینی بود خواستم تا خاطراتش را از امام باز گوید. هدف آن بود تا بتوانم از لابلای این گفته ها با گوشه ای از سیره امام آشنا شوم و هدیه ای به دوستداران امام تقدیم کنم. ایشان نیز پذیرفت و البته نه به صورت منظم آنچه را از حضرتش به یاد داشت برایم بیان کرد. زمانی که بازگشتیم اسنادی را که در گوشه و کنار بود گردآوری کرده برای بنده آورد تا از آنها استفاده کنم. در میان آنها چند سند خوب وجود داشت که از آن جمله دو نامه از امام به پدر ایشان بود. به علاوه گواهی نامه های اجتهاد پدر، از زبان مراجع وقت و نیز تصدیق مدرسی پدرشان هم بود.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:39 - 0 تشکر 497349

آخرین سفری که من در نجف بودم، حدود پانزده روز پیش از رفتن امام به پاریس بود. ایشان که به ایران برگشت، مدتی بعد به قم آمد. هر کسی که به دیدن ایشان رفت بعد از تمام شدن دیدن ها، به بازدید رفت. من به پدرم گفتم، دیدن ایشان برویم. ایشان قبول نکرد و از سرو صدا خوشش نمی آمد. شبی من منزل پدرم بودم که خیلی هم محقر بود و دو اتاق بیشتر نداشت. دیدم در می زنند. اتفاقا من رفتم. دیدم آقای شیخ حسن صانعی است. از من پرسید که پدرتان هستند؟ گفتم: بله. گفتند آقا دارند می آیند. در کوچه نگاه کردم، دیدم آقای خمینی است که تنها بود. با این که پدرم دیدن ایشان نرفته بود، امام آمد دیدن ایشان. از گفتگوها که مربوط به گذشته بود چیزی یادم نیست. اما پدرم به ایشان گفتند: اکنون همه از شما نام می برند و اسم شما بر سر زبانهاست، اما این که مرجعیت را منحصر در شما بکنند صلاح نیست. خدای ناکرده ، اگر مشکلی پیش بیاید این مسأله صلاح نیست. فرمودند: من کاری می کنم که دیگران هم مطرح باشند.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:40 - 0 تشکر 497350

زمانی من مشهد بودم که پدرم فوت کرد. این دو سال پیش از رحلت آقای خمینی بود. جنازه را بیست و چهار ساعت نگاه داشتند که من از مهشد به قم بیایم. من بدون خبروارد شدم. تا آمدم خبرم کردند. شب بود، احمد آقا زنگ زد و گفتند: آقا سلام می رسانند و تسلیت می گویند و فرمودند هر کاری دارند ما انجام بدهیم. ساعتی بعد که نزدیک نیمه های شب بود، باز احمد آقا زنگ زد و گفت آقا فرمودند که ما برای قبر تهیه دیده ایم و دستور فرمودند که من و خانواده برای تشییع به قم بیاییم. باز پرسیدند: شما کاری ندارید. تشکر کردم و گفتم: نه. اندکی بعد دوباره زنگ زد و گفت من خواب بودم، آقا من را بیدار کرد و گفتند که خودت فردا برو قم و آقای مولایی هم را پیدا کن که هر کجا قبر خواستند به آنها بدهند.

نیم ساعت بعد آقای مولایی از تهران زنگ زد و گفت: آقای احمد آقا از طرف آقا به من گفتند به قم بیایم. صبح آمد قم و پرسید هر کجا که نظرتان هست برای شما قبر بدهم. من آقای آل طه را واسطه کردم صحبت کند. و گفتم که وصیت پدرم این است که قبر بکر باشد. بالاخره آقای مولایی گفته بود که من نمی خواهم در بقعه ها باشد. چون فکر می کنم آقا ناراحت شوند. بحث بکربودن قبر شد و قرار شد بپرسند. بالاخره جای یک پایه قدیمی را نزدیک بقعه قدیمی نشان دادند که برداشته اند و خالی است و بکر است. همانجا پدرم را دفن کردند. جای آن در مسجد طباطبائی نزدیک به بخش اصلی حرم است.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:41 - 0 تشکر 497351

زمانی که امام هنوز قم بود یک روز احمد آقا زنگ زد و گفت آقا باشما کار دارند. رفتم خدمت ایشان. فرمودند که من از وضع بهداری راضی نیستم و فکر می کنم شما باید کاری انجام دهید. بیشتر مقصودشان قم بود، اما در کل هم نظرشان بود که هر کاری از دستم می آید بکنم. عرض کردم پول می خواهد. ایشان فرمودند که بهداری خودش اعتبار دارد. من عرض کردم: این برای کارهای جاری است. من برای هر کار اضافه پول می خواهم. این زمان هنوز آقای خمینی قم بود. فرمودند: چه قدر می خواهید؟ گفتم: ماهیانه پانصد هزار تومان که آن موقع پول زیادی بود. قبول کردند. و من گفتم اگر پول بیشتری خواستم می گیرم. فرمودند باشد. هر ماه این پول می رسید و آقای شیخ حسن صانعی می گفت: ایشان به هیچ یک از نمایندگانش مقرری نمی داد. هر ماه آقای صانعی پول را به من می داد. یک بار گفت: وضع پولی آقا خراب است و این چه پولی است که شما می گیرید؟ گفتم: اگر شما می دهید ندهید، اگر آقا می دهد به شما مربوط نیست. نامه ای به امام نوشتم و داستان را گفتم. آقای صانعی ماه بعد آمد و گفت: گلایه من را پیش آقای خمینی کرده ای؟ من گفتم: نه من فقط جریان را نوشتم. ایشان گفت: من می دهم اما ماهی دویست و پنجاه هزار تومان. نگرفتم. و باز نامه ای نوشتم و چندی بعد احمد آقا زنگ زد و گفت: آقا فرمودند من نمی خواهم پول شما را آقای صانعی بدهد. پول شما را نزد بانک تعاون اسلامی گذاشتم. از آن به بعد من از آنجا می گرفتم. یک سال پیش از رحلت آقای خمینی، احمد آقا زنگ زدند و گفتند: آقا فرمودند من می خواهم پول شما به من وابسته نباشد. شما چه نظری دارید؟ من گفتم: هر چه ایشان صلاح بدانند من قبول دارم. چند روز بعد زنگ زدند و فرمودند که من پول شما را حواله به بنیاد مستضعفان کردم. آن زمان آقای مظاهری رئیس بنیاد بود. نکته ای را هم اشاره فرمودند که رمز بین من و ایشان بود و آن این که این پولها از پولهایی نیست که شما حرام می دانید . قسمتی از بنیاد در اختیار من است که از آن، این پول را به شما می دهم. این پول تا یک سال بعد از رحلت امام هم می امد. آن وقت من استعفا دادم و نوشتم: اگر این پول را به عنوان من می دهید من استعفا کرده ام و نیستم. اگر برای تشکیلات می دهید خودتان می دانید.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:42 - 0 تشکر 497353

اشاره حضرت امام در این باره که این پول از آن پولهایی نیست که شما اشکال می کنید مربوط به چند سال پیش از آن بود. من یک بار که خدمت ایشان رسیدم روی ارادتی که به ایشان داشتم و رابطه ای که با پدرم داشتند، حرفم را صریح می زدم. آن روز گفتم که آقا! من این مصادره هایی که در دادگاه هست قبول ندارم و بیشتر این موارد خلاف است. به همین جهت من تصرفی در این پولها نمی کنم. این در ذهن امام بود و سالها بعد وقتی آن جمله را فرمودند، اشاره به عرضی بود که چندین سال پیش از آن من آن را مطرح کرده بودم.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:43 - 0 تشکر 497354

من از اولی که پول را گرفتم صورتی تنظیم کردم که مثلا ایشان صورت هزینه را ببیند. ایشان خیلی با ناراحتی فرمودند: بگذار کنار بگذار کنار. بعد فرمودند: من فقط یک نصیحت می کنم و آن این که در کارهای مالی ات و چک هایی که می کشی سعی کن یک امضائی نباشد، کسی دیگر را هم شریک کن. چون مردم روی روحانیت حساس هستند و ممکن است مسائلی مطرح کنند. اگر پای یک نفر دیگر هم در میان باشد، بهتر است.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:44 - 0 تشکر 497355

من در کارم جدی بودم و نمی گذاشتم کسی دخالت در کارهای پزشکی بکند. زمان دولت موسوی، انجمن اسلامی ها خیلی زیاد شدند و در هر چیز دخالت می کردند و اگر کسی مانعشان نمی شد می خواستند نماینده ای در اتاق عمل هم داشته باشند. آن زمان قم جزو استان مرکزی بود. برخی از نمایندگان استان با من مخالفت داشتند. آقای شرعی هم با من سخت مخالفت می کرد. آن زمان مقر حکومت ایشان در ستادی بود که برابر شیخان بود. یک روز زنگ زد که می خواهم خدمت شما برسم. من گفتم: خودم می آیم. فردای آن روز به دفتر ایشان در همان ستاد رفتم. دفتر من در هلال احمر روبرو در مدرسه دارالشفاء بود. وقتی رفتم، دیدم یک اتاق پر از افراد مختلف بود که همه از افرادی بودند که در شهر کاره ای بودند. آنچه رئیس و رؤسا بود دعوت کرده بود. وقتی وارد شدم دم در نشستم. یک جلسه ای برای محاکمه من بود و همین آقای آشتیانی که الان نماینده است شروع به خواندن طوماری کرد که فلان جا مخارج فلان قدر شده و ایشان بیشتر صورت داده و.. که من جلسه را بهم زدم و آمدم. همانجا من خطاب به آقای شرعتی گفتم: اگر دولت پول را داده است دیوان محاسبات بیاید و حسابرسی کند. اگر از مردم گرفته ام مردم به این ریش من پول داده اند نه به ریش شما آقای شرعی. بعد هم بیرون آمدم.

مدتی بعد جلسه دیگری بود که استاندار هم آمده بود و باز دیدم قصد محاکمه مرا دارند که چرا با انجمن اسلامی ها درافتاده ام. برخاستم و آمدم و دیگر سر کار نرفتم. مدتی بعد آقای شرعی و دیگران نزد امام رفته بودند و مشکلات بهداری را گفته بودند و خواسته بودند پول را به آنان بدهد که هزینه کنند. امام فرموده بودند که فقط در صورت آمدن فلانی من پول را می دهم. دو بار و سه بار این حرفها تکرار شده بود. امام همان حرف را تکرار کرده بودند. پولی هم به آنان داده بودند که به من بدهند تا هزینه کنم که هیچ وقت ندادند.


مدتی بعد احمد آقا زنگ زد و گفتند: آقا شما را می خواهند. صبحانه رفتم. ایشان گفتند: مراعات حال امام را بکنید که مریض هستند. همان جا احمد داستان آن پول را هم گفتند که من اظهار کردم خبر ندارم. نزد امام رفتم و ایشان فرمودند که شما سر کار خود برگردید. من گفتم: مشکلات هست. ایشان فرمودند: من از آنها خبر دارم، اما دست از شما هم نکشیده ام و همیشه از شما حمایت کرده ام. من پذیرفتم و گفتم تا وقتی طرف من شخص عمامه بسر نباشد می ایستم و در غیر آن صورت به احترام عمامه کنار می روم. از آن به بعد باز همان پول یعنی ماهانه پانصد هزار تومانی را به من دادند و پول های معوقه را هم دادند و من به کارم ادامه دادم. این خبر را رادیو هم اعلام کرده بود که آقای اشعری خدمت امام رسیدند و ایشان از وی خواسته اند کارش را ادامه دهند. به قم که رسیدم، آقای شرعی زنگ زد و گفت: یک پولی پیش من هست، به چه حسابی بریزم؟ گفتم من دو حساب دارم شخصی و غیر شخصی که بانک هم می داند. اما تا امروز هم آن پول به حساب ریخته نشده است.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:45 - 0 تشکر 497358

داستان غمبار بیمارستان شهید بهشتی


 اوائل انقلاب بود که من هم کارهایی را شروع کرده بودم و نماینده ایشان در بهداری شده بودم، زمانی که ایشان در قم بود، سازمانی بود به نام شهر و روستا. اینها با من تماس گرفتند و گفتند یک بیمارستان که کارهای اولیه آن شده در کنترات ما بوده و الان در همین حد مانده است و اگر بماند خراب می شود. آن وقت ایشان در قم بود. من مسأله را با ایشان در میان گذاشتم و طرح هایی بود که گفتم و عرض کردم که بیمارستان را باید تمام کرد. چون هنوز خیلی کم کار شده بود. ایشان همان طور که من نشستم بودم، آقا شهاب اشراقی را صدا زدند و فرمودند: شما پولی در اختیار ایشان بگذارید تا به پیمانکار بدهد و کارش را شروع کند و من بعدا به بازرگان بگویم که بودجه برای اینجا تنظیم کنند. آقای اشراقی سی میلیون تومان که پول بسیار زیادی بود به من دادند. ادامه اش هم شروع شد و بعد هم آقا به مهندس بازرگان دستور دادند که اعتباری بدهد که تصویب شد و کار بیمارستان به تدریج تکمیل شد.


وقتی تمام شد، زمان موشک باران جنگ بود و بیمارستانها امنیت برای بیماران و پزشکان نداشت. من به فکرم رسید که اینجا را تجهیز بکنیم. مقداری تجهیزات از خارج وارد کردیم. از دیگر بیمارستان هم گلچین کردیم و بیمارستان شهید بهشتی را که بیمارستان چهارصد تختخوابی می گفتند، آماده کردیم. اما هیچ نیروی انسانی نبود. چون همه از قم رفته بودند. سربازانی از منظریه آوردم و با نیروی سرباز آنجا تجهیز کردم. آن زمان در ایام جنگ بیشترین پذیرش مجروحین جنگ را قم داشت و آن هم به خاطر همین بیمارستان بود و از قم تحسین می کردند. قطار مرتب مجروحین را می آورد. البته بیمارستاهای دیگر هم فعال بود. گاهی خودم هم شبها در بیمارستان می ماندم. گاهی سیصد و پنجاه تخت در اشغال بود که این رقم بالایی بود. این گذشت تا آن که بعدها فرماندار قم با همراهی آقای شرعی و خانم کروبی که آن زمان مسؤول بنیاد شهید بود آمدند با دستور کروبی ماده واحده ای در مجلس گذراندند با این بهانه که این بیمارستان تعطیل است و کار نمی کند و دروغ محض بود، مفت و مجانی به بنیاد شهید واگذار کردند.


در واقع اینجا ملک بهداری بود و ماده واحده نمی توانست آن را از ملکیت درآورد. این باید با توافق دو وزیر باشد که نشده بود و این کارخلاف قانون بود. در واقع آنها این بیمارستان از دست بهداری درآوردند و به بنیاد شهید دادند. بنیاد هم برای راه اندازی این بیمارستان که کامل شده بود آمدند با دیلم و بیل زدند کاشی ها را شکستند و برای هزینه تراشی برای ترمیم بیمارستان چندین میلیون تومان و مقداری دلار به عنوان هزینه نوسازی پول از دولت گرفتند.


آن زمان من 110 منزل در محوطه بیمارستان برای کارمندان ساخته بودم. بنیاد شهید منازل را تصرف کرد و من با این که استعفا کرده بودم شکایت کردم به دادگستری قم که اعتنایی نکرد. شروع به نامه نگاری به مقامات کردم از این غصبی که اینها کرده اند. این خانه ها را من با اعتبار غیر دولتی ساخته ام و ربطی به بیمارستان نداشت که با ماده واحده آن ها را تصرف کنند. سر و صدا بالا گرفت تا این که زمانی که آقای محمدی گلپایگانی زنگ زد که آقا با شما کار دارند. من قبول نکردم تا آقای مؤمن واسطه شد. من رفتم تهران. آقای محمدی در همان لحظه اول شروع به تهدید کرد و این که چرا به همه جا نامه نگاری کرده اید و به این و آن توهین کرده اید و ما تا به حال صبر کرده ایم و دیگر صبرمان تمام شده است. من عرض کردم: اگر مرا برای تهدید خواسته اید من نامه هایم را امضا کرده ام و روی آنها می ایستم. و تا خانه ها را پس نگیرم از جا نمی نشینم. بالاخره ایشان کوتاه آمد که ما با پدر شما رابطه داشتیم و چه و چه. اما من گوش ندادم و گفتم شما مرا تهدید کرده اید و تسلیم نمی شوم. از دادستانی قم و اطلاعات آمدند و شروع به ترساندن ما کردند و گفتند ما نامه ها ی شما را مدرک قرار داده و شما را محاکمه می کنیم. باز من اصرار کردم که از حق نخواهم گذشت. مدتی گذشت تا این که آقای خامنه ای ، آقای یزدی که رئیس قوه قضائیه بود نزد من فرستاد. ایشان از من خواست کوتاه بیاییم. من قبول نکردم. گفتند: این مسأله برای جمهوری اسلامی بد شده است. گفتم: بد این است که اینها غصب کرده اند. بالاخره آقای یزدی مأمور شد اینها را تمام کند. آن وقت یک شخصی از طرف آقای کروبی زنگ زد که شما چه قدر هزینه کرده اید تا ما بدهیم. شما شماره حساب بدهید ما علی الحساب صد میلیون می دهیم و بعد حساب می کنیم. گفتم: تا به حال کسی با پول مرا گول نزده است. من برای بهداری ساخته ام و تا نگیرم و به بهداری ندهم، کار رها نخواهم کرد. دوباره آقای یزدی آمد. جلسه ای با دادستان قم و عده ای دیگر گذاشت. قرار شد بنیاد شهید خانه ها را تخلیه کند. خانه ها را تخلیه کردند و صورت جلسه نوشتند و تحویل دادند. به مجردی که خانه ها را تحویل گرفتم، جلسه هیئت معاونین وزارت بهداری را تشکیل دادم و همانجا نوشتم که این خانه ها مال من نیست و تحویل بهداری دادم و تا به امروز خانه های نیم تمام به همان صورت مانده است. آن مقدار که تمام شد در اختیار دکترها و پرستارها هست.


مدتی گذشت و بنیاد شهید نتوانست بیمارستان را بگرداند. دیگر کسی به آنجا مراجعه نمی کرد. مجبور شدند راه حلی پیدا کنند. دوباره سر و کله آقای شرعی پیدا شد. ایشان اینجا را خرید که بیمارستان زنان درست کند. بیناد شهید که اینجا را مجانی گرفته بود چهار میلیارد و ششصد میلیون تومان از آقای شرعی گرفت و به ایشان واگذار کرد. مدتی هم آقای شرعی گرداند، اما نتوانست بیمارستان زنان درست کند، چون دکتر زن نبود و اجبارا دکترهای مرد می آوردند. مدتی حقوق افراد را ندادند که سروصدا بالا گرفت و اعتراضات کارمندان خیلی زیاد شد. کار زشتی که کردند این بود که تجهیزات آن را فروختند و حقوق اینها را ناقص دادند. وقتی آقای شرعی هم نتوانست اداره کند بیمارستان شهید بهشتی را به سپاه فروخت. بعدا بهداری قم وارد نزاع شد با این ادعا این خرید و فروش ها خلاف قانون بوده است. بالاخره بعد از پیگیری های زیاد در حال حاضر این بیمارستان به دست بهداری برگشته است. البته آستانه هم چون ملک اینجا وقفی بود وارد نزاع شد و گفت که این نقل و انتقالها بدون نظر آستانه بوده است که البته ورودش قانونی بود. در حال حاضر - شهریور 84 - بیمارستان تعطیل است چون تجهیزاتی هم ندارد. من فقط در حال ساختن یک رادیوتراپی درگوشه ای از آن هستم که یک میلیارد تومان هم تاکنون هزینه کرده ام.


بد نیست اشاره ای هم به دانشکده پزشکی داشته باشم. در اوائل انقلاب شخصی از کسانی که صاحب زمین در قم هستند آمد و گفت دلم می خواهد زمینی برای دانشگاه بدهم. زمین را داد و من و آقای منتظری و دکتر باهر رفتیم برای کنلگ زدن. اولین بودجه ای که داشتیم من از یک نفر نیکوکار بیست میلیون تومان گرفتم و برای دانشگاه دادم. کم کم ساخته شد و من دیگر هزینه نکردم و جزو هیئت امنا بودم. دانشگاه ساخته شد و جزو دانشگاه های سراسری دانشجو می پذیرفتند. چند سال هم دایر بود تا این که بعد از جریان بیمارستان شهید بهشتی و بلایی که سر آن آمد، همان بلا را هم سر دانشگاه آمد و آن را هم فروختند. این دانشگاه هم پزشکی بود و وصل به همان بیمارستان. این بیمارستان با پول وزارت بهداری با عنوان دانشکده پزشکی ساخته شد که اسنادش هست که هر سال اعتباری داشت و هزینه می شد.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:46 - 0 تشکر 497361

من طبق دستور آقای خمینی چهار سال رئیس دادگاه قم بودم. همان موقع اوائل کار بود. من کلید کمد پرونده های دادگاه را نزد خودم نگاه می داشتم. یک روز زنگ زدند که آقای خلخالی آمده و کلید را می خواهد. من حدس زدم که برای چه آمده است. آمده چند پرونده را انتخاب کرده و کار خودش را بکند. گفتم الان می آیم. اما به جای آن که به دادگاه بروم، مستقیم به منزل آقای خمینی رفتم. گفتند: ایشان خواب است. گفتم: کار لازم دارم. اجازه ورود دادند. رفتم و خواستم کلید را تحویل بدهم. فرمودند چرا؟ گفتم: آقای خلخالی آمده است. یا جای ایشان است یا من. ایشان فرمودند همان وقت به خلخالی زنگ بزنند و بگویند از دادگاه بیرون برود که رفت. بعدها خلخالی به من اعتراض کرد که من با شما مسأله ای نداشتم. گفتم بله، اما نباید در کار ما مداخله می کردی.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:46 - 0 تشکر 497363

یکبار هم که شایع شد آقای خلخالی در یکی از شهرها لیستی عمل کرده است. من نزد آقای خمینی رفتم و اعتراض کردم. ایشان فرمودند از این به بعد یک دادگاه عالی در قم درست خواهد شد و احکام مصادره و اعدام در تمام کشور فقط باید توسط این دادگاه تأیید شود که من هم برای مدتی جزو آن دادگاه عالی بودم.

چهارشنبه 18/5/1391 - 11:47 - 0 تشکر 497365

یکبار که نزد آقای خمینی می رفتم، داماد ایشان آقا شهاب آنجا بود. چون می دانست که من قدری خودمانی هستم، گفت: به آقا بگو این خانه من را که مقابل خانه آقای یزدی بود، بخرد. وقتی نزد ایشان رفتم، گفتم آقای شهاب این را می گوید. آقا فرمودند به آقای شهاب بگو می میری و اینها می ماند. یک قدری این زمین هایی که داری میان فقرا تقسیم کن. همان وقت من به ایشان عرض کردم که من در خانه آقا شهاب می نشینم. چون چند سال قبل که آقا شهاب تبعید شده بود، من در تبعید دیدنش رفتم و گفتم: من می خواهم زنم را به خانه بیاورم و جایی ندارم. آقا شهاب خانه اش را داد و گفت اثاث من در یک اتاق باشد. آقای خمینی فرمود: چه قدر از تو اجاره می گیرد. گفت: از من اجاره نمی گیرد. آقا فرمود: این از معجزات آقا شهاب است!

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.