داستان ملاقات رئیس قبیله با پیغمبر اكرم
قضیه دیگر كه باز در سیره ابن هشام است ، از این بالاتر است . در
زمانی كه هنوز حضرت رسول در مكه بودند و قریش مانع بودند كه ایشان
تبلیغ كنند و وضع سخت و دشوار بود ، در ماههای حرام مزاحم پیغمبر
اكرم نمیشدند یا لااقل زیاد مزاحم نمیشدند یعنی مزاحمت بدنی مثل كتك زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت .
رسول اكرم همیشه از این فرصت استفاده میكرد و وقتی مردم در بازار عكاظ
در عرفات جمع میشدند ( آن موقع هم حج بود ولی با یك سبك مخصوص )
میرفت در میان قبائل گردش میكرد و مردم را دعوت مینمود . نوشتهاند در
آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حركت میكرد و هر چه پیغمبر
میفرمود ، او میگفت دروغ میگوید ، به حرفش گوش نكنید . رئیس یكی از
قبائل خیلی با فراست بود . بعد از آنكه مقداری با پیغمبر صحبت كرد ، به
قوم خودش گفت اگر این شخص از من میبود لاكلت به العرب . یعنی من
اینقدر در او استعداد میبینم كه اگر از ما میبود ، به وسیله وی عرب را
میخوردم . او به پیغمبر اكرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم
( بدون شك ایمان آنها ایمان واقعی نبود ) به شرط اینكه تو هم به ما قولی
بدهی و آن اینكه برای بعد از خودت من یا یك نفر از ما را تعیین كنی .
فرمود اینكه چه كسی بعد از من باشد ، با من نیست با خداست . این ،
مطلبی است كه در كتب تاریخ اهل تسنن آمده است .