• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 1117)
يکشنبه 11/4/1391 - 16:1 -0 تشکر 467918
رابطه عشق و ازدواج


معنای ازدواج
رابطه عشق و ازدواج

ازدواج نوعی رابطه است . اصولا زندگی یعنی برقراری رابطه برای پاسخ گفتن به ضرورتها. در ازدواج ما دو نوع نیاز را باید برطرف كنیم 1- نیاز جنسی كه خیلی مهم است 2- نیاز روحی - روانی كه آن هم به نوبه خود مهم است البته ما نیازهای مادی هم داریم كه بدون ازدواج هم قابل پاسخگویی است .
وقتی نیاز جنسی ما به صورتی مكانیكی برطرف بشود ، نمی‌توانیم نام آن را ازدواج یا زندگی مشترك بگذاریم 0 چرا كه این رابطه با خود ارضایی هیچ فرقی ندارد. تنها نوعی رابطه مكانیكی است . حتی می توانم بگویم كه در برخی اوقات خود ارضایی، كه به هیچ وجه تجویز نمی شود ولی طبق آمار مراكز علمی ، بسیاری به این شیوه ارضاء پناه می‌برند، آرامش بیشتری به دنبال دارد . چراكه ما در ارضاء جنسی مكانیكی و پسیكولوژیك ، صدمه هم می خوریم.چرا كه در این خصوص رابطه ناهنجار است و در ضمن خیال می كنیم مورد سوء استفاده قرار گرفته ایم.
پس انگیزه ما برای زندگی مشترك ارضاء دو نوع نیاز است: نیاز جنسی و نیاز روحی- روانی.اما چرا ما مبتلای به این نیازها شده ایم ؟! نیاز جنسی كه غریزی است و در سرشت ماست . ما نیازهای روحی خود را به شكل های گوناگون كسب می كنیم . ما به این نیاز مبتلا می شویم. در واقع وقتی احساس درونی می كنیم ، نیاز به ایجاد رابطه داریم 0 در رابطه ای كه بیشتر واكنشی است . ممكن است رابطه جنسی را هم خرج رابطه روحی روانی خود بكنیم ، ولی چیزی به دست نیاوریم . یعنی ارضاء خود را رها كنیم تا روانمان التیام یابد 0 تهی درون پر شود 0 خلأدرون از بین برود . ولی می بینیم كه نمی شود 0 پناه بردن به بسیاری از گروه ها و فرقه ها بخاطر رهایی از این احساس خلأ و تنهایی و پوچی درون است.


بنابر این وضعیت ما در رابطه با عشق می تواند دوگونه متصور بشود :
1- وقتی كه احساس عاشقانه داریم
2- وقتی كه به واقع عاشق هستیم .

احساس عاشقانه داشتن برای همه ما دست می دهد. نوعی فرار ازخلأ درونی است . می خواهیم خود را فریب بدهیم. از این رو احساس می كنیم كه كسی را دوست داریم . به شدت هم دوست داریم . ولی وقتی به او بیش از حد نزدیك می شویم ، از او می گریزیم. مشكل ما خلأ درونی است . دنبال پاسخ هستیم ، ما تنها شكل آن را عوض كرده ایم.شكلی عاشقانه به آن داده ایم ، ولی این یك رابطه عاشقانه نیست ؛ عاشق نمایانه است ؛ نوعی تلقین به نفس است ؛ نوعی فرار از احساس تنهایی ، اجحاف و بی كسی.
ازدواج با عشق و بدون عشق !
ازدواج خالی از عشق ضایع است. اینچنین رابطه ای تبدیل می شود به مشتی روابط خام و مكانیكی. تكرار روزان و شبان . تكرار بیگاری های اجتناب ناپذیر. تكرار دلخوری ها و دلمردگی ها . تكرار فرارها و دغدغه ها 0 تكرار مصیبت ها و تعزیت ها . زندگی مشترك بدون جاذبه های عاشقانه چه از نوع اول و چه از نوع دوم ، به واقع تحمل ناپذیر است . ولی ما باید تحمل كنیم و بهای آن را با سلامتی خود بپردازیم.این بدهی ما به ذهنیتی است كه در آن جهالت و نادانی حكومت می كند.
در این صورت ، یكنواختی آن آزار دهنده است . تلاش بیهوده برای سرپا نگه داشتن آن آزار دهنده است .
نیروی حیاتی ما را تحلیل می برد . ولی ما می مانیم چرا كه راه دیگری در برابر خود نمی بینیم . دیدگاه ونظرگاه ما محدود و بسته است . می ترسیم. ما برای رهایی از اضطراب و ترس ازدواج كرده ایم ! پس پر از ترس و وحشتیم. ازدواج نه تنها این اضطراب و ترس را از بین نمی برد ، بلكه افزایش هم می دهد .
ازدواج نه تنها احساس ایمنی به ما نمی دهد ، بلكه اندك احساس ایمنی ما را نابود هم می كند . من به هیچ وجه با ازدواج مخالف نیستم . انسان برای داشتن زندگی مشترك در این عالم هستی گذاشته است.
زن و مرد مكمل یكدیگرند و در طراحی هستی بدین شكل روییده اند. ولی می دانم كه چالش های عصبی آن ما را فرسوده می كند . بهانه هایی كه برای تداوم آن داریم عذاب آور است . سازگاری و تطبیق در آن دشواری زاست . با این همه ما از سر ناچاری آن را ادامه می دهیم ، چون می خواهیم كه همراه با هنجار جامعه باشیم و می ترسیم كه جامعه بر ما انگ و برچسب بگذارد . چرا كه باید نیاز جنسی خود را به صورتی مكانیكی ارضاء كنیم .
می مانیم و می پوسیم ! می مانیم و استعدادهای خود را تلف می كنیم 0 می مانیم و در جا می زنیم .
نه ؛ وا پس می رویم ! ازدواج وقتی از سر ناچاری است و مركز ثقل آن شهوت است ، تنها به معنی پرداختن به جنسیت است ، ضایع كننده است 0 چرا كه دو طرف یكدیگر را درك نمی كنند . رابطه جنسی آن هم صرفا برای تخلیه « روانی » خویش نوعی ستم به خود است . دو « تن » بدون درك هم جمع شده اند كه تازه معنای آن هم جمع شدن نیست ، این نوعی « جمع نمایی » است كه در اصل تفرقه است 0 جهان های متفاوت ، راه های متفاوت ، جهت های متفاوت ، نگاه های متفاوت ، هدف های متفاوت ، سلیقه های متفاوت ، و عقده های یكسان و زجرهای غیر متفاوت ! زجرهای ما یكسان است ، چرا كه عقده های انسان های پسیكولوژیك و بیولوژیك كم و بیش همانند است .
وقتی انسان ازدواج را « هدف » در نظر می گیرد ، باید بهای نازل آن را هم بپردازد . باید تسلیم بشود.باید دور از عشق و سرمستی و پرواز و سبكی و شور و شعف و نشاط و طرب زندگی كند من این را زندگی نمی دانم. این نوعی شكنجه است كه آدمی به خاطر نادانی و جهالت و هم هویتی با گذشته موروثی به جان می خرد و بهای سنگینش را هم با فرسودگی و مرگ در هر لحظه می پردازد . رنج و دردی كه همواره باید تحمل كند . ازدواج و یا زندگی مشترك عبارات با شكوهی هستند ، آن گاه كه دو نفر به هم بر می آیند و در كنار هم احساس شادی و خوشی و سبكی و پرواز می كنند .یعنی زندگی طربناك ، همچنان كه ژرژ پنجم كرد ! پادشاه بریتانیای كبیر ، پادشاهی انگلیس را رها كرد كه با معشوقه خود « خانم سامپسون» زندگی كند. بخاطر یك زندگی عاشقانه دست از سلطنت برداشت و تا حدود صد سالگی نیز در كنار همسرش ماند ! ولی ما این رابطه باشكوه را خراب می كنیم یا به استقبال خرابی آن می رویم ! چرا كه از آن هیچ چیز جز رابطه جنسی ، آن هم كج و معوج ! - نمی دانیم 0 آن را خراب می كنیم ؛ با انتظارهای بیهوده ، با سبكسری های بچه گانه ، با نپختگی های كودكانه ، با باورهای عتیق و با محاسبه های كوچك و مقایسه های بی ربط و چالش های بی جهت ! ما زندگی مشترك را به تكرار كلیشه های خمیازه آور تبدیل می كنیم و بعد از كسالت آن می نالیم . ما برای زندگی مشترك تجربه كافی و وافی نداریم . ادای آن را در می آوریم 0 می خواهیم آن را در خانه همسر خود به دست آوریم. تاجری هستیم كه بدون دست مایه دست به تجارت زده ایم . عاقبت آن هم معلوم است: ورشكستگی آشكار یا پنهان ! همه اینها تحفه انسان پسیكولوژیك است برای یك زندگی به اصطلاح مشترك كه می توانیم نام آن را بگذاریم «زندگی نامشترك» !
بسیاری ازدواج می كنند ولی از سر ناچاری و خود را ، یعنی قابلیت ها و استعداد های خود را تباه می كنند .آنها گستره های دیگر را ندیده اند . هر چه دیده اند و شنیده اند همین بوده است. از این رو فكر می كنند كه راه دیگری در مقابل ندارند. به علاوه عشق هم به این سادگی ها حادث نمی شود . منتظر آن هم نباید بود . چرا كه انتظار باعث می شود كه عشق از ما بگریزد. عشق مهمان ناخوانده است . می آید بدون آنكه در بزند . ما را آتش می زند بدون آنكه صدای گامهایش را بشنویم . بنابر این به نوعی رابطه باید قانع بود و آن رابطه جنسی است .
از اینجا می توان نوع دیگری از رابطه را هم تعریف كرد . رابطه ای كه عاشقانه نیست ولی عاقلانه – عاشقانه است . در این رابطه حوزه مغناطیسی انسان شدت می گیرد . در این حوزه دو انسان به هم جذب می شوند . به نوعی نمی توانند از این حوزه بگریزند . بدون شك جذبه جنسی و آسودگی خیال در آن نقش تعیین كننده دارد . دراین گونه از رابطه ، همزیستی به شكل شكوهمندی ادامه می یابد.
امارابطه عاقلانه – عاشقانه یعنی چه ؟
رابطه عاقلانه – عاشقانه زندگی مشتركی است كه البته دور از تصاویری كه ما در ذهن داریم تحقق پیدا می كند . در این رابطه اگر محاسبه جایی نداشته باشد ، نوعی عشق تحقق پیدا می كند . اسم این را می گذارم « خودگرا » درست مانند تولد بیولوژیك كه در آن انسان معصوم زاده می شود . اما پس از آن انسان بیولوژیك گرفتار دست خوردگی می شود و پسیكولوژیك می شود . در این حالت عشق نمی تواند آن چنان جوانه بزند . چرا كه انسان پسیكولوژیك سرشاراز نفرت و كینه است . هرچند می دانیم و می بینیم كه در این وضعیت نیز برخی« صاعقه عشق » می شوند . به راستی« صاعقه عشق »! من نام این را می گذارم « صاعقه عشق » چرا كه ناگهان پدیدار می شود و درون شرطی انسان راخاكستر می كند . و از این خاكستر جوهر اصیل انسان متبلور می گردد و زاده می شود .
خود ، من ، نفس ، مركز و هرچه در ذهن ما اخلال می كند می سوزد و ناپدید می گردد . با این حال عشق اولی یا خردگراست كه عمومیت دارد و می تواند انسان پسیكولوژیك را هم به مرزهای دگرگونی فانكشنال بكشاند . در واقع عشق اول راهگشا نیز هست .
عشق نوعی مراقبه دایم است . مراقبه ای كه ما را به ورای ذهن شرطی می برد . در این حالت ذهن ما همان است كه بوده ، یعنی شرطی و برنامه ریزی شده است . ولی عشق در آن تحول و دگرگونی شگفتی ایجاد می كند . پیوند ما رابا برنامه های ذهنی و عقده ها می برد . عشق قاتل چرك درون ماست. عشق قاتل همه محاسبه هاست . عشق قاتل انتظارها و سبكسری های ماست 0 عشق قاتل منیت هاست . بنابراین عشق نجات دهنده است .منجی ماست . انسان پسیكولوژیك و فانكشنال ، هر دو در معرض حادثه عشق اول و دوم هستند . هر چند انسان فانكشنال بهتر در این حوزه مغناطیسی قرار می گیرد . چراكه سراسر نگاه ، توجه و مراقبه است . و ذهنی كه مزاحمت ندارد و شكوه زیبایی را باهمه وجود حس می كند.
عشق قاتل خود محوری هاست. آینه ای است كه جوهر ما را بر ما آشكار می كند . جوهری كه غماز است. عشق قاتل همه است به جز معشوق . همه در برابر معشوق می میرند ؛ نه به كینه و نفرت و شكنجه ، نه ؛ از سر بی نیازی می میرند. عشق بشارت دهنده بی نیازی است . هنگامی كه عشق هست ، جهان و حتی همه عالم هستی از آن ماست . از این رو حسادتی در كار نیست . آزمندی در كار نیست . با عشق ما همه چیز داریم ؛اما وابستگی نداریم .
عشق یعنی توانگری 0 عشق یعنی هیچ ! یعنی « تهیت »0 یعنی كوری و كری نسبت به جهان شرطی. عشق یعنی معشوق و دیگر هیچ!
متأسفانه ممكن است كه ما پس از مدتی به وضعیت گذشته باز گردیم . و البته باز می گردیم ! باكی نیست . ولی این حالت یكی از شگفتی های درون ما باقی می ماند.با این همه می توانیم همچنان به عشق اول بیندیشیم . عشقی كه من روی آن خیلی حساب می كنم . عشق اول ، عشق واقعی زندگی ماست . می تواند تكرار بشود . می تواند هما ن جا كه هست بماند . انسان فانكشنال كه دور از محاسبه و مقایسه و رقابت زندگی می كند همیشه مستعد عشق اول و دوم است .
انسان فانكشنال كه افق دید او تمیز و پاك است ، همواره مهیای پذیرش عشق اول و دوم است . عشق اول است كه كیفیتی انسان ساز دارد . هنر و زندگی را جلا می دهد0 شادی را جاودان می كند . بدون آنكه زیان های عشق دوم راد اشته باشد 0 عشق دوم همه چیز را خاكستر می كند 0وادی جنون است .
عاشقم من برفن دیوانگی
مردم ازفرهنگی و فرزانگی
عشق اول سازنده است . انسان فانكشنال را در مسیر سازندگی نگه می دارد . بیشتر به درد جامعه می خورد. از این روست كه می تواند گرمای عشق دوم را هم داشته باشد ، ولی خسارت های عشق دوم را نداشته باشد . این كه می گویم « خسارت » ، به خاطر این است كه در هر حال ما باید در جامعه زندگی كنیم . از این رو عشق دوم ویران كننده جامعه است . همه هنجارها را به هم می ریزد . رو به درون دارد. اما عشق اول رو به بیرون هم دارد . از ضرورت ها غافل نیست . با این همه این اتفاق ( ورود عشق دوم ) ممكن است هر لحظه از نو رخ دهد .
عشق اول دارای جاذبه جنسی است كه تكراری خوشگوار دارد . همراهی با طرفی كه همرأی و همساز و همدم و همدل و همراه و همكوش و همفكر وهمكیش و همسان و همتا و همبود و همشد وهمخواه شماست . این عشق داوم دارد . عشق دوم اغلب بی دوام است . صاعقه وار می آید و صاعقه وار می رود. همه ما منتظر عشق دوم هستیم ؛ از این روست كه عشق اول را كه واقعی تر و ممكن تر و محتمل تر است از دست می دهیم ! بیداری ما ضامن ادراك ورود عشق اول و خردگر است .
این بیداری را پاس بداریم . عشق اول همیشه در نزدیكی ما لنگر انداخته است . همیشه منتظر ماست . ورودش را در هر لحظه خوش آمد بگوییم .

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.