نام: حمزه نام خانوادگی: چناری
نام پدر: محسن تحصیلات: راهنمایی
محل تولد: بغداد محل شهادت: جاویدالاثر
تاریخ تولد: 1345 تاریخ: 19/4/1364
فرازی از وصیت نامهی شهید:
ای خداوند بزرگ! سه چیز از درگاه بینیازت میخواهم:
1- به تمام مومنین توفیق ده كه تا آخر عمر افرادی باشند مفید برای اسلام عزیز.
2- ای خداوند سبحان! ظهور حضرت مهدی ( عج ) را برای نابود كردن ظلم و ستم و هدایت كردن مؤمنین، برای تقرب به درگاهت و برای نابود كردن منافقین و مفسدین و برای برپائی حكومت جهانی اسلام تعجیل فرما.
3- الهی! به من ضعیف و معصیت كار توفیق ده تا بتوانم انتقام خون شهداء را البته نه برای احساساتم و هوای نفسم، بلكه برای رهایی از دشمنان اسلام بگیرم و به من ضعیف بخششی عطا فرما تا در راه اسلام مقدس تو شهد شهادت نوشم. اما ای جامعهی اسلامی مسلمانان ایران! ای مسلمانان جهان! ای عاشقان مهدی! از شما میخواهم كه همیشه در خط اسلام و مرجعیت و رهبر امت، امام خمینی كبیر باشید.
بدانید كه امروزه در آزمایش عظیم الهی قرار گرفته اید. بدانید و هوشیار باشید كه منافقین و مفسدین در بین شما رخنه نكنند. ریاست طلب و فرصت طلب را بشناسید. آنان كه فرهنگ آمریكایی در مغزشان فرو رفته است را ارشاد كنید؛ چنانچه ساخته شدند، انشاءالله در رحمت الهی به روی تمام بندگانش باز است. شما را به خون شهدا قسم می دهم، كه امام عزیز را فراموش نكنید. جنگ را كه از سرور شهیدان، امام حسین بن علی (ع) آموخته اید مخلصانهتر و صادقانهتر و بدون انحراف ادامه دهید. به هیچ چیز الّا مصالح اسلام و مسلمین فكر نكنید؛ چرا كه در این صورت خداوند با شماست.
چنانچه شهید شدم برای امام حسین (ع) گریه کنید و بدانید در مقابل خونی که موقع مجروحیت از شهید تدین به من تزریق شده مسئول بودم که به جبهه بروم و دین خود را به اسلام ادا نمایم. اگر شهید شدم و جنازه ام پیدا نشد و در بیابانها یا کوهستانها بجا ماند ، بدانید که امانتداری شما نزد خدا بهتر مقبول افتاده است. از برادرانم می خواهم به درس خود ادامه دهید وسعی کنید همانطور که تاکنون از مساجد فاصله نگرفته اید، از این به بعد نیز فاصله نگیرید.
برای برادرم حمزه:
دهان من به لب لعل تو ارادت داشت دلم به زیبایی تو عادت داشت
تو یاس بودی و من باغبان ولی ای دوست خزان به جمع مصفّای ما حسادت داشت
ولی چه باک که این را تو خوب فهمیدی دلم چقدر به عشق تو استقامت داشت
اسیر شد گل یاسی که « حمزه» نامش بود اگر چه در سر اندیشهی شهادت داشت...
سلام بر گل افتادهی قلاویزان به آن کبوتر دلدادهی قلاویزان
سلام بر دلِ از شوقِ کربلا بی تاب سلام بر لب مجروح ماه در مرداب
گل شکستهی بابا چرا نمیآیی غزال خستهی بابا چرا نمیآیی
دگر به دیدن مادر کسی نمیآید به دلخوشی برادر کسی نمیآید
هنوز هم گل زیبای باغ دلهایی بهانهی همهی گریه های بابایی
به قامتت که دگر قامتی نمانده مرا عزیز من به خدا طاقتی نمانده مرا
به صفحهی دل من نام حمزه حک شده است برای دیدن او سالهاست لک زده است.
شعر: عباس چناری